خاطرات استا. د و دانش. جویی

یک استاد خیلی باسواد داشتم تو دوره کلرشناسی که چون زیادی بی بی فیس بود، تو کلاس زیادی تندبرمیخوردمیکرد تاما یک مشت دختربچه احساساتی دبیرستانی فکری نکنیم. من بقدری ازش میترسیدم که یادمه وقتی یک غروب رفتم امتحان شفاهی که من بودم و استاد، بقدری حالم از استرس بد بود که حتی خط ها را دوتایی میدیدم و یادمه بنده خدا هیچی بهم نگفت اما من موقعی که اومدم بیرون تا کی، گریه میکردم از زوراسترس. البته فقط مختص من نبود، هرکی میرفت تو اون اتاق اینطوری میومدبیرون، بخاطرحجم استرسی که تحمل کرده بود و اخم استاد. من که یادمه برای امتحانش هم چون آبجی کوچیکه دانشجوی شهری با ساعتها فاصله از ما بود که برف اومده بود اونجا و اونم چندهفته بود بخاطر امتحاناتش نیومده بود، من جزوه را زدم زیربغلم و راهی سفرشدم با خانواده که بریم به آبجی کوچیکه کمی برسیم و از وحشتم از اون استاد، هرطور بود تو ماشین میخوندم  وشب امتحان که بر گشتیم، من تازه با تماس رفیق مرحومم فهمیدم ای واییی من یک جزوه را نداشتم و ساعت ده شب رفتم اون سرشهر ازش گرفتم و کپی بزور گیرآوردم و کپی کردم و خوندم. اما فقط خودم میدونستم که چقدر مخترعانه تو برگه کار کردم، جوری که باید جمع و جور تحویل استاد میدادم و میگفتم یکجوری بگیرین نریزهچون استاد به دانشگاه اعتماد نداشت و برگه ها را خودش میاورد و خودش میگرفت و کلا بمراقب اعتماد نداشت و تمام مدت خودش مینشست سرامتحان و کتاب میخوند و ما از وحشت حضورش حتی نفس نمیکشیدیم. کلا با این استاد من خاطره زیاد دارم، نمونش این بود که معروف بود به اینکه مطلقا برگه اضافی به دانشجو نمیده، منم از اونها که کیلومتری مینوشتم، نصف سوالاتم مونده بود و برگم جا نداشت، با وحشت وقتی اومد پنجره بالای سرمن را ببنده گفتم استاد امکانش هست یک برگه اصافی بمن بدین، کل کلاس دیگه نفس نمیکشید و همه مضطرب درحالی که به درد من اکثرا دچار بودن،ما را نگاه میکردن که گفت الان بهت میدم، تا برگه داد یکهو همه متقاضی شدن و عصبانی شد و گفت چه خبرتونه؟ شما بلدین تو همون یک برگه بنویسیداز این دست خاطرات ازش زیاد دارم و تا ترم آخر که خودم بهش گفتم من دخترهمسایشونم، حتی خبرنداشت که من دخترهمسایم که نامه های اداریش میاد خونه ما و از مامانم، خانمش میگیره

این ترم که حذف کردم، یک استاد داشتم که شاگرد قدیمش که همکلاسی امروز ما بود، خطاب به همه ما گفت دکترفلانی را اینطور نبینید الان آرومه، پدری از ما درآورده که نگو...من میدونستم این استاد همکلاسی همین استاد من بوده، اما خب دنیایی تفاوت بینشون بود، مثلا اصلا درس نداد، درطول ترم، فقط یک مشت الفاظ انگلیسی آورد که بگه خیلی بلده و برای تدریس هم فقط ما را مسخره کرد و درنهایت گفت هرکسی بتونه مقاله بنویسه و چاپ کنه، نمره کامل میگیره و خب عالم و آدم میدونن چاپ مقاله یک کار زمانبر هست، بعنوان مثال یک استادم میگفت شاید بالای شش تا هفت ماه مقاله تو ایمیلم میمونه تا داوری کنم!!! حالا ما با کدوم سرعت چاپ میکردیم؟؟ بعدگفته بوددراون حدبنویسید زمان برا چاپ میدم، اما اگر نتوتید چاپ کنید بعدا حالتون را میگیرم و باتوجه به سمت اجراییشون این واقعا ممکنه.من امتحان ندادم، اما سوالها را دیدم، خداییش سوالاتی که داده بود و تاکید کرده بود مستند باید بنویسید و نقل کنید ازکدوم منبع رفرنس میدین، با کاری که خودش کرده بود دنیایی فاصله بودوبعدسرمقاله، هرکسی براش مقالش را ارسال کرده بود، بدون استثنا گفته بود رفتی کپی کردی تا این لحظه به یک نفر نمره قبولی نداده و همه شاکین، اما خب میدونید چیه؟ باتوجه به تجربه خودم میگم، از ارزشیابی اساتید نمره کم گرفته احتمالا، و حالا داره جبران میکنهچون من برای درخواست مرخصیم باید اول ارزشیابی را پر میکردم و چون ایشون ذره ای از توقع من را برآورده نکرده بودند و به دلیل اختلاف عقیده و سلیقمون من را تو کلاس بشدت تمسخر کرده بودن، کمترین نمره ارزشیابی را بهشون داده بودمو حالا حدس میزنم که... 

من با سخت گیری اصلا مخالف نیستم، اما هرچیزی را بجا میپسندم، مثلا اون استاد اول که گفتم واقعا طول ترم پوست ما را میکند، اما امتحانش نرمال بود و دست به نمرش سطح بالا، یعنی واقعا دنبال یاد دادن بود نه دنبال زجردانشجو با نمره!!! کاش تو هرجایگاهی هستیم، اول ببینیم ما چکار کردیم، بعد توقع داشته باشیم از بقبه


خودکشی

کل زندگیم یکبار خبر خودکشی  شنیدم، اونم دوهفته قبل عروسی یکی از آبجی ها بود و تعطیلات عیدفطر، ما میخواستیم سحر راه بیفتیم و بریم سفر، چون خیلی دوران سختی را تو همون تایم گذرونده بودیم، که همون لحظه زنگ زدن و... من تا مدتها حالم خیلی  بد بود، اشکهام بی دلیل میومد و اصلا کنترل نداشتم.

مورد دوم چیزی هست که الان خودم وسطشم، تو قطار بودم وصدای آهنگ را بالا برده بودمو هندزفری تو گوشم، که دیدم قطار ایستاد، فکر کردم خراب شده، بعد 5مین اهنگ را قطع کردم ببینم چی شده که یکهو زمزمه های کشته شدن یک نفر و تزکیدن سرش و...

الان هم رییس قطار توضیح داد که یک کارتن خواب بوده که ظاهرا خودکشی کرده و جنازش پونصد متر پرتاب شده و... حالم واقعا افتضاحه، من اصلا آدم نیستم درمورد شنیدن خبر مرگ و چقدر وحشتناکه که حالا خودم تو متن خبرم.

خدا رحمتش کنه، معلومه از انتهای خط هم گذشته بوده که این مرگ را انتخاب کرده برای خودش. فقط میتوانم براش طلب آمرزش کنم. 

شناخت آدمها

میدونید من تو دوره های تحصیلیم هیچوقت با آقایون همکلام نمیشدم و خب خودم هم انقدر عنق بودم که کسی جرات نزدیک شدن نداشت. در ادامه متوجه میشید چرا این را نوشتم

من ترم را که حذف کردم، غیر بعضی از اساتیدم که مجبور شدم بارها تلفنی باهاشون حرف بزنم و دلیلی برای حذف ترمم بتراشم که خب فقط اونها را ازدست من عصبانی کرد و رسما بهم گفتن خودسر که مشورت نمیکنماز جانب آدمهایی که در ظاهر دوست بودن اصلا علتی برای نبود من گفته نشد و فقط دیدم یکی از خانمهای گروه تو گروه شاکی بودن که من بی خداحافظی ترکشون کردم. خوب یا بد ترجیح دادم سکوت کنم و بعد پیام از آدمهایی داشتم که اصلا حتی فکر نمیکردم این حذف من براشون کمترین اهمیتی داشته باشه و هر از چندگاهی پیامک یا پیامی تو واتساپ،برام می فرستادند خب دونفرشون آقا بودن 

مامانم معتقدن من زیادی ساده هستم و برای همین رو مکالمات من با استاد مرد یا همکلاسی مرد یا هنکار خیلی حساسن وبتازگی هم رو هرنوع تلفن با پیانی که نربوط به دانشگاه باشه حساسترن وخب البته خودم تو این اتفاق مقصرم، چون بتازگی یکی از دوستانم برام اسکرین از چتهای اساتید دوره لیسانسم با دانشجویان متاهل و مجردشون را فرستاد که توش متاسفانه ابراز عشقهای کثیفی شده بود که البته همه اون اساتید متاهلن و زمانی استاد من بودند وحداقل من اونزمان، اونها را واقعا پاک و منزه میدونستم و باور امروزم درباره دیدن این چتها و پیامها فقط اعصابم را بهم ریخت و باعث شده بود مامان بشدت بدبین بشن.وقتی گفتم دوتا همکلاسی آقا احوالپرسی کردن و تیریک اعیاد گفتن و... مامان بشدت واکنش تندی نشان دادن، البته که من خیلی خشک تشکر کردم. اما امروز صحبت در مورد یک چیزی بود و مامان بین کلامشون گفتن آدم باید مردم دارباشه و مردم را برای خودش نگه داره. کلی گشتم تا یک پیام تبریک خیلی سنگین و رنگین پیدا کردم و برای تمام کسانی که احوالپرسم بودن فرستادمو دهنم باز موندوقتی جوابها را دریافت کردم.

خب من از وقتی حذف ترم کردم حتی پیامهای بچه ها توگروه  واتساپ  را نه میخوانم و نه باز میکنم. جوابها از این نظرجالب بود که همشون تقریبا با الفاظ خودشون نوشته بودند که فکر نمیکردند من به یادشون باشم و ازم تشکر کرده بودن، فکم را از روی زمین جمع کردم از جوابشون. خب چون قبل حذف ترم هم فعالیتم توی گروه در حد لینک دانلود کتاب و مقالات بود، وبعد صفر شد حتی فکر نمیکردم که چنین جوابی را دریافت کنم. کلا هرچی عمرم جلوتر میره میفهمم من درشناخت آدمها به صفر نزدیکترم تا هرعدددیگه ای

شما هم عصبی میشین میخندین؟

تقریبا 2ماهه که دست راستم درد میکنه و این اواخر کلا بالا نمیاد و اگر خدایی نکرده سهوا حتی یک انگشت بهش بخوره دیگه از درد زار میزنم. بالاخره رفتم یک دکترطب فیزیکی که خیلی ها تعریفش را کرده بودند. منشی باتوجه به حجم درد پذیرفت که بین مریض من را بفرسته تو. خب باتوجه به تعاریف، تصور من از دکتر یک مرد میانسال یا پیر بود واصلا فکر نمیکردم یکی را بیینم که حتی از خودم کوچیکتره

مشکل بعدی اینه که دکتر بی توجه به درد هی این دست را برد بالا وآورد پایین و منم که آه و نالم به هوا و همزمان داشتم فکر میکردم بیرونی ها فکر بد نکنندخدا کنه دکتر وبلاگ نویس نباشه وگرن حیثیت نمیمونه

من وقتایی که خیلی ناراحتم و وقتهای عصبی شدن، بشدت میخندم، طوری که مخاطبم ممکنه فکر کنه مسخره بازی درمیارم، اما چیکار کنم، واکنشم اینه

خلاصه دکتر گفت بخواب میخوام ماساژ بدم، آقا این تمام قدرت مردونه را روی ستون فقرات بنده پیاده کرد و من از شدت درد دیگه ناله نمیکردم، فقط غش غش میخندیدم و هی لبم را گاز میگرفتم که صدام بلند نشه، به خواهرم گفتم الان فکر میکنه دیوونه رفته پیشش

تازه هی میگفت خانم عضلاتت را شل کن که بتونم کارم را انجام بدم، اما خب عضلات من به اندازه مغزم وقتی پیش چشم پزشکم، که فرمان اشتباه برای راست و چپ صادر میکنه، اینجا هم فرمان ما شل نمیشیم تو کارت را بکن صادر میکردن

دکترگفت تاندون دستت آسیب جدی دیده و توصیش فقط ورزش های کششی بود برای خشک نشدن عضلات. خلاصه که مراقب خودتون باشید، لامصب خیلی گرون شد.