مراقب آرزوهاتون باشید

آبجی کوچیکه تو مود افسردگی بود، یک خاطره برایش گفتم کلی خندید، گفتم، بگم شاید شما هم بخندین. 

سال اولی که پشت کنکور بودم، یکمرتبه سی دی ها و کتابهای انگیزشی ریخت توی بازار، خواهربزرگه هم برای من گرفت که من انگیزه بگیرم. من حوصله سی دی گوش دادن نداشتم، کتابش را خوندم. تو بخشی از کتاب میگفت عکس آرزوهاتون را بگیرید و بزنید روی یک مقوایی، دیواری چیزی که جلوی چشمتون باشه. مثلا اگر آرزوی شماست دانشگاه تهران دانشجوی پزشکی یا هرچی باشید عکس دانشگاه تهران را بزنید اونجا و زیرش بنویسید مثلا دانشگاه من سال 1403 و... بعد نوشته بود دخترخانم بسیار موفقی هرکاری میکرده نمیتونسته ازدواج کنه و میره لباس عروس میخره و میگه ماه آینده من همین لباس را پوشیدم و عروس شدم. بعد نوشته بودماه بعد اومد دیدنمو کلی تشکر کرد که آقای دکتر من با یک آدم فوق العاده ازدواج کردم و دارم میرم فلان کشور و از شما ممنونم که به خواستم رسوندین من را و...آقا منم چون جز در کمدم مکان دیگه ای نداشتم عکس دانشگاه موردعلاقم را یافتم و زدم و دیگه همه چیزهایی که میخواستم ظرف یکسال بهش برسم که البته به هیچکدومم نرسیدمقسمت جالب ماجرا اینجا شد که من براساس ایده اون کتاب، گفتم تاریخ ازدواجمم معلوم کنم. همون موقعها یک ساختمون برای راهنمایی رانندگی بود که تو خیابون اصلی بود و موقعیت عالی داشت. ساختمونش را با خاک یکسان کردند و شروع کردند به گوبرداری و شایع شد که قراره اونجا تالار بسازن. ما هم براساس همون ایده وچون مشغول گودبرداری بودن، گفتم حداقل دو یا سه سال دیگه خب ساخته میشه خوبه دیگه. هربار از جلوش رد شدم، گفتم این تالار که ساخته شد، عقد و عروسی من همینجاست. نشون به اون نشون که هنوز بعد 40سال اون زمین دست نخورده و تو همون حالت گودبرداری رها شدهبخواهرم گفتم از اونهمه آرزو کائنات همین یکی را گرفت و شست مبارکش را بمن نشون داد. میگن وقتی ارزو میکنی، درست ارزو کن و تا ریز جزئیاتش را مشخص کن، همینجاهاست. 


چه خبر؟

قرار خواستگاری گذاشته بودن، داشتن صحبت میکردن که اگر سوال شد هدف از ازدواج، تو نظر شما چیه؟ جواب چی بده؟ من خیلی جدی گفتم بهترین جواب این هست که بگی عقلم کمه

.......... 

برای نخستین بار در عمرم و برای تغییر آب و هوام من را بردن خواستگاریآقا اومدم شیرینی بردارم، نفر اول گرفت جلوی من، شیرینی هم یک پای سیب بسیار تازه بود، اومدم بردارم یکمرتبه شیرینی مصمم شد از وسط نصف بشه و... بعد شیرینی تری که خودمون برده بودیم را اوردن، هرچی گفتم نه، گفتن بردار. اونم شکرخدا تو چنگال نرفت، اومدم با پنگال بردارم که کل پنگال شد خامهبعد مامان دختر کنار من بود گیر داد میوه بخور، من دیگه بعد تجربه شیرینی، کوفتم نمیخواستم بخورم، دیگه خیار دم دست بود برداشتم و پوست گرفتم و خرد کردم و اومدم بخورم، فضا ساکت شد یکهو و فقط صدای خرچ خرچ من بود که منم همه را نجوییده قورت دادم. 

صورت من با اندک آرایشی تغییرات فاحشی میکنه. چون فعلا من رو دست ننم فقط موندم. ننم بعد از پایان امشب گفتند زین پس آرایش کن، دیگه بدون ارایش کوچه نرو( چون پدرم آرایش دوست نداشت، ننم ندوست. اما خب باید دخترش را قالب یکی بکنه بالاخره)

............. 

رفتم تراپی و بهش گفتم از وقتی این قرصها را میخورم، خیلی آرومترم، فقط بشدت پرخواب شدم. درتمام مدت چهل و پنج دقیقه ایشون فرمودند من کمال گرای ابلهی هستم که قرص نباید بخورم، کمال گرایی را باید کنار بگذارم و اندکی ادم باشم و گارد هم نگیرم. خب این چیزی نبود که من دنبالش باشم. درنتیجه اگر در تهران، مشاوره خوب میشناسید، آدم حسابی باشه و بنده را حواله به چندماه آینده نده، لطفا معرفی کنید. ممنونم. 

خائن نباشیم!

کوچه ما میشه گفت همیشه شلوغه و یافتن جای پارک توی کوچه یک معضل است. چندشب پیش خواهرم تو کوچه کمین گرفته بود، یکی بره تا بتوانه پارک کنه و متوجه یک خانمه میشه که تو ماشینش منتظره. صبر میکنه وی بره تا بره جای اون پارک کنه که متوجه یک آقایی میشه که استتار کرده و خانمه هم براش دوبار چراغ میزنه و میاد سوار ماشین خانمه میشه که همون موقع هردوشون متوجه ماشین خواهرم میشن که داره نگاهشون میکنه. آقاهه همون لحظه صندلیش را می خوابونه و هردو فی الفور از کوچه میرن. 

............. 

چندسال پیش یکجایی کار میکردم خارج از شهر که بهم گفته بودند سرویس یکدونه پژو خاکستری است و سرفلان میدان منتظر شماست. آقا ما رفتیم، اینها نه بمن شماره پلاک داده بودن، نه شماره راننده، هیچی. من حتی نمیدونستم که بقیه همکارها مرد هستن یا خانم! یکمی دیر رسیدم و دیدم یک پژو خاکستری با یک خانم که تویش نشسته همونجا که محل قرار بود پارک کرده. ازاونجا که بدون عینک کور خدادادی هستم، اصلا ندیدم بندگان خدا در حال هر و کر هستند و بنده زدم به شیشه که تازه متوجه موقعیت شدم و دوتا ترسیده را دیدمیرای اینکه سه نشه گفتم شما سرویس فلان جایید؟ مرد گفت نه خانم و بعدم گازش را گرفت و دبدو که داری رفت

........ 

چندسال پیش همسایمون که همسرش به رحمت خدا رفت. بخاطر گذران زندگی و مخارج یک طبقه از خونش را به یک زوج جوان اجاره داد.بعد این اتفاق، خیلی هم شاکی بود.چون اینها هرچندوقت یکبار یک دعوای مفصل داشتند و خانم قهر میکرد وچندروزی میرفت خونه پدرش و... خانمه دست برقضا حامله هم بود. 

این خانم همسایه، اینجا غریب است. یکبار تصمیم میگیره چندروزی را بره شهرش. وقتی برمیگرده میبینه هرچی کلید میندازه درباز نمیشه و در خونه از تو قفله. سریع زنگ میزنه دامادها و پسرها که بیایید و ببینید چه خبره؟ ماشین مستاجر هم دم در نیست. در هم از تو قفله. خلاصه اونها اومده بودن و زنگ ما را زده بودن که اجازه بگیرن از حیاط ما برن داخل حیاطشون که ما هم اونشب اتفاقا عروسی دعوت بودیم.دوشب که رسیدیم دیدیم کلی ماشین وسط کوچه رها شده و خانم همسایه لب باغچه کوچه نشسته و حال خراب و پسرها همه صورتها کبود. معلوم شد که فی الواقع اون آقای مستاجر هرچندوقت یکبار دعوا راه مینداخته و خانم که میرفته خونه پدر به قهر، زن میاورده و... اونروز هم ماشینش را سه تا کوچه بالاتر پارک میکنه و به خیال اینکه صاحبخونه حالا حالاها برنمیگرده درب حیاط را از تو قفل میکنه و... 

در نهایت که پسرهای همسایه درب را باز کرده بودن اون خانم.... فرار میکنه و آقای خائنم میزنه بیرون و در میرن هردو. خانم همسایه هم پیغام میده به مستاجر خائنش که تا فردا ظهر بهت وقت میدم اثاثت را ببری، وگرنه.... 

خلاصش خواستم بگم یک خائن نباشید، دو بودین تابلو نباشید. سه بازم خائن نباشید. 




ممنونم از مهری که نسبت به من دارید.

بابت محبت و راهنمایی های همه شما عزیزانم ممنونم و شرمنده روی ماه همتون هستم اگر حتی ذره ای نگرانتون کردم. فعلا زندگی را رها کردم و رفتم سراغ تراپی تا بتونم با روحیه ادامه بدم. یک آدم ضعیف نه به درد خودش میخوره و نه به درد بقیه. تو این میان هم مثل همیشه کم خرابکاری نکردم.

عمری بود، حسی بود و توانستم مثل همیشه میگم تا با هم بخندیم. اگر تایید نکردم نظرات را و پاسخی به بزرگواری خودتان که همیشه همراه من بوده،ندادم. ببخشید و اجازه بدین هر دو پست را به شکل ثبت موقت دربیارم تا این صفحه همونجور به شکل یک عمه نیمه خرابکار باقی بمونه و شما هم انرژی منفی ازش نگیرید. دوستتون دارم و برای همه شما عزیزانم آرزوی بهترین ها و خیر و خوشی دارم. 

نیاز به کمک

بچه ها یک سوال دارم، اگر زحمتتون نیست و امکان داره بمن جواب بدین. اگر من بخواهم راهنمام را عوض کنم آیا این مساله امکان پذیر است؟ مشکلی پیش نمیاد و اگر امکان پذیر است، به چه روشی امکان داره؟ ممنون میشوم راهنمایی کنید.