تقلب :))

داشتم خاطرات خانم بازی. گر را از دوران مدرسش تو این. ستاگرام میشنیدم، چون معمولا سختمه به صفحه نگاه کنم، فقط گوش میدهم. از تقل. بش تعریف کرد و... یاد خودم افتادم. حقیقت را بگویم من از تمام 12سال تحصیلم یعنی از ابتدایی تا پایان پیش دانشگاهی متنفرم و هرگز دوست ندارم به آن زمان برگردم یا خاطراتشان را مرور کنم. اما خب تعریف خاطره اش و کاری که کرده بود برایم جالب بودو یادآورخاطره خودم

دوران راهنمایی من از مدرسه ای که میرفتم متنفر بودم، اگراشتباه نکنم سال دوم بود که معلم تاریخ و جغرافی عوض شد، یک خانم کوتاه قامت و سیه چرده آمد که چشم های بسیار ریزی داشت. من هم که از بدو تولد کانهو تیرچراغ برق بلند بودم و جایم همیشه ته کلاس، حتی یادم نیست سرچی با این خانم افتادیم به لج و لجبازیمن فقط برای همین لجبازی و علاقه زیاد خودم به تاریخ که باعث و بانیش پدر بودند، خیلی درسهای ایشان را میخواندم. یکبار امتحان داشتیم، من شدید خوانده بودم اما درعین حال استرس داشتم که 20نگیرم،تنها کسی را هم که جایش را عوض کردن من بودم، با همه این احوال با کمک بچه ها کتاب توی جامیزی جاساز شده بود که خب ایشان فقط آمدن و جایی که من نشسته بودم را جست و جو کردن و کتاب رفت. همه را نوشته بودم جزتاریخ آری به... هرچی فکر میکردم یادم نمیومد، لامصب نیم نمره داشت. با اینکه جامیزی را پاکسازی کرده بود اما نمیدانم چرا چشمش فقط دنبال من بود که درعذاب این نمره بود، انقدرخونده بودم که تا صفحات کتاب را حفظ بودم، اولین و اخرین باری که اینکار را کردم این بود که دست کردم تو کیفی که اونجا بود و بدون تغییری درحالت نشستن و نگاهم صفحه کتاب را اوردم، درثانیه سرم را بردم پایین تاریخ را خواندم و نوشتم. بسرعت برق آمد بالای سرم که چیکار کردی؟ بیا از میز بیرون، حتما آنجا کتابه. آمدم بیرون چون خیالم راحت بود که کتابی تو جامیز و حتی نزدیک من نیست. سوالمم نوشته بودم، چیزی نتوانست پیدا کنه. آخرکلاس برگه ام را تحویل دادم و ساعت تفریح سراغ همون دختر رفتم و جریان را گفتم گفت اگر من جای تو بودم این ریسک را نمیکردم و یا اگر میکردم نمیومدم بهت بگم، نکنه بری بگی. اما حالا که گفتی میبخشم، اما بارآخرت باشه. آن آخرین باری بود که تو آن 12سال تقلب کردم، چون تودانشگاه شیوه های بهتر و جدیدتری بود که هرگز لو نریتازه خیر سرم جزو ممتازین بودم، اما لامصب از هیجان و لذتش نمیشد گذشتهرچند سرهمینکار یکبار کارم به کمیته. انضباطی کشید و درج در پرونده شداما هیچ رفتاری به اندازه رفتار آن معلم من را آزار نداد، طوریکه بعد گذرسالها وقتی دیدمش و فهمیدم دخترعموی همسایه جدیدمان است وتا مدتها برای من بدترین خاطراتم را تداعی میکرد، خدا را شکر من دیگه ندیدمش تو این مدت

البته که شما همه درس خوان و مثبت بودین، اما اگر شما هم مثل من اهل هیجان بودید، دوست داشتین تعریف کنید. 

پدر

با احترام به همه علایق و سلایق

اما خدایی بابا با شلوار زرد قناری 90سانت و کفشهای کالج زرد قناری و تیشرت باب اسفنجی که با پسر هفت سالش که برخلاف پدر یک پیزاهن مردانه آستین کوتاه و شلوارلی با کتونی پوشیده، حتی در دورترین تصورات تخیل وارانه من نمیگنجه، به کجا میرویم؟؟؟ 

دنیا چقدر کوچک است.

عجیبه که همه آدمهایی که سالها ندیدم را توی قطار میبینم!!!

یک همکار آقا داشتم، حدود هشت، نه سال پیش بود، تازه داماد، آدم خوش خنده و اهل کمک. چندسالی باهاشون کار کردم، بعد مرکز جمع شد و من به دنبال کارآواره. چندوقت پیش بود، وقتی باقطار برمیگشتم شهرم دیدمش، چقدر پیر شده بود و تغییر کرده بود. صلاح ندیدم آشنایی بدم و ازش گذشتم. بعد از آنجا رفتم جایی که اصلا بلد نبودم کارشان را، انقدر زور زدم تا یاد گرفتم و تبدیل شدم به آدمی محبوب. به پاس اعتمادشان هرجا کمک خواستن بودم، آنجا همکار خانمی داشتم با ماجراهای عجیبی تو زندگیش. از من دوسال بزرگتر بود اما به لحاظ فکری و سختی زندگی چهل سال جلوتر بود. امروز توی قطار باز درحالیکه برمیگردم به خانه دیدمش. مشخص بود من را دیده اما نمیخواد بروی خودش بیاره و آشنایی بده. چون درحالیکه کنارصندلی من ایستاده بود و بدنبال شماره صندلیش بود، چشمهاش را طوری می چرخاند که حتی لحظه ای چشم در چشم نشویم. من هم بهش احترام گذاشتم و سکوت کردم. اما برایم جالبه که چقدر دنیا کوچکه که آدمهایی که سالهاست ندیدم را در قطار میبینم. خیلی کوچیکه دنیا، خیلی

نمانده در دلم دگر توان دوری

چه سود از این سکوت و آه از این صبوری


تو  ای طلوع آرزوی خفته درباد

بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد...

موسیقی که خیلی دوسش دارم و بارها و بارها میزنم روی تکرار

ما. سک

خیلی با خودم کلنجار رفتم که بنویسم یا نه؟! اما گفتم شما که غریبه نیستید بگم شاید لبخندی بشه روی لبهاتون.

من تا پیش از اپیدمی نه خودم ماسک زده بودم و نه کسی اطرافم زده بود، درنتیجه اصلا بلد نبودم. اگر یادتون باشه اوایل هنوزمدا. رس و دانشگا. هها حضوری بود، آقا ما اومدیم ماسک بزنیم و بریم دا. نشگاه، خب نزده بودم دقت هم نکرده بودم بقیه که میزنن چطوری میزنناون قسمت فلزی که روی بینی محکم میشه را من زده بودم زیرچونه تازه محکم هم کرده بودم و ته ماسک روی بینیمتازه همش برام سوال بود چرا برای بقیه که تو کوچه میرن انقدرمحکمه، برای من وارفتس، چقدرم زیرچانه ام اذیتهبه سر کوچه که رسیدم گفتم بزار برعکس بزنم ببینم چی میشه؟ تا برگردونم و زدم، تازه فهمیدم چکار کرده بودم

تنتان شاد، لبتون خندون، طاعاتتون قبول و التماس دعا