-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 23:14
همیشه ناشناس بودن اولویت اولمه، چون نمیخوام دچار سانسور بشم. اما الان که تو وبلاگ مهربانوی عزیزم خبر فوت یک وبلاگ نویس قدیمی را دیدم، حالم بد شد. خدا رحمتش کنه، روحش در آرامش باشه.بقول قره بالای عزیزم درسته که بیشعوریه که آدم با دیدن درد دیگران شکر کنه اما من روحیه جنگنده ویولت عزیز را نداشتم و ندارم و فقط برای خودم...
-
واقعا زنها با صدا عاشق میشن؟
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 17:19
من واقعا عاشق صدای طرفم میشم تا قیافش یا اخلاق چیز مرغیش الان رو دونفر تو کلاسی که میرم کراش زدم، بس که صداشون مخملی و قشنگه. اصلا همکلام نشدما، اما یارو حرف میزنه، من غش رفتم. حالا وقتی دیدمشون، چهرشون کامل تو ذوقم زد اما اگرفقط شرط صدا بود من صدبار تا حالا عاشق و فارغ شدم.
-
بن کتاب گرفتید؟ آخه همش 200تومن؟؟؟؟؟
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 22:46
رفتم بن کتاب بگیرم، هرکاری کردم نشد، بعد دیدم یک همزه با یک حرف فامیلی من تو سایت مغایرت داره. شکر خدا که امکان اصلاح پروفایل اصلا نبود، براشون پیام گذاشتم بمن بن نمیدین و من حدس میزنم مال این همزه است که سایت شما بمن اجازه اصلاح نمیده، زدن عکس کارت دانشجوییت را بفرست، فرستادم و گفتن پیگیری می کنیم. حالا من استرس...
-
صحنه دهه شصتی!
دوشنبه 10 اردیبهشت 1403 09:49
کلاسی که با گوگولی ها میرفتم یادتونه؟ یک صحنه دهه شصتی دیگه دیروز دیدم گفته بودم فقط من و یک خانم دیگه تو کلاسیم. نگو خانمه علیرغم سن کمش متاهله و این اصلامعلوم نیست. اگر خودش بهم نمیگفت من اصلا متوجه نمیشدم. دیروز یکی از پسرها به دنبال ما انقدر اومد تا صدای خانمه را درآورد یکهو یک چیزی را بهانه کرد که تلفن خانمه را...
-
چه خبر از کجا
شنبه 8 اردیبهشت 1403 22:15
قصد دکتر رفتن نداشتم، اما بخاطر داغون بودن بیش از حدم رفتم دکتر. حالا چطوری رفتم؟ فکر میکردم دکمه های مانتو را بستم. نگو فقط دوتای اولی را بستم و بقیه در امان خدا رها شده رفته بودم داروخانه دارو بگیرم، همینطور که نشسته بودم دیدم ای خداااا من فقط دوتا دکمه را بستم و... بعد اومدم خونه آبجی کوچیکه و فسقلی منچ بازی...
-
سرماخوردگی خر و گاو است
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403 20:38
سرفرصت حتما مهر و محبتتون را پاسخ میدم، فعلا "سرماخوردگی خراست" . من را گرفته ول نمیکنه. بعد مدلش کلا جدیده، خوابیدی یکهو شروع می کنی به عق زدن و بالا آوردن یعنی قشنگ ادم را حامله میکنه. همش هم گلوی آدم کانهو کویرلوت خشکه، حالا هی گالن گالن چایی و مایعات داغ بخور و عین یویو تو راهرو سرویس بهداشتی رفت و آمد...
-
گندهایی که در ازل زدم!!!
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 22:08
امروز دوستم گفت جدیدا یک کتاب را شروع کرده بمطالعه که اونجا میگه ما در ازل تصمیم میگیریم وقتی بدنیا میاییم چه رنگ پوستی داشته باشیم، کجا زندگی کنیم؟ خانوادمون کیا باشن و چقدر باشن و کار وتحصیل و... روم به دیفال، ببخشید میگم اما این عین حرفیه که وقتی اون با آب و تاب از کتابی که خونده بود برام تعریف میکرد بهش گفتم....
-
راه حل مگس کشانه!
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 08:49
هوا بشدت گرم شده، کولرمون نمیدونم کدوم قطعه اش سوخته و گفته تا هفته دیگه قطعه میرسه. پنکه هم در یک حرکت انت. حاری سوخت و گفتن اونم چند روزی طول میکشه تا قطعاتش بیاد و اینجور که آقای تعمیرکار قیمت داد یک نو بخریم قیمت بصرفه تر در میاد تا تعمیر کنی، درنتیجه در و پنجره بازه تا هوا بیاد و درنتیجه تر مگس بتعداد زیاد رفت و...
-
خلق حماسه
سهشنبه 4 اردیبهشت 1403 20:36
امروز رفتم دانشگاه رفیقم، خواهرم و فسقلی من را بردند. موقع پیاده شدن بفسقلی گفتم بوس خداحافظی بده، صحنه مثبت 18 شد، نگهبان دانشگاه هم با خنده و چشمهای گرد شده ما را نگاه میکرد. هیچی دیگه تو دانشگاه حماسه خلق کردم رفت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اردیبهشت 1403 09:16
اون بوکسوره که زده با پاش پشت خانمه و عذرخواهی بابت رفتار زشتش نکرده را خواندم مادام العمر محروم شده، نوش جانش باشه، بیشتر محرومش کنند تا شاید شعور لازم برخورد با یک زن را بدست بیاره و بدونه هررفتاری مناسب کجاست.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اردیبهشت 1403 09:13
یک دوره جدید اسم نوشتم. بعد همه اونها که میان کم سن و سال هستن و من یکجورایی ننه بزرگشون محسوب میشم. چون همسن و سالهای من زندگیشون به ثبات رسیده و دنبال دوره نیستند، اما من رفتم تازه دوره اسم نوشتم. جلسه قبل یکم زود رفتم. در را من و مسئول دوره باز کردیم، بعد اینجوریه که همشون پسرن، فقط من و یک دختر همونقدر گوگولی تنها...
-
مزاحم
دوشنبه 27 فروردین 1403 00:35
یادتونه یک مزاحم تلفنی داشتم هرساعت دلش میخواست زنگ میزد و آخر با پیامک عذرخواعی کرد و تموم شد. من هم بعد تموم شدنش بلاک کرده بودم، که امروز دیدم باز ساعت 3ظهر و 9شب یاد من کرده که خب چون تو بلک لیست بوده من متوجه نشدم. من خودم اگر با کسی کار داشته باشم و یک درصد احتمال بدم چون نمیشناسه جوابمو نمیده یا بلاکم میکنه...
-
سرمایه!!!
یکشنبه 26 فروردین 1403 13:06
خواهربزرگم زنگ زده که تا صبح بیدار بودن و پیگیراخبار، بمن گفت شما تا کی بیدار بودین؟ گفتم ما تخت خوابیدیم باورش نمیشد. آخر که باور کرد هرچی دلش خواست گفت منم که خسته شده بودم گفتم اون را ول کن، اگر من تو این هیروویر شوهر کنم با توجه به قیمت طلا، همتون یکی یک کلیه میفروشید که بمن سرعقد سکه بدین گفت نه شوور خارجکی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 فروردین 1403 10:42
دیشب ما تو اوج خواب بودیم و ساعت از دوازده رد شده بود. باتوجه به اینکه شب بدی را گذرونده بودیم و داداشم هنوز درگیر دادگاههای کلاهبرداری هست که مالش را بالا کشیده و هنوزم طلبکاره و... و دیشب بشدت بهم ریخته بود و چندبار بهش زنگ زدیم تا آخرین بار گفت حالش بهتره.بعد اونهمه استرس خوابیده بودیم.ساعت نزدیکهای یک زنگ زد. تلفن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 فروردین 1403 22:03
یکی از بچه های وبلاگ نویس نوشته بود متوجه متلک زن عموش که با دیدن ظرفهای پذیراییشون گفته من هم از اینها داشتم، یکروز همه را جمع کردم دادم مستحق، نشده که یکساعت بعد خالم خونه ما مهمون بود و با دیدن چاقوهای استیل که تازه خریدیم یکجوری بمامانم گفت خواهرتو هنوزم از اینها داری؟ من که مونده بودم اینکه طرحش جدیده منظور خالم...
-
مینی ژوپ
شنبه 18 فروردین 1403 13:49
تازه داشتم دیپلم میگرفتم که ابجی بزرگه ازدواج کرد، برای شب عروسی داماد ماشین ما را که تازه خریده بودیم قرض گرفته بود و گل زده بود، در نتیجه ما ماشین نداشتیم. یکسری پسرعمه و دخترعمه که من تا اونزمان ندیده بودمشون هم از شیراز و اراک و اصفهان مهمون ما بودند. آقا بنده یک مینی ژوپ اونشب پوشیده بودم با یک جوراب شلواری شیشه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 فروردین 1403 11:44
بعد از اینکه بمعنای واقعی کلمه لوسم کردید مایه خجالته غر بزنم. اما صرفا یک تجربه است برای کسی، شاید به درد خورد. البته برای دوستی که کار تدریس انجام بده. همه عالم و آدم میدونند که برخی اوقات یک شاگرد میتوانه به هردلیلی توجه بیشتری از معلمش بگیره. مثل خونه هایی که پدرومادری که بیش از یک بچه دارند، ناخودآگاه و به...
-
خداحافظی نکردما، فقط پیش زمینه دادم
پنجشنبه 16 فروردین 1403 09:58
دیشب تا کی که خوابم نمیبرد، فقط فکر میکردم که بدون خداحافظی یا با خداحافظی بساط وبلاگ نویسی را جمع کنم و همون هر از گاهی را اختصاص بدم به اون صفحه تلگرامی. چون کرم نوشتن را که دارم و به هرصورت نمیتونم تمام و کمال بی خیال بشم، اما دیگه حرفی ندارم برای نوشتن و افتادم رو دور تکرار و دوباره گویی و... حالا جمع نمیکنم،...
-
عید و شب قدر و شما چه کردید و...
چهارشنبه 15 فروردین 1403 11:05
قرار بود فسقلی شب قدر خونه ما باشه.تصمیم گرفتیم عصر بخوابیم که اندازه یکساعت هم شده، شب بیدار بمونه. آقا ما همه بصورت خیاری کنار هم خوابیدیم، یکمی کنارمون خوابید، بعد بلند شد و گفت من گروه را ترک میکنم، خوابم نمیاد. بعد مامانش دعواش کرد که بگیر بخواب، خیلی جدی اخماش را کرد تو هم و بمامانش گفت این چه طرز رفتار با منه؟؟...
-
مزاحم تلفنی
یکشنبه 12 فروردین 1403 13:56
یک مزاحم تلفنی جدیدا پیدا کردم، آدم جالبیه. دوشب قبل عید که من و مامان بدو بدو آخرین تمیزکاریها را میکردیم و من بمعنای واقعی له بودم و خسته، ساعت 11شب زنگ زد. چی بگه خوبه؟ یک پسرجوان بود که گفت یک کد را اشتباهی جای رفیقم برای تو فرستادم، بخوان برام. من که وقتی خستم، مغزم کلا تعطیلات هست، اصلا نگاه نکرده بودم که پیامک...
-
من اگر نیکم، اگر بد، توبرو خود را باش/ هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت.
پنجشنبه 9 فروردین 1403 22:05
از اونجایی که کسی که وبلاگ مینویسه، نه شهرتی و نه درآمدی از این راه داره، پس وبلاگ نویسی یک کار عاشقانه است. البته این نظر منه. چون بچه های وبلاگ نویس از این راه درآمدی ندارند و تنها، حرفهاشون را با مخاطبانی که همدیگه را نمیبینند و تنها از پشت نوشته ها همدیگه را میشناسند، میزنند و خب دوستی هایی هم ممکنه خارج از این...
-
اسنپ
چهارشنبه 8 فروردین 1403 20:41
تو وبلاگ یکی از بچه ها تو تلگرام دیدم حرف در مورد قیمت اسنپ و ماشینهای مدل بالا بود. یادم اومد چندسال پیش که یک مشکل پزشکی داشتم و برای از فرار از عمل هر دکتری که تو تهران میگفتن خیلی خوبه، شده بود برم مثلا از 2ظهر تا ده شب بشینم که نفر آخر من را ببینه تا فقط بگه که عمل نیاز نیست میرفتم و همه متفق القول که باید عمل...
-
خاطرات مردم:))
چهارشنبه 8 فروردین 1403 14:55
یکی از دوستان دیشب تعریف میکرد که یکبار تو صف پمپ بنزین بوده، نوبتش که میشه، هرکار میکنه درباک باز نمیشه، ماشین پشتی هم دستش را از روی بوق برنمیداشته که بگه بجنب و... این دوست عزیزگفت رفتم سراغش زدم به شیشه راننده، شیشه را اورد پایین و با حالت طلبکاری گفت بله؟؟؟ گفتم بیا یک کاری بکنیم، برای اینکه تو هم خسته نشی، تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 فروردین 1403 14:48
خب فکر کنم قبلا هم گفتم ما سه تا فروردینی داریم. درواقع چهارتا داشتیم. پدرم متولد اول فروردین، مامانم 5فروردین،آبجی کوچیکه 6فروردین و نوه بزرگمون 7فروردین.خلاصه که ماه فروردین همیشه برای من کمرشکن بوده به همین منظور من همیشه از پاییز به اینطرف سعیم را میکنم که کادوهاشون را جلوتر بخرم. اما سال قبل کلا به لحاظ مالی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 فروردین 1403 10:10
سال نو همتون مبارک باشه عزیزان دلم، سه تا ماچ بدین که خدا شاهده یکیش روی هوا بمونه، نمیبخشمتون برای همتون سالی پربار از هرجهتی که دوست دارید آرزو میکنم. انشای من تا همینجا بود و تموم شد. خداوکیلی همه انشاهای بچگیمم که عید را چگونه گذراندید؟ را بابای خدابیامرزم با جملات پرطمطراق که به یک بچه نمیخورد،میگفت من مینوشتم....
-
سال نو مبارک
یکشنبه 27 اسفند 1402 18:45
تو تمام سالهایی که تهران زندگی کردم، بازارش را هرگز ندیده بودم. امروز بعد دوسال یکی از دوستانم را دیدم و ما رفتیم بازار و ته کارت بنده تو بازار در اومد دریغ از یک خرید که نیاز واقعی باشه، فقط چون خوشم میومد خریدم و الان مفلس فی امان الله منم اما خیلی خوب بود، خیلی خوش گذشت، جای همه عزیزانم خالی. فقط از دو پا فلج کاملم...
-
آیا برای شما هم اتفاق افتاده؟
جمعه 25 اسفند 1402 19:23
یکوقتها جلو آیینه می ایستم و به آیینه میگم ای آیینه از من زیباتر هست. آیینه قدرتی خدا بزبون میاد و میگه خدا شاهده فقط تو توی کشور خوشگلی، بقیه همه عملی و تزریقی اما یکوقتها هم آینه میگه عشقم خدا شاهده خیلی زشتی، یکم بخودت برس، یک تزریقی، عملی، چیزی...
-
من و اوستا و کلاس
دوشنبه 21 اسفند 1402 17:14
استاده من را دوست نداره، خب حسش متقابله، منم دوسش ندارم. اما وقتی پای نمره کوفتی وسطه، این خوش نیومدن برای من چند برابر میشه یک مشکل بزرگ دارم و اونهم این هست که با آدمی که از خودش تعریف کنه و تو تایم کلاس حرفی غیر درس بزنه، ارتباطم میرسه به صفر میدونم شاید زیر یک درصد مثل من باشن، اما خب چه کنم... همینه که هست....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 اسفند 1402 21:50
مامانم تنها کسی هست که معتقده من خوبم و خودم تنها کسی هستم که معتقدم من افتضاحم. از وقتی خانم همسایه همه بچه هاش مهاجرت کردن، رفتند ینگه دنیا و همونجا ، خدا را شکر، ازدواجهای خوبی کردند و خانم همسایه هم هرشش ماه یکبار اونجاست. مامان مصمم شدند بنده را هم راهی دیار غربت کنند. اما من هرگز برای رفتن حتی فکر هم نکردم. چون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اسفند 1402 20:20
خواهرم از سایت اکالا خرید کرده بود، زنگ خونه را زدند و گفتم کیه؟ آقاهه گفت اکالا من گفتم چی؟ با عصبانیت گفت اکالام. نزدیک بود بگم آقا برو خودت را مسخره کن که یادم اومد خودمم یکبار ازش خرید کردم و چقدر هم ارسالش دیر بود. اگر یادم نیومده بود حتما بهش میگفتم مردک الاغ، مگه من مسخره تو هستم. ............. در پینوشت بگم که...