عید و شب قدر و شما چه کردید و...

قرار بود فسقلی شب قدر خونه ما باشه.تصمیم گرفتیم عصر بخوابیم که اندازه یکساعت هم شده، شب بیدار بمونه. آقا ما همه بصورت خیاری کنار هم خوابیدیم، یکمی کنارمون خوابید، بعد بلند شد و گفت من گروه را ترک میکنم، خوابم نمیاد. بعد مامانش دعواش کرد که بگیر بخواب، خیلی جدی اخماش را کرد تو هم و بمامانش گفت این چه طرز رفتار با منه؟؟ ما فقط سعی میکردیم نخندیم که فکر نکنه کارش درستهشب هم قرآن کوچک تو خونه را که خیلی قدیمیه و بازمانده ازپدربزرگمه، بجای مفاتیح دست گرفته بود و مثلا داشت جوشن کبیر میخوند و هی بمامانش میگفت همین صفحست دارید میخونید؟ انقدر صحنه خنده داری بود که فیلم گرفتم و گذاشتم گروه خانوادگی و ملت را از دعا انداختم، همه غش و ضعف دعا خوندنش رفتند. آخرشم بچم خیلی دعا خوند که همون اوایل با همون قرآن تو دستش به خواب عمیقی رفت. 

پ. ن: امسال عید دیدنی بخاطر سرماخوردگی وحشتناکم فقط یکجا رفتم و بقیه را بی خیالی طی کردم. اون یکدونه هم خونه اون خالم بود که اگر یادتون باشه تو کرونا شوهرخالم فوت کرد، بعد خانواده شوهرخالم رسمشونه که یک پارچه باریک برمیدارن رویش دعا مینویسند و شب قبل از دفن متوفی همه میان خونه متوفی و قرآن می خونند و فوت می کنند به اون پارچه و موقع دفن، با مرده اون پارچه دفن میشه. حالا رسم از کجا میاد و ریشه اش چیه من نمیدونم. ما انجام نمیدیم، اما خونواده شوهرخالم همشون معتقدند و انجام میدن. منم اون شب رفته بودم به اصرار مامان خودی نشون بدم. تازه کرونا از اون پیک های وحشتناک خارج شده بود و شوهرخالم هم چندسالی بود اسیر تخت و حالا فوت شده بود. آقا دخترخواهرشوهر خالم پارچه را داد دست من و گفت من یکسر میرم خونم میام. تو هم هرکسی خواست، ببر بده بهش فوت کنه. منم که تازه خودم از کرونا دراومده بودم و هنوز عوارضش باهام بود، با احتیاط میدادم دست ملت و خودمم واقعه و یس که حفظ بودم را میخوندم و فوت میکردم. یکهو پسرخالم صدام کرد و گفت اقدس خانم، منم گفتم بله؟ گفت بیایید عمم میخواد فوت کنه، آقا ما راه افتادیم، پارچه را ببریم خدمت عمه ایشون، که وسط راه جلوم ایستاد و یکهو بی هوا خم شد و فوت کرد به پارچهیعنی انقدر ترسیدم که نزدیک بود همونطور که اون دولاست با پشت دستم بکوبم تو دهنشخدا بهش رحم کرداونشبم خونه خالم یک لحظه برایم اون خاطره زنده شد و میخواستم بگم خدایی فازت چی بود، این حرکت را زدی؟ اگر ناخودآگاه میزدمت که حیثیت من را بفنا میدادی. این بود انشای ما از کل عید و عید دیدنی

نظرات 6 + ارسال نظر
نگار یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 02:30

سلام عزیزم. من از رسمی که شما گفتید نمیدونم .ولی در اعمال دفن میت هست که پارچه ای سفید و تمیزی به عرض مثلا ده دوازده سانت و طول دو الی سه متر را چهل بار سوره تبارک را میخونن و با هر بار خواندن یه گره به پارچه میزنن و بعد اون پارچه را داخل کفن میت میزارند .برای آرامش شب اول قبر.

سلام نگارجان
جالب بود، دستت درد نکنهمن کلا چون تو این مراسمات نمیروم، اطلاعاتم خیلی کمه. اونشبم استثناء بود.

گیل‌پیشی پنج‌شنبه 16 فروردین 1403 ساعت 22:22 http://Www.temmuz.blogsky.com

عمه، منم عکس فسقلی رو می‌خوام خب. خانوم دکتر یاندی قیندی داد
یاندی قیندی، یعنی یه جور پُز دادن

عید فطر عیدیش عکس بچم تو گروه
اما عمه جون مقصر خودتونین، قره بالا نفر اول اومد تو گروه جایزش بود

قره بالا پنج‌شنبه 16 فروردین 1403 ساعت 10:36

اوخی الهی
چه گوگولی موگولی
از اونجایی که من عکسش رو دیدم میتونم تصورش بکنم ( یاندی قندی ریزی به بقیه بدم )
یاندی قندی ترکیه، نمی‌دونم فارسیش چی میشه

فقط اونجا که گفته من گروه رو ترک میکنم

تو بهتر از بقیه متوجه قندک من میشی عمه جون

غ ز ل پنج‌شنبه 16 فروردین 1403 ساعت 08:45 https://life-time.blogsky.com/

یعنی زده بودی عمه یک فیلم اکشن هم میدیدن یک کم مود غمشون کم میشد

بوس به فسقل و دعا خوندنش
ماهن این کوچولوهای قشنگ

چون تک پسره و جان و جهان مامان و خواخرش، فراتر از فیلم اکشن میشد عمه جانخدا رحم کرد حقیقتا
قربون محبتت
خیلییییی، اما خدا به آیندشون رحم کنه

گیل‌پیشی چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 16:25 http://Www.temmuz.blogsky.com

عمه گروه ما هم میذاشتی
حکمت این فوت کردن چیه، فوت میره روش میشینه

عمه کل خونواده وسط فیلمن، وگرن حتما میزاشتم
احتمالا عمه جون

سلام چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 13:39

با درود
خیلی بامزه بود فسقلی حسابی دل همه را برده است
نوه ی من هم روی پایم دراز کشیده بود که بخوابد بعد بلند شد و راه افتاد
گفتم کجا ؟
با بغض و لب جمع شده گفتم می رم پیش مامانی
خیلی دلم سوخت
گفتم برو عزیزم
حالا اگه بچه ی خودم بود داد می زدم بتمرگ بخواب
در مورد اون رسم فوت کردن
رسم ایل و تبار ما بعد دفن مرده
وسط اتاق روی یک سکو
لباس و کفش و کلاه و طرف را پهن می کردند
و زنها دورش می نشستند و زار می زدند

سلام علیکم
خدا بعد 14سال فسقلی را بما داد. برای همین برامون خیلی عزیزه و ما غیرفسقلی فعلا هیچ بچه دیگه ای نداریم
جیگرش رابرای همین میگن نوه مغز بادومه و هرچی برا پدر و مادرش قفل بوده برای نوه آزاده
چه جالبما خودمان رسم خاصی نداریم. همه میرن دورتادور میشینن و هی باید پذیرایی کنی فقط، یکوقت شکمشون یکذره خالی نمونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد