عمه متقلب

با فسقلی فوتبال دستی بازی کردم. دیدم دارم باخت میدم دیگه همه گلها را با دست میزدم

کادوهای خود را آماده و ارسال کنید. با تشکر.

من یک مرداد ماهیم. چون امسال نیت تولد گرفتن ندارم، به همه گفتم نقدی حساب کنند تا خودم برای خودم خریدکنم. مونده بود آبجی کوچیکه

امشب بردمش یک کتاب فروشی جدید که یک طبقه لوازم التحریراست و یک طبقه اش کتاب!

انقدر سر لوازم التحریر شیطنت کردیم و خندیدیم که خدا میدونه. من دونه دونه ماگها را برمیداشتم و میگفتم کادو تولدم، آبجی کوچیکه میزاشت سرجایش و من را دعوا میکرداخ مداد نوکی که نگم براتون. چقدر هم گرون شده، آشغالتربن مدلها که من هرگز نگاهش هم نمیکردم زیر250تومن نبودخدایی مارک فابرکستل( حال ندارم انگلیسیش را بنویسم)صدتومن یک مدادش شده بود. من چقدر از الکی این مدادهام را مصرف کردمیک مداداستدلرو یک پاک کن و یک دونه تراش 150 برام اب خوردتازه میخواستم یکدونه تراش فلزی شکل اون قدیمی ها که داشتیم بچگی ها بردارم قیمتش ناقابل سیصدتومن بودگفتم من غلط کنم یاد قدیم کنمتازه مداد رنگی همون مارک با یک جعبه مقوایی یک میلیون و دویست قیمتش بود. از اونجایی که کلکسیون مداد رنگی دارم، گفتم برم ببینم اگر چیزی دارم حراج بزنم یکم پول بیاد دستموالا یک میلیون پای مدادرنگی!!! مگه پول علف خرسه

بعد رفتیم طبقه بالا تو قفسه کتاب، من هرچی دلم خواست جمع کردم، خواهرجان گفت بزار ببینیم با قبمت کمتر میشه نتی خرید؟ که درنهایت معلوم شد اصلا و ابدا با قیمت پست کمتر در نمیاد، درنتیجه بهتره کاملاااا متمدنانه پول بدیم و بخریم. به این ترتیب کادو تولد از آبجی کوچیکه هم وصول شد

خواهرم معتقده من را باید ببرن تو قسمت وصول بدهی بانکمیگه تا قرون آخر را از حلق بدهکار در میاریبی تربیتها قدر جواهری مثل من را نمیدونن که استخدامم کنند. 

............ 

خواهرها و برادرها هرچی نتی بخرن، آدرس خونه ما را میدن. انقدر با پستچی محلمون رفیق شدم که زنگ در را میزنه میگه اقدس الملوکیان، در را بزن میزارم دم در، هروقت حال داشتی بیا بردارمردم از عاشقانه هاشون مینویسن، ما هم از پستچیمون

................. 

در نهایت بگم من عاشق کادو گرفتنم اما اهل کادو دادن نیستمخواستید کادو بدین تعارف نکنید. 

بنی آدم اعضای یکدیگرند...

یک دوره را مربوط به رشته خودم شروع کردم که باعث میشه بفهمم چقدر در رشته خودم کم سوادم و چقدر نیاز دارم به آموختن.بین کلاس ُ همینطوری که دارم گوش میدم ُ تصمیم گرفتم با کامپیوترم بیام برای شما بنویسم.سالهاست که با گوشی مینویسم و این سخت ترین کار ممکن حداقل برای منه.

اول عذرخواهی می کنم که اگر اومدن به اینجا دیگه لبخند به لبهاتون نمیاره .اینروزها طنز خونم ته کشیده ُ چیزی برای نوشتن ندارم. سطح استرس خونم بسیار بالاست و...

مامانم یک دختر عمه دارند که از وقتی بازنشسته شده تو یک گروه خیریه عوض شدند که بچه های بی سرپرست یا بد سرپرست را مهمانی به مناسبت های مختلف میبرند منزل آدمهایی که وضع مالی خیلی خوبی دارند و بچه ها اونجا یکی دوتا سرودی می خوانند و با تحریک حس همدوستی آدمهایی با وضعیت مالی عالی ُ برای بچه ها کمک هزینه میگیرند.یکبار خانمی که منزلش این مراسم بود و خودش یکی از مدیران همین خیریه بود ُ از مادر دعوت کرد. وقتی وارد شدیم نزدیک سی تا چهل بچه با لباس مرتب اما گوشه ای از سالن که فرش انداخته بودند نشسته بودن و باقی مهمانها روی صندلی و  پشت میزهایی با پذیرایی های عالی و جلوی بچه ها هرکدوم یک پک بود. همونجا حالم بد شد ُ تو نگاه بعضی از اون بچه ها نفرت و بیزاری را میشد دید ُ هرچند خانم صاحبخانه معتقد بود که بچه ها عاشق این مهمانی های هر از گاهی هستند ُ اما...

چیزی که باعث نفرت زیاد خود من شد این بود که برخی از مهمانها خودشان بچه داشتند. دست یکی از اون بچه ها عروسک قشنگی بود که از دستش افتاد و تا افتاد یکی از اون بچه های خیریه که از اول مراسم چشمش به دنبال اون عروسک بود ُ دوید و برداشت . بچه صاحب عروسک شروع کرد به گریه کردن که عروسکم را میخوام. مادرش اومد و از بچه دوم گرفت و وقتی داد به بچش ُ بچش با چندش به عروسکش نگاه کرد و گفت اون بهش دست زده من نمیخوام. مادر بچه اول هم انداخت جلو بچه دوم و بهش گفت بیا مال تو ُ اما دیگه حق نداری به چیزی که مال تو نیست دست بزنی. تا بچه دوم اومد برداره ُ  یک بچه بزرگتر از بین اون بچه ها اومد و عروسک را انداخت اونطرفتر و با اخم بهش گفت حق نداری دست بزنی ُ نمیخواد که نمیخواد.بعد بچه ها سرود خواندن که نگاههای پرتکبر و ترحم آمیزی که روی اون بچه های بیچاره اصلا چیز جالبی نبود. هرچند همون شب مبلغ قابل توجهی برای بچه ها جمع شد ُ اما موقعی که از اونجا بیرون میومدم ُ حالم بقدری بد بود و روحم بقدری سنگین بود که دلم میخواست گریه کنم.اصل نیت خیر بود ُ اما کاری که اون شب انجام شد جز تحقیر اون بچه ها هیچ چیزی نبود.همون موقع با خودم عهد کردم اگر انقدر توان داشتم که کمک بکنم اینکار را از طریق کسی انجام بدم که در کنار نیت خوبش ُ اون آدم نیازمند کمک را تحقیر نکنه. کمک کردن مشخصا خیلی خوبه ُ اما همه آدمها همیشه در یک موقعیت نمیمونند و گاهی خیلی بالا میرن و با تحقیر آدمها ُ ما آدمهایی با روان بیمار را وارد جامعه می کنیم که بخودمون و عزیزانمون ممکنه آسیب بزنن و مقصرش جز ما هیچ کسی نیست.

پ.ن: خودم تو این فضای مجازی به تنها کسی که ایمان دارم در امر خیریه و معتقدم آدم درستی هست ُ مهربانوی عزیز است.

..............................................

موقعی که این پست را تکمیل می کردم ُ  تماس گرفتند و گفتند خواهرم به سختی تصادف کرده و به بیمارستان منتقل شده ُ ماشینش کاملا از بین رفته و ماشین طرف مقابل هم دچار مشکلاتی شده .مقصرش هم خواهر من بوده .خواهر من سالهاست که رانندگی می کنه ُ اما چون در اولین امتحان گواهینامه اش را گرفته ُ کلا به رانندگیش خیلی مغرور بود. بارها بهش گفتم یکمی مراعات کن توی رانندگی ُ اما کو گوش شنوا !!!!!!!!

لطفا هرچقدر هم که دست فرمان خوبی دارید ُ اصلا شما شوماخرید . اما لطفا موقع رانندگی حواستون را کامل بدین به رانندگی تا چشمتون چراغ قرمز را ببینه و رد نکنید. آدم یک جان بیشتر نداره.حتی اگر خودش از زندگی سیر شده ُ باید برای عزیزانش زندگی کنه.لطفا لطفا لطفا مراقب باشد.


مراقبت و تفاوتها!

مامانم یکبار دو دست لیوانهای خارجی خیلی خوشگلی خریدن که واقعا همتا نداشت. آقا اون اوایل جز برای مهمون از تو جعبه اینها درنمیومد. کم کم جهت مصارف شخصی هم پیداشون شد و خب علیرغم ظاهر جذابشون اما مث لیوان وطنی نبود آبجوش بریزی تویش خاکشیر نشه. درنتیجه از دو دست لیوان کلا 4تا موند. اونهم به همت من که از بقیه پنهان کردمنتیجه ای که ما از این خزعبلی که من برای شما نوشتم میگیریم این است که خیلی چیزها ظاهرجذابی دارن و خیلی چیزها نه!!! اما اون که قشنگتره، معمولا نازکتره و نیاز به مراقبت بیشتری داره. اگر مراقب نباشی عین دو دست لیوان ننه من پودر میشه و از کفت میره. اما اگر مراقبت کنی عمر بیشتری داره. اما اونی که ظاهر جذابی نداره، یکم پوست کلفتتره، هرچند اونم مراقبت نکنی، تهش از کفت رفته. خلاصه اینکه مراقب آدمهای زندگیتون باشید. فقط حواستون به تفاوتها هم باشه و فکر نکنید چون شما از اون جنس پوست کلفت هستید بقیه هم با شما هم جنس هستند. آدمها مختلفن. یاحق. 

آنتی هیستامین چینی:))

چند روزی بود اصلا روبراه نبودم. تا اینکه امروز رسما از رختخواب نمیتونستم بیام بیرون و صدایمم بعد سه دقیقه صحبت کلا قطع میشدرفتم دکتر گفت چیزی نیست. دوز پایین سرماخوردگی با دوز بالای حساسیت گرفتی. فقط سه مدل آنتی هیستامین و یک برگه هم آنتی بیوتیک بهم داده. من از 9 شب که قرصها را خوردم،تا الان که دوزاده و نیم شب گذشته، منتظرم غش کنم. اما هنوز آنتی هیستامینها جواب نداده و من بیدارم فکر کنم آنتی هیستامین ها هم چینی شدن دیگه

پ. ن:من آخر ساعت سه و نیم خوابیدم، شش صبح چشمام باز شد. نتیجه میگیریم غیر چینی بودن خیلی هم مزخرفه. چون ساعت خواب من اینجوری نیست اصلا