بینی عروسکی عمه!!!


آقا من یک یخچال دارم، متعلق به عهد قلقلک میرزاس. خدا را شکر هنوز کار میکنه، اماااا دربش کنده شده و هروقت هم که برفک بگیره این در، تا درب یخچال را باز کنی از اون بالا سقوط میکنه، حالا کجا بیفته ، الله اعلمخب چرا اینهمه مقدمه نوشتم؟

چون بنده دیشب آمدم در را باز کردم و هنوز خم نشده بودم چیزی بردارم و تازه داشتم خم میشدم که درب  سقوط کرد روی صورت بنده و محل سقوط را بینی من تشخیص داد!!! و چنین شد که الان انگشت کسی به خطا بخوره به بینی، جیغ فرابنفش میکشمحالا از آنجایی که هرکسی دماغ را عروسکی سربالا عمل کنه، بختش هم مثل دماغش عاقبت بخیر میشه، دیگه شما خودتان همه با هم یا یک خیرپیدا بشه، هزینه بینی عروسکی عمه را پرداخت کنه تا عمه هم بینی عزیزش اصلاح بشه، هم عاقبت بخیر بشه

اصلا حدیث داریم، قال العمه :هرکسی به عمه خانم کمک برساند، گلی است از گلهای بهشت

پ. ن: آقا من یک ابهام زدایی کنم اون در فریزری که بالای یخچال هست کنده شده، عجیبه متوجه نشدمکه بد نوشتم

پ. ن2:خدایی اینهمه گل بهشت کجا بود که هیچکسی به مساله موردنظراشاره هم نکرد

یکزمانی دوست داشتم رانندگی یاد بگیرم و بنشینم پشت ماشین ومثل خواهرم لایی کشان بروم از این طرف به اون طرف. گاهی هم مثل اون یکی خواهر عاقلانه و باسرعت مطمئن رانندگی کنم. اما خب وقتی رفتم دنبال یادگیری، فهمیدم از من راننده درنمیاد!!! اوضاعم خیلی خراب بود، بعد آدم لوسی به هیچوجه نیستم، چون نازکش ندارم. اما خب دست خودم نیست که تحمل عتاب ندارم. خیلی زوداشکهام میچکه، هرچقدر هم بخودم میگم زشته. تو به سن میانسالی رسیدی، این حرکات برای دخترکان تازه بلوغه، اما خب... یادمه حتی فقط و فقط یکبار مربی بنده خدای من زد رو دستم و دعوام کرد که چرا وقتی بعد توقف میخوام حرکت کنم، دنده را عوض نمیکنم. بعد که رفتیم بنزین بزنیم، اونکه پیاده شد، من با اشکهایی که اصلا دست خودم نبود به آبجی کوچیکه گفتم، به چه حقی بمن دست زد؟؟ خب نعره اش را میزد.

شاید بگید چقدر لوس! اما جدا معتقدم لمس بدون اجازه، اصلا درست نیست. تحت هیچ شرایطی و با این مساله مشکل بزرگی دارم:/آره داشتم میگفتم، من که راننده نشدم، حتی بعد یکبار ردشدن تو امتحان شهری، قیدش را برای همیشه زدم. چند روز پیش داداش اومد دنبالم بریم جایی، ده قدم نرفته بودیم که ماشین خاموش شد، گفت بشین پشت ماشین من هل بدم، ماشین را یکجا پارک کنیم، چون وسط کوچه بود، یعنی باور کنید من با دوتا دستم این دستی را میکشیدم پایین نمیومد که!!!! سرهمون هم دعوامون شد:))آخرم خدا خیر بده اون 2تاپسرموتوری با اون ظاهرغلط انداز را که یک دستی رسوندن و ماشین بالاخره یکجای امن قرار گرفت.

عمه جان و...

رفته بودم اون سر شهر یک رفیق را ببینم، برگشتنی از بس این بشر من را پیاده بالا پایین کرده بود نای ایستادن نداشتم، سوار مترو شدم شلوغ بود، یکمرتبه دیدم یک صندلی خالی شد، اومدم بشینم، یک خانمه که نشسته بود پاش دراز بود، نزدیک بود از حالت عمود به افق دربیامبعد دیگه جا بهم نرسید، ایستگاه بعد باز صندلی خالی شد، اومدم برسم به اون اینبار رسیدم به صندلی اما گوشی پرواز کرد و محکم خورد زمین، چون بد ترمز کرد راننده، یعنی کل اون بخش از دست من رو ی هوا بود

........... 

مادربزرگ رفیقم فوت شده، زنگ زدم تسلیت بگم، خودش نبود. برادرش برداشت، حالا من بیست ساله این رفیقم را میشناسم و رفت و آمد داریم. منم هول شدم و بدون تسلیت و هیچی، یکمرتبه گفتم ببخشید مراسم ختمتون کیه؟ تازه تا بیچاره گفت چی؟؟؟ فهمیدم چی شده و تلفن را محکم کوبوندم سرجایش

مراسم ختم پدر یکی دیگه از دوستانم رفتم، یادم رفته بود، دستمال کاغذی تو مشتم نگه دارم و نداشتم. این بنده خدا هم من را سفت بغل کرده بود و های های گریه میکرد، منم در همراهیش فقط زار میزدم، دیگه...نتیجه زار زدن میدونید چیه دیگه؟ به بدبختی از خودم جداش کردم و سریع دستمال یافتم. اون یکی رفیقم دم گوشم گفت تو چرا این بنده خدا را بزور کندی؟؟ گفتم یا باید با روسری اون کارم را انجام میدادم یا با دست. درهرصورت کار به تنگنا کشیده بود، هیچکدومتون هم دم دست نبودین، یک دستمال برسونید

لااله الا الله!!!!

من از وقتی یادمه عاشق کیفهایی بودم که بند بلندی دارند و خب خانوادم معتقد بودن این مدل شلخته است و بند کیف یک خانم باید به اندلزه باشه. آخرش کار خودم را کردم و یک کیف خریدم که قشنگ بندش تا پشت زانوهام میادالبته من یکم کوتاهترش کردم، اوندفعه با داداش سحر رسیدیم، تا از اس. نپ پیاده شدیم، تنبل گفت من حال ندارم کلیدم را دربیاورم، تو دربیاور و در را باز کن. آقا منم که تو جیب رویی کیفم یک چاقو میوه خوری داشتم و خب دستمم پر بود و بند کیف هم بلند، کج شده بودم که از تو کیفم کلیدم را دربیارم که سرچاقو رفت تو انگشتم، آخ و اوخ کنان داشتم کلید درمیاوردم که یک آقایی لا اله الا الله گویان از کنارم رد شد و با چنان غیظی هم بنده را نگاه کردن که من هم بی اختیار بلند گفتم خدا شفای عاجل عنایتت کنههنوز هم دلیل لااله الا الله را نمیدونم،گفتم بشما بگم شاید بدونید و منم روشن کنیدوالا!!! 

بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد:))کمککککک!!!

یک کمک فکری شاید بتوانید بمن بدین!!!

چندوقت پیش تو یکی از گروهای تلگ. رامی که عضو هستم تبلیغ یک دوره را دیدم. خب شما بهتر از من میدانید که تو دانش. گاه چیزی یادت نمیدن، باید بری دوره های بیرون و شانس بیاری مدرس آدم حسابی باشه وچیزی یادت بده و خودت هم اهل یادگیری باشی و... تا درآخر چیزی یاد بگیری.

داشتم میگفتم، من رفتم و از آن جا که یکمی کور و یکمی هم متوهم تشریف دارم بجای سیصدوپنجاه، خوندم سی و پنجگفتم چه قیمت عالی، حتما بنویسمزمانی هم بود که واقعا پول نداشتم و کل موجودی کارت بنده صدهزارتومن بودهرکاری کردم نشد بنویسم و میزد موجودی کافی نیست. تازه اونوقت قیمت را دیدمآقا من دیدم خودم نمیتوانم بروم اما دوره خوبی هست که دوستانی که باهاشون درارتباط هستم برن. چون استاد دوره از برجستگان رشته ما هستند. به چندنفری خبر دادم و خب چون خودم نمیرفتم، گفتم من آن ساعت کلاس دارم. از سرنوشت سایردوستان بی خبرم. اماااا آنچه که باعث نوشتن پست شد پیام واتساپی الان بود که یک بنده خدایی اول برام نقطه فرستاد!!! من با دهن باز نقطه را نگاه میکردم که یعنی چی؟ وی کیست؟؟؟ یکهو پیام آمد که فردا کلاس هست و این نام کاربری و اینم رمزعبورت!!! پس از عرض تشکر گل فرستادم، باز گل دادن و این رویه گل افشانی هنوز ادامه دارهاما سوال فکری من این هست، من که پول ندادم، به نظرتون آخر دوره فحشم میدن و میگن پول بده؟؟؟ یا خیری از ناکجا آباد پول دوره را داده؟؟؟ رابین هودی که من نمیشناسمشچون جز خواهران عزیزم که بمن خندیدنو حتی پیشنهاد پرداخت ندادن، هیچکسی از بی پولی بنده خبر نداشتخب بگید بنظرتون ماجرا چطوریه؟