ای سال برنگردی، بری دیگه برنگردی

سالی که گذشت سال سختی برای من بود. مشکلات بسیاری را پشت سر گذاشتم. شبهای زیادی را با دوستان خندیدم، درحالیکه تا نیمه شب چیزی به دندان گرفتم تا صدای هق هق و گریه هام کسی را بیدار نکنه. خوشحالم که تمام شد. امیدوارم سال جدید پر باشه از خبرهای خوش، اتفاقات تازه و لبهایی که به گل لبخند شکوفا میشه. ما مردم خاورمیانه مردم سختی هستیم. چون از گذر قرنها سختی، جنگ و آزار همه جانبه به امروز رسیدیم. باشد که مرغ آمین، آمینی بر همه آرزوهای خوبمون بگه. تندرست باشید وشادپیشاپیش سال نو را به همه دوستان عزیزم تبریک میگم و برای تک تک شما عزیزانم بهترین ها را از خدا خواستارم. 

همیشه اشتباهات عمدی نیستند.

یک دایی دارم که تو بازار به خوش خلقی شهره خاص و عام است. همه دوستان مامانم عاشقش هستن. جنس که می خرن از قدیم تا به امروز رسمش است، فقط کافیه اسم مادرم را بیارن و دایی مطمئن باشه رفیق مادرم هستن، ببرن و سال بعد هم پولش را بدن مشکلی نداره. حتی قسطی بدون کشیدن روی جنس میفروشه. خلاصه که مردم داریش حرف نداره. اما خب این وجهه بیرونی دایی جان است. درون خانواده اصلا این وجهه وجود نداره. البته این به این معنا نیست که مثلا من برم خرید بلافاصله از من پول بگیره، نه! میگه هرچی دوست داری بخر و هر زمان داشتی برایم بیاور. مشکل این هست که دایی جان مثل گل قهر هستن، کافیه یک کلمه شوخی کنی تا اوضاع بهم بریزه، برای همین باید مراقب باشی. البته که اخلاق دایی جان و قیمتهایی که بالاخره میتونی بشکنی، محیط مناسبتری برای خرید من است، اما من معتقدم داری از غریبه بخر، اما...

امشب برای یکی از متولدین از دایی جان خرید کردیم. چون متولد جان سلیقه اش خاص است، بهش نشون دادم، نپسندید. گفتم این مال من، برای تو با سلیقه خودت خرید میکنیم. آخر موقع رفتن گفت همین را برمیدارم. اما خب قبلش چندتا اسکرین از صفحه دایی جان تو این. ستا داد و گفت من اینها را دوست دارم. منم همون عکسها را تو واتس. اپ برای دایی جان فرستادم که ببینم موجودی دارن و قیمت چطوره که نزدیک بودبه جای کلمه جان بنویسم جن شما فکر کنید اگر مینوشتم دایی جن، جنگ جهانی میشد تو خانوادهخدارحم کرد. چون اصولا بخاطر ریز بودن نوشته ها چشمم درد میگیره و نمیتوانم برگردم عقب متن را تصحیح کنم، همه دوستانم به غلط املایی های من عادت کردن، اما دایی جان...خلاصه که خدا رحم کردگفتم که اگر شما نیز متنی با غلط املایی دریافت کردید، فکر نکنید عمدیه، سهوا پیش میاد. 

همه مامانها یک چرچیل درون دارند:))

عایا شما نیز وقتی ننه جانتان میخواهد وادارتان کند، عذاب وجدان گرفته و ظرفها را بشویید، موقع ترک آشپزخانه بشما میگوید، راضی نیستم دست به ظرفها بزنی. بزار خودم یکم استراحت کنم میشورم. تو دست نزنو این چنین به شما عذاب وجدان داده و درحالیکه اصلا نیت نزدیک شدن به سینکی پرظرف را نداشتید، همچون کزت کلهم ظرفها را شسته و حتی گاز را هم دستمال میکشید. ننه نگو بگو چرچیل

وقتی سه تا فروردینی تو خانواده دارین که هرسه تا تو یکروز بدنیا اومدن و تازه اونم تو تعطیلات عید، این است که شب عید مجبوری تو بازار چرخ بخوری برای خرید. خب من و خواهرجان رفته بودیم بریم بازار، داشتیم میرفتیم بریم تو پارکینگ و منم کله ام تو وبلاگ یکی از دوستان که یک صدایی شبیه جرخوردن چیزی اومد، سریع کله را کشیدم بالا که ببینم چی شد؟؟؟ که یکهو کنارمون یک پل. یس  دیدم و صدای بیسیم اون بودحالا به خواهرم میگم، میگه یعنی تو عذاب وجدان بهت اون لحظه دست داد، فکر کردی من را آوردی تو این ترافیک بیرون، ماشینم طوریش شد؟؟؟ گفتم من عمرا عذاب وجدان بگیرمفقط صرف کنجکاوی بود. گفت تو اقدس الملوک خبیثی هستی که سرسوزنی عذاب وجدان نمیگیری

شرفی که بر باد رفت!!!

یعنی فکرنمیکردم بخوام آخرین پستهام را با چنین سوتی بنویسم

دایی بزرگم اومده بودن خونه ما، چون مادرم ازشون گله کرده بودن که شما حکم شیخک تسبیح ما را دارید. اما ما همه از هم دوریم، اومدن که مثلا برنامه بریزن که یک تغییری در وضع ایجاد شده بدن. خب من که نمیخواستم برم جلوی دایی جان، تصمیم گرفتم تو اتاق بمونم، اتاق بنده هم پشت سالن پذیرایی و کنار آشپزخانه است. چون دید نداره، در تا انتها باز، منم دراز کشیده، یکهو مامانم اومدن برن آشپزخانه چایی بیارن، دایی جان هم بدنبال مامان، گفتن همینجا بشینیم.آقا، این داداش منم همون موقع اومد بره آشپزخانه، منم داشتم بال بال میزدم به اون اشاره میکردم دراتاق را ببنده که اون ندید. منم منتظر اون بودم بیاد از آشپزخونه بیرون، با اشاره بگم در را ببنده، که یکمرتبه دیدم یکی از آشپزخانه داره میاد بیرون و منم دوباره مراسم بال بال زدن را تازه پی گرفته بودم که تا داداشه باز نرفته، در را ببنده که چشمتون روز بد نبینه، با دایی جان چشم تو چشم شدیم و... 

خلاصه نتیجه اخلاقی اینکه نخواستید با کسی رودرو بشید، هرکجا رفتید، اعتماد نکنید دیده نمیشید، اول در مکانی که پنهان شدین را ببندین، تا شرفتون به فنای مطلق الهی نره