تو ایستگاه قطار نشستم تا ساعت بلیطم بشه و برگردم خونه، اطرافم همه آدمهایی مثل خودم نشستن و ظاهر همه ما شبیه آدمهایی هست که نشستن تا نوبتشون بشه و برن اعدام بشن.
دانشگاه نرفتم که، وزارت اطلا. عات رفتم!!! بارقبل با مامان رفتم. مامان اصلا دانشکده نیومدن و فقط کمکم میکردن که من تو دوندگی از این ساختمون به اون ساختمون پیاده روی نکنم. امروز پیش هراستادی رفتم برای امتحان دادن، گفت با مامانت اومده بودی؟ امروزم مامانت آوردنت؟؟ من موندم از کجا دیدن
آلو هم که تو دهن هیچکدوم خیس نمیخوره، به یکیشون یک چیز بگو، کل دانشکده فهمیدن، بعد به خانمها چیز میگن
آدم توی مترو نمیدونه الان زمستونه یا تابستونتنوع دراین حد
با یک بنده خدایی چت کردیم، بمن گفت خدا شاهده هرکی با من رفیق شده در کوتاهترین زمان ممکن بختش بازشده رفته خونه بخت. منم گفتم خدا شاهده هرکی هم با من آشنا شده، بختش بسته شده تا با من بوده رنگ خونه بخت را ندیدهگفتم بشمام بگم نیاز دارید بگید، شماره کارت بدم، اول هزینه را واریز کنید تا بعد، کارهای بستن را با آشنایی بیشتر با خودم، براتون انجام بدم.
نمونه کارم:خواهرهای خودمیعنی خواستگار براشون میومد، اگر حیاط را من شسته بودم و میزها را من دستمال کرده بودم، چایی خورده نخورده رفته بود و برنگشته بوداین دومادهای خانواده همه برای این موندن که من اونروز هیچکاری نکردم که کاش کرده بودم.