تو ایستگاه قطار نشستم تا ساعت بلیطم بشه و برگردم خونه، اطرافم همه آدمهایی مثل خودم نشستن و ظاهر همه ما شبیه آدمهایی هست که نشستن تا نوبتشون بشه و برن اعدام بشن.

غرنامه!

امروز تولد یکی از عزیزترین رفقام بود، قرار شد هروقت امتحان تموم شد بهش زنگ بزنم. امتحان تموم شد بهش میگم تولدت مبارک. بعد برایش شروع کردم تعریف کردن که چی شد و وسطای حرفهای معمولیمون شروع کردم گریه کردن. خوبیش این بود درد من را میفهمید، نگفت چته؟ گفت اینکه الان گریه میکنی طبیعیه، رفتی خونه و سه روز از شدت فشار رفتی اغما هم اصلا ناراحت نشو. خاصیت این دورانه. وسط گریه خندیدم و گفتم چقدر خوبه تو هستی که درد من را میفهمی و مثل داداشم نمیگی از بس اعتماد بنفست پایینه به این حال افتادی. یا استادم که میگه عمه خانم زشته، این اداها چیه؟؟؟ تازه من اونجا گریه نکردم، فقط از شدت استرس، دستهام میلرزید و اصلا اعصاب حتی شنیدن صدای اونم نداشتم. فعلا شما هم غرنامه و بقول بی تربیتیش چس. ناله بنده را تحمل کنید تا حالم خوب بشه. 

دانشگاه...

دانشگاه نرفتم که، وزارت اطلا. عات رفتم!!! بارقبل با مامان رفتم. مامان اصلا دانشکده نیومدن و فقط کمکم میکردن که من تو  دوندگی از این ساختمون به اون ساختمون پیاده روی نکنم. امروز پیش هراستادی رفتم برای امتحان دادن، گفت با مامانت اومده بودی؟ امروزم مامانت آوردنت؟؟ من موندم از کجا دیدن

آلو هم که تو دهن هیچکدوم خیس نمیخوره، به یکی‌شون یک چیز بگو، کل دانشکده فهمیدن، بعد به خانمها چیز میگن

تنوع

آدم توی مترو نمیدونه الان زمستونه یا تابستونتنوع دراین حد

بخت بتد حرفه ای با نیم قرن تجربه:))

با یک بنده خدایی چت کردیم، بمن گفت خدا شاهده هرکی با من رفیق شده در کوتاهترین زمان ممکن بختش بازشده رفته خونه بخت. منم گفتم خدا شاهده هرکی هم با من آشنا شده، بختش بسته شده تا با من بوده رنگ خونه بخت را ندیدهگفتم بشمام بگم نیاز دارید بگید، شماره کارت بدم، اول هزینه را واریز کنید تا بعد، کارهای بستن را با آشنایی بیشتر با خودم، براتون انجام بدم. 

نمونه کارم:خواهرهای خودمیعنی خواستگار براشون میومد، اگر حیاط را من شسته بودم و میزها را من دستمال کرده بودم، چایی خورده نخورده رفته بود و برنگشته بوداین دومادهای خانواده همه برای این موندن که من اونروز هیچکاری نکردم که کاش کرده بودم.