احوالپرسی با شما:))

شهروندان درجه دو حالتون چطوره؟ 

*چندتا شهروند درجه یک داریم؟ 

عمه اقدس با حافظه ماهی گلی:))

تو اون تایمی که یکهو همه جا شد برف و یخبندون، من باید میرفتم دانشگاه دنبال یک کار اداری. خب مثل همیشه رفتم بلیط قطار بگیرم. رفتش را انقدر از این سایت به اون سایت رفتم تاگیر آوردم اما برگشت هیچی!!! حتی زنگوله اگر کسی بلیط پس داد خبرم کن را زدم، اما بازم هیچی!!! درنهایت بلیطم را پس دادم و با مامان با ریسک هرخطری رفتیم. اگر واجب نبود که عمرا نمیرفتم. چون برگشتم خوردیم به کولاک و ماشینها بود که بهم میخوردن تو جاده و قطاری تصادف میشد. کامیون و تریلی بود که با ته سرعتی که ماشینشون اجازه میداد میرفتن تا از کولاک رد بشن. ما که کولاک را رد کردیم، یکجا نگه داشتیم چایی بگیریم و یک چیزی بخوریم، ماشینمون با گل و کثافت یکی بود. تو اون سرما مجبور شدیم شیشه ها را تمیز کنیم تا دید داشته باشیم.

چون باز باید بروم، اینبار جلوتربلیط خریدم، اما یادم نموند از کدوم سایت. پیامکش هم پیدا نمیشد کهنزدیک هفت، هشت تا سایت باز کردم، هیچی به هیچی!!! آخرگفتم میروم رجا از شماره سریال بلیط گیر میارم و دانلود میکنم. اونجا هم نشد که بشهدیگه مونده بودم چه کنم؟؟؟ ماشالا قیمت بعضی مسیرها همچین بی صدا داره میره بالا که آدم نمیدونه چه غلطی بکنهاونم قطارهایی که اکثرا البته جدای مسیر مشهد به معنای واقعی کلمه داغونهخلاصه داشتم میگفتم. یک سایت تازه یافتم اکثرا وقتی همه سایتها میگن بلیط ندارن، اون داره، اون تک بلیط قبلی هم ازون یافته بودم. گفتم جهنم ضرر بزار اینم بگردم و بله بلیط بنده یافت شدفقط مشکل این است که آنلاین باید نشون بدم، چون گزینه پرینت داره که من پرینتر ندارم و دانلود دوباره هم نداره. اما خدا را شکر یافت شد

.................... 

با مدیرگروهمون حرف میزدم، گفت عمه خانم فلان درس را با کدوم استاد گذروندید؟ انقدر فکر کردم بخاطرم نیومد، خودش اسم برد چندتایی را، تا اینکه یادم اومد وسط حرفش پریدم و گفتم بله آقای فلانی بودند،جوری نگاه میکرد که میگفت واقعا من را متاسف کردی با این حافظتتازه مدیر گروهمون هفت سالی از من کوچیکتره

....................... 

چندسال پیش برا مصاحبه یک استاد پیدا کرده بودم بشه پارتی من، خدایی سوالهای چرت کردن قبول کنند من را، تا آخر یکی گفت فلان درس را یادته با کدوم استاد گذروندی؟؟ گفتم نه متاسفانه. گفت واقعا بخاطرت نمیاد؟؟ گفتم نه!! و چنین شد که من اونجا رد شدم و دانشگاهی که فکر نمیکردم من را اصلا و به هیچ وجه من الوجوهی بپذیرن را قبول شدم. 

همه را گفتم تا بگید کی مثل من ماهی گلی هست حافظش

من یک دهه شصتی هستم. سالهای عمرمن تو جنگ وسا.زندگی و مزخرفاتی ازین دست گذشت حداقل این بود که تقریبا همه خونواده ها بالای سه یا چهارتا بچه داشتن، امکانات خاصی نبود یا اگر بود متعلق به قشرخاصی بود. یادمه برای اولین بار دفترچه هایی با عکسهای کارتونی را پنجم ابتدایی دیدم که یک دختر که پدرش ماموریتش تو انگلس.تان تموم شده بود و تازه اومده بودن داشت. اصلا لوازم التحریرش با همه ما فرق داشت. درحالیکه ما ته تفاوتهامون شاید میشد عکس برگردونهایی که با دادن پول توجیبی میخریدیم، مال اون همه چیزش فانتزی بود. برای همین ازش بدم میومد. اون سعی میکرد بامن دوست بشه، اما من فراری بودم. تحمل تفاوت اون با همه ما برایم سخت بود.من سالها با موج دهه شصتی ها که اگر تو کنکور رتبه میرفت بالای دوهزار باید به دولقوزآباد و رشته های آشی فکر میکردی گذروندم. کارکه..

اما حالا که نگاه میکنم همه جور رفاهی هست. هرروز یک مدل کیف جدید، مدادهای مختلف  و کلا لوازم التحریرهای که هر روز بقدری فانتزی تر و قشنگتر میشه که من واقعا به سختی میتونم ازکنارشون بگذرم. چون به همون نسبت قیمتهاشون نجومی تر میشه. من سالهاست برای خودم کلکسیون مداد دارم و هرکجا مداد متفاوتی ببینم میخرم. بعد از ماگ، عاشق اینکارم. اما حالا وقتی میروم مداد بخرم، قیمتها سیرنجومیشون میره بالاتر، دستها داره تنگتر میشه. همین امروز خبری خوندم که قیمت مرغ دوبرابر شده. بالشخصه بعد از مرغی که حدود یکسال پیش تو قطار خوردم، حالم حتی از نگاه کردن به مرغ هم بد میشه. اما این خیلی چیزها را نشون میده.

 ما شاید دهه شصت خیلی چیزهای فانتزی نداشتیم. مجله های کودک و کتابهای کودک و نوجوان انقدر گرون نبود که تو سبد خانوار اصلا جا نشه. من خودم با مجله های کیهان بچه ها و داستانهای کلیله که بزبان کودکانه و با نقاشی های قشنگ بود و مجله دانش آموز بزرگ شدم. اما بچه های امروز چی؟؟؟ یک کتاب کودک که من برای فسقلی میخام بخرم، که به سنش بخوره و اون دوست داشته باشه، کمترین مقدارش صدتومن است. کمترین مقدار!!!من یک خاله هستم، مجردم، خرج خانواده روی دوشم نیست. شاید این مقدار و حتی بیشترش برای خرید دویا سه بار در ماه برایم مشکلی پیش نیاره، اما آیا برای سبدخانوار هم با این اوضاع امکانپذیراست؟؟؟ برای همین است که مخالف بچه دار شدن تو این دوره هستم. ما نمیتوانیم به بچمون بگیم چشمت را ببند، نخواه، خفه شو، ندارم.

رفیقش نداره، همسایش نداره، همکلاسیش نداره. اون تلویزیون کوفتی که یک اتاق بچه با تمام امکانات نشونش میده چی؟؟؟ حسرت تو دل بچه نمیزاره؟؟ بچه که کتاب نخونه، پس چطوری تخیل داشته باشه؟؟ چطوری دانا بشه؟؟ شاید بچه شما درونگرا باشه، ببینه شما تو خرج روزانه زندگی موندین و ندارین تامین کنید، دهنش را ببنده. اما بعضی حسرتها همیشه تو دل آدمها میمونه.

یک دوست داشتم که فرزندآوری را بزرگترین هنر زن میدانست. تا همین لحظه که ازش خبر دارم پنج تا بچه بدنیا آورده، بشدت پوکی استخوان داره، تو یک آپارتمان 70متری زندگی میکنه و معتقده بچه نعمته و منتظر ششمین فرزندش است. درجواب سوال من که چه خبره؟ میگه هرآنکس که دندان دهد نان دهد. تو را خدا قبل ادامه دادن نسل، فکر کنید، آیا من قادرم برای بچم زندگی بسازم، اگر نه، بشینید سرجاتون. نگران نباشید، ما هیچکدوم انیشتین نیستیم که جامعه از نیاوردن نوابغمون دچار یاس بشه. 

تو را به هرکسی و هرچیزی که میپرستید و اعتقاد دارید، تا هنوز نیاز دارید مادرتون لقمه تو دهنتون بزاره ازدواج نکنید. بخاطر نیازهای زیرشکمتون که بعد ازدواج بخاطر شرایط مالی یکمرتبه عقیم میشید ازدواج نکنید. آدمها عروسک شما نیستند که هرزمان دلتون خواست تو زندگیتون باشن و تا تکراری شدن یا کهنه شدن بندازیدشون بیرون.

وقتی همسرتون بشما نیاز داره، ادا درنیارید. فکر خودتون و ننتون و همه کس و کارتون نباشید و همسرتون را زیرپاهاتون له کنید. آدمها تا یک جایی تحمل میکنند، بعد ترمز میبرن، دیگه تحملتون نمیکنند مگر از سرنیاز که شاید به هردلیلی طرفشون ضعیف باشه. وگرنه بی ارزش میشید.

اگر با آدم مطلقه به هردلیلی میخواهید ازدواج کنید، نگاه کنید چرا جدا شده؟ با اونطرف حرف بزنید. من نمیگم مطلقه بودن بده، نه. مسلما شرایط جوری بوده که یکی از دوطرف یا هردوطرف نیاز بوده جدا بشن. اما باید بدونید چرا جدا شده؟؟ برید ببینید بپرسید، حساسیت بخرج بدین. چندجلسه باهاش بیرون برید، رفتارها را زیرنظر بگیرید با هرکسی که قراره ازدواج کنید چه مجرد، چه هرچی که هست. بخدا که ازدواج همه چیز نیست. گاهی اوقات از بیرون تنها بودن و مجرد بودن شاید سخت به نظر بیاد اما بمراتب بهتر از این هست که گیر یک آدم نفهم بی مسئولیت بچه ننه خودخواه بیفتید که فکر میکنه طاق آسمان باز شده و ایشون افتادن پایین.وقتی هنوز حس میکنیدنیاز دارید مادرتون ترو خشکتون کنه، ازدواج نکنید. بخدا، به هرکس و هرچیزی که معتقدید جز فحش و نفرین حواله خودتون و زنده و مردتون هیچی نصیبتون نمیشه. ازدواج یعنی مسئولیت، عرضه ندارید، نرید سراغش.برای زیرشکمتون هزارتا راه هست، چه برای مذهبی هاش، چه غیرمذهبی. اما اما اما آدمها را با وجود بی مسئولیتتون بیچاره نکنید. تف بروی هربی مسئولیت نفهمی که یک نفردیگه را به مرز بیچارگی میبره که برای مدتی لذت ببره. لعنت خدا هزار بار بوجودکثیفش.