عمه برگشته از سفر

یک عدد عمه هستم که از دیروز هفت که خانمه بخاطر مادر مریضش من را فرستاد بالا، خسبیدم تا... 

الان یک عدد عمه هستم با یک صورت تمام پف، دماغ نگو اووووفففف با مناره های. مساجد برابری میکنهلب شتریبدون رنگ و روغن حالا اینها هیچی، یک مقنعه چرووووک، بعد خودمم گیج،با یک کیف لی بر روی شانه پرکتاب، 5صبح تو مترو، دیگه خودتان نگاه ملت را تصور کنید

جالبه تو سالن ایستگاه قطار نتوانستم وبلاگم را بروز کنم

خب میخواستم برای شما توصیه های عمه طورانه کنمآهنگهاتون را پوشه بندی کنید تا مثل من  یکهو از آهنگ عارفانه معین که در مورد کعبه و نمیدونم تو کعبمی و... منی که کاملا غرق عرفان و حسش بودم، رفتم تو آهنگ افغانی شادی که تمامی نقاط بدن را وادار به تکان دادن میکرد، اونم کجا؟؟ سرویس دانشگاه، راست چشم هوشتصد هزارنفر، نشوید. خو آدم آبرو داره دیگه، اصلا شاید مودش قاطی شدخلاصه عمه نباشید. 

شما کجای شهر منزل دارید؟

دیشب تو قطار من بودم و سه تا خانم دیگه که همه میومدن تهران. خدا را شکر بخاطر من همه فارسی صحبت میکردند. بعد ماشالا همه خوش صحبت آن وسط فقط یکی هنوز با هاپوی درون درگیر و مسکوت بود که مشخصه که من بودم.

خلاصه هرکسی مشغول گفتن از خودش و نوه و نتیجه شد و اینکه باغ کجا دارن و چندمیلیارد خرج کجای باغ کردن و اینها، منم کله ام هی از این به آن می چرخید. حوصله حرف زدن نداشتم، خوابمم میومد، آخراشم وسط مکالمه با یک ببخشید رفتم بالا و خوابیدم.

آهان داشتم میگفتم بحث رسید به اینکه ساکن کجای تهرانی؟ من خب از اول بحث ساکت بودم، کسی توقعی نداشت، امااااا همه ماشالا بدون مکث نیاوران و زعفرانیه بودن، وقتی گفتن من داشتم تو دلم میگفتم ااااا فقط من ساکن حلبی آبادمپس چرا این بالاشهری های کفار، مانتوی یکیشون از این میلیونی ها نیست؟؟؟ چرا همشون مثل من حلبی آبادیهخلاصه آنجا فهمیدم صداقت تو کوپه بدرد خانه عمش میخوره اینجا باید از نوادگان فلان فلان قجری باشی و خونتونم آن بالا بالاهاحالا ظاهرت نمیخوره؟ برای این هست که ریا نشه خدایی نکرده

هاپوی درون عمه

امروز و دیروز از آن روزهایی بود که حوصله حرف زدن نداشتم و هاپوی درونم بیش فعال بوده و هست!!!

انقدر بدخلق ظاهر شدم و با حرکت سرجواب دادم که هرکسی من را دیده، واکنش آدم وحشت زده را گرفته

دیشبم نصف شب ناخواسته زدم هم کوپه ای بدبخت را از خواب پروندم، بیچاره عین برق گرفته ها شده بود، بعد چون هاپوی درونم بیش فعال بود، مث بز نگاهش کردم و عذرخواهی هم نکردم. حالا عذاب وجدان حرکتم بیخ خر خودم را گرفته

............... 

خیلی زشته که من با این سن و سال نمیتوانم به کسی زنگ بزنم و تسلیت بگمکلمه اول به دوم نرسیده، فارغ از نسبتشون من دارم زار میزنم بجای همه بازماندگان متوفیبرای همین فقط پیام میدم اینوقتها که خب زشته، بقیه چی فکر میکنند

................... 

وسط بیش فعالیم دیروز فهمیدم یعنی شما نخ که هیچ، سرطنابم بذی دست من، من تا چندوقت بعد متوجه منظور نمیشم!!!! دیروز زود رسیدم ایستگاه، پسره وسط اونهمه ترگل ورگل خوشگل، من بی حوصله با هاپوی درون که از هفت فرسخی فریاد میزد این آدم نه خوشگله، نه ترگل ورگل، نه حوصله داره را گیرآوردهذبود و هی تلاش کرد، آخر خورد به دربسته. چون جزو روزهایی بود که حتی حال جواب دادن نداشتم و توی غار درون خودم فرورفته بودم و فقط پوسته ام باقی مونده بود، مثل امروز که فقط خدا میتوانه بخیر بگذرونتش


عمه جان و مراقب امتحان؟!!!!

برای امتحان باید کیفت را ورودی سالن میگذاشتیدوره ما تو هرکلاسی یک میز بزرگ بود میگذاشتی آنجا، خیالت راحتتر بود و به امتحان میرسیدی. خب من نمیتوانستم کیفم را به امان خدا رها کنم، از طرفی دیدم ااا بعضی ها کیفشان  را میبرن، خلاصه ما آمدیم برویم، آقاهه با عصبانیت بزبان خودشان گفت خانم کیف نبر، ما نیز برگشتیم پوکرفیس کیف را گذاشتیم سرجایش. با جامدادی آمدیم بریم، اینبار بلند فریاد زد مگه نمیگم کیف نبر، منم عصبانی گفتم اگر جامدادی کیفه، اینم بزارم. گفت ببخشید.

عامو ما رفتیم، سرجلسه دیدیم همه کیف دارن، گفتم چطوری آوردین؟ گفتن بگو من دانشجوی فلانم میزارهدوباره برگشتم کیفم را برداشتم تا آقاهه آمدچیز بگه رفتم جلوش ایستادم و گفتم شما به دانشجوهای فلان اجازه نمیدین کیف ببرن؟؟ بنده خدا یکم جا خورد، گفت تو مطمئنی دانشجوی... ای؟ گفتم ها عامو، خیالت تخت. خندید گفت معمول نیست اما تو برو، گفتم مرسی، نیشمم 185درجه برایش باز کردم که از ته دل راضی به رضایتش باشه، اما فکر کنم راضی نبود، چون استاد قرار بود اپن بوک امتحان بگیره، نگرفت. تازه گفت من کی گفتم و...