شما کجای شهر منزل دارید؟

دیشب تو قطار من بودم و سه تا خانم دیگه که همه میومدن تهران. خدا را شکر بخاطر من همه فارسی صحبت میکردند. بعد ماشالا همه خوش صحبت آن وسط فقط یکی هنوز با هاپوی درون درگیر و مسکوت بود که مشخصه که من بودم.

خلاصه هرکسی مشغول گفتن از خودش و نوه و نتیجه شد و اینکه باغ کجا دارن و چندمیلیارد خرج کجای باغ کردن و اینها، منم کله ام هی از این به آن می چرخید. حوصله حرف زدن نداشتم، خوابمم میومد، آخراشم وسط مکالمه با یک ببخشید رفتم بالا و خوابیدم.

آهان داشتم میگفتم بحث رسید به اینکه ساکن کجای تهرانی؟ من خب از اول بحث ساکت بودم، کسی توقعی نداشت، امااااا همه ماشالا بدون مکث نیاوران و زعفرانیه بودن، وقتی گفتن من داشتم تو دلم میگفتم ااااا فقط من ساکن حلبی آبادمپس چرا این بالاشهری های کفار، مانتوی یکیشون از این میلیونی ها نیست؟؟؟ چرا همشون مثل من حلبی آبادیهخلاصه آنجا فهمیدم صداقت تو کوپه بدرد خانه عمش میخوره اینجا باید از نوادگان فلان فلان قجری باشی و خونتونم آن بالا بالاهاحالا ظاهرت نمیخوره؟ برای این هست که ریا نشه خدایی نکرده

نظرات 9 + ارسال نظر
امیر حسام پنج‌شنبه 16 تیر 1401 ساعت 23:56 https://bimoghadame.blogsky.com/

عجب!

سنتون را نمیدونم، برای همین نمیتوانم شوخی کنم باهاتون

gisa پنج‌شنبه 16 تیر 1401 ساعت 18:54 http://gisa12345.blogsky.com

سلام....
پس شما وصله ناجور جمع بودید

سلام
زیادی ناجور بودم

واتو واتو پنج‌شنبه 16 تیر 1401 ساعت 13:35 http://www.zehne-bi-alayesh.blogfa.com

همین حالتو دیشب من تو عروسی داشتم با هم میزیا

ببین من بلد نیستم، ولی تو باید قشنگ خالی میبستی

منجوق پنج‌شنبه 16 تیر 1401 ساعت 09:46 http://manjoogh.blogfa.com/

به قول معروف دروغ که حناق نیست

والا بوخودا

فال سه‌شنبه 14 تیر 1401 ساعت 19:14

غصه نخور عمه جون
من اونقدر مفلسم که تا حالا قطارم سوار نشدم! یعنی تا اون حد درپیتی آبادی ام

تیپ دانشجویی الان همونه ها! لاک قرمز و ساپورت و روسری ... نه دیگه خداییش مقنعه میپوشن هنوز ولی من خودم با لاک صورتی جیغ رفتم و شلوار نسبتا تنگ! ولی خب مانتوم بلند بود بهم گیر ندادن
ولی خب روم نمیشد با اون تیپ برم پیش استاد راهنمام روزایی که با استاد راهنما قرار داشتم لاک پاک میکردم تیپ اداری میرفتم. تف تو ریا

اتفاقا یک رفیق میلیاردر داشتم یکروز بهم گفت فقط بتو میتوانم بگم اما حسرت سوارقطار شدن دارم، نه پدرم و نه همسرم هیچوقت بهم اجازه ندادنیبیا یکبار منم با قطار ببر، پس پولداری دخترم، نگران نباش
بابا من نگفتم دانشجو که، گفت من استااااادم
ریا خوبه

سلام سه‌شنبه 14 تیر 1401 ساعت 14:50

من هم دلی خوشی ندارم که وارد بحث های بیخودی بشوم
اصلا به من چه ارتباط کی چی داره
بهترین کار همان بالا رفتن و خوابیدن است
به نظر من باید کوپه ها را مثل دیدن فیلم ها تقسیم بندی کنند
مثلا یک جوان چه سنحیت با سه پیرزن دنیا دیده دارد ؟

والا پیرزن خیلی نبودن، همه 13سالگی شوهررفته بودن و بچه هاشونم تو همون سنها بیرون کرده بودن. منم مجرد ترشیده وسطشون بودمیک خط در میون هم نصیحتم میکردن نکن، خواستی بکنی از این دیار نکن، به درد نمیخوره، اخلاق ندارن

لیمو سه‌شنبه 14 تیر 1401 ساعت 14:20 https://lemonn.blogsky.com/

اوه اوه پس بازار خالی بندی حسابی گرم بوده

چه جورممممم، تازه یک خانمی بود دکترا توی 7تا رشته داشت، استاد چندتا از دانشگاههای تهران بود، با ساپورت و لاک قرمز و روسری قرمزآتشین داشت میرفت دانشگاه کار اداری داشتمنم شبیه خر شرک، یکروز کامل بود تو مانتو و مقنعه و تیپ دانشجویی بودم

حسن ف سه‌شنبه 14 تیر 1401 ساعت 12:54

سلام. اصلا اگر این قدر پولدار بودن چرا با قطار رفت و آمد می کنن؟
به نظر منم چاخان می کردن.کنتور که نداره.

سلام
والا حرف حق زدینتازه اگرم قبول میکردم، چرا با این قطار، قطار درجه یک یک سوار نشدن، یا یک کوپه اختصاصی نگرفتن راحت باشن

ربولی حسن کور سه‌شنبه 14 تیر 1401 ساعت 12:24 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خب از کجا معلوم؟ شاید از بس برای باغشون پول خرج کردن دیگه پول برای خرید مانتو نداشتن

سلام
اینم نظریه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد