کرونا به خانه ما هم رسید.

خواهر کوچیکه کرونا گرفت، علیرغم قرنطینه و همه چیز، خان داداش هم مبتلا شد واین نگرانی برای بقیه را بیشتر کرده، بخصوص برای من که بیماری زمینه ای هم دارم. اون دوستم که پیشتر نوشتم و از دنیا رفت بیماری من را داشت و خب باتوجه به بیمارستانهای شهر ما که شنیده میشه تا راهروهاو حتی پارکینگ بیمارستان ها بستری کردند، عملا جایی نداره برای مراجعه، وضع بقدری خطرناکه که دکترها جدیدا دست به انکار زدن و بمریض میگن آنفولانزایی!!

آبجی کوچیکه چون بالاخره تازه عروسه و غیرخودمون با خانواده همسرش درارتباطه و پذرو مادر همسرش سنشون بالاست و عروسشون رابغل میکنند،و میبوسند، خیلی نگران بود و از اول که بیماری خودش را با سردرد و خستگی نشون داد وبعد شد علائمی مثل سرماخوردگی رفت دکتر، اما دکتر قاطعانه گفته بود خانم سرماخوردی!!! اما چون همون موقع خبر رسید پسرخاله بزرگم مبتلا شده و حالش خیلی بده و بخاطر همین مسئله باتوجه به اینکه خانمش ماههای آخربارداری هست، چندتا دکتر رفته بوده، همه بهش گفته بودن آنفولانزاس آقا و از خانمت دوری کن تا نگیره، بالاخره وقتی میبینه هیچ درمانی جواب نمیده اسکن ریه انجام میده و میره آزمایش و در دومین آزمایش متوجه میشه که بله کرونای بتا گرفته و حالا نزدیک دوهفتس که تبش قطع نمیشه و نیازمند دستگاه اکسیژن که خاله جان گفتن کلا یک چیز نایاب شده و بصورت آزاد هم روزی پنجاه تومن ناقابل اجارش میشه!!! با اینحال چون هرروز بدتر میشه، رفته بیمارستان که بهش گفتن حتی یک تخت نداریم و وضعیت خرابتر از اونه که فکرش را بکنی و برو خونه و تا وقتی به حالت خفگی نرسیدی نیا، حرفی که به دوستم زدن و...

خلاصه آبجی کوچیکه سریع اسکن ریه کرد و قرنطینه که البته شوهرش اصلا حرف گوش نداد و میرفت تو قرنطینه. وقتی اسکن ریه را گرفتن خواهرم گفت بقدری ازدحام بالا بود که گفتن برو چهارروز دیگه بیا دکتربهت بگه نتیجه اسکن چیه، باز بخاطر سرفه های شدید رفت دکتر و اسکنش را برد و دکترگفت خانم چرا خودت را مسخره کردی، شما آنفولانزایی، دارو مینویسم، استراحت کن. تو کشاکش این احوال رییس نفهم اداره که خودش با تب چهل درجه رفته بود سرکار و بدون ماسک، نگفته بود ناقل هست، زنگ زده بود خانم بیا سرکار!!! خواهرم گفته بود نمیتونم، گفته بود بیا نتونستی برگرد!!! یعنی بعضی ها از نفهم گذشتند. این آقا پدرش را در اثر کرونا از دست داده و شغلش هم آزاد نیست که منافع شخصی بگیم سرکار کشونده ایشون را، از طرفی در نبودش هم اتفاقی نمی افته که بگیم روحیه کاری بالایی داره، فقط مثل یک نفهم میتونه جون یک سری را بخطر بندازه، همین وبس، تازه کی با تب کارایی داره؟؟؟

خلاصش دامادکوچیکه حرف گوش نکن حالا مبتلا شده، هرچند نتیجه آزمایشش منفی شد ونتیجه ازمایش آبجی کوچیکه مثبت!!! و ما نگرانیمون علاوه برخانواده خودمون برای پدر و مادر پیر داماد هم هست که اگر حرف گوش میداد و هی توی قرنطینه جفت پا نمیومد، حالا حالش خوب بود و ما نگرانیمون محدود به خانواده خودمون میموند!! دعا کنید و ترو خدا مراقب باشید، بخدا تو گرما ماسک زدن سخته و حس خفگی میده، اما از این رنج اون هم با این خرجهای گرون که هربار بیرون میری خرید با دیدن قیمتها روزانه سورپرایز میشی نه ماهانه باشید. به خدا میسپارمتون. 

دردودل با مادر!!!

هیچوقت با مامانتون درد و دل نکنید، چون درنهایت از عذاب وجدانتون که کم نمیشه هیچ، یک دوطبقه هم بهش اضافه میشه وبخوبی متوجه میشید که خطاکار اعظمید، حالا برید یک گوشه زاربزنید که چرا انقدر بدینتازه وقتی با زبون درازی میگید من متوجه نشدم، چرا شما نگفتید، دوتا هم روش تحویلتون میدن که بدونید سن حضرت فیل را دارید و بهتره زین پس متوجه باشید و روتون را هم کم کتید. 

زندگی ابعاد مختلفی داره و هر روز یک بعدش را نشون میده

خونه ای که تو پایتخت هستیم خیلی کوچیکه، که خوب با توجه به قیمتها تازه صاحبخونه منصفانه بسته. چون دقیقا طبقه بالایی بدون آسانسور و پارکینگ حدود یک سوم مبلغ بالاتر از ما پرداخت کرده

دوماه پیش همه طبقات خالی شدن و فقط ما بودیم و امنیتی که نبود، خب وقتی کلید در دست چندتا معاملات ملکی باشه و هرساعتی صدا بشنوی تو راه پله، اصلا توقع نمیشه داشت که امنیتت تامین باشه و بدتر وقتی شد که طبقه آخری تصمیم به بنایی گرفت و رفت و آمد کارگرها هم مضاف شددقیقا تو تایمهایی بود که من مجبور بودم تنها بمونم چون کلاس داشتم و...

و چون هیچ صاحبخونه ای اینجا زندگی نمیکنه و چون براشون ظاهرا تمیزی ساختمون برای اجاره دادن اهمیت نداشت، بی نهایت محیط کثیف بود و آثاربنایی و.. و دقیقا بارها شنیدم هرکسی میومد خونه ببینه میگفتن اینجا خیلی کثیفه و میرفتن. گذشت و حدود چند هفته پیش یک آقای نسبتا مسن اومد و طبقه آخر را اجاره کرد، وسیله زیاد نداشت که خوب با توجه به ابعاد خونه طبیعیه، اما آنچه که باعث جلب توجه شد، وقت و انرژی بود که صرف تمیز کردن ساختمان کرد، دقیق یکروز از 9 صبح شروع کرد و از پشت بام تا دم در را بارها و بارها شست و حدود یازده شب تموم کرد، من نتیجش را فرداش وقتی بیرون رفتم، دیدم که خونه ای که بشدت داغون بود از کثیفی، برق میزد، حیاط و پله ها و دیوارها، آخرهفته ها هم که نیستیم همون نظافت را انجام میده و جالبتر این هست که قبلا مستاجرهای قبلی تو پله ها که رفت و آمد میکردن صدای پاشون بشدت آزار میداد، اما من حتی یکبار نه صدای درشنیدم و نه رفت و آمد این آقا را حس کردم. حالا چرا اینها را نوشتم؟

امروز یک همسایه جدید اومد، تو یک خونه اندازه قوطی کبریت با سه تا بچه بی نهایت شیطون، یعنی باور کنید هنوز نیومده، صداشون کل ساختمون را برداشته و خوب باتوجه به اندازه خونه طبیعیه!!! اما مهم اعصاب ماست که قراره چی بشه؟! و چون تا الان سه بار صدای شکستن شیشه تو پله ها اومده و صدای پدرشون که میگه مهم نیست و فدای سرت، من فقط دلم برای اون آقای طبقه آخر میسوزه که بنده خدا قراره چقدر اذیت بشه، اونم وقتی مشخصه که چقدر اهل نظافت و تمیزیه خلاصه که خدا بخیر بگذرونه تا کی از اینجا بریم و زندگی بعد دیگه ای را نشان بده. 

دیشب خواب میدیدم یک آقای روس که سفید و بور بود و قدخیلی بلندی داشت، تو یک جمع از آشنایانم، بمن توجه خاص نشون میده و... خواب عجیبی بود، اما من که همیشه از مرکزتوجه بودن فراریم، حس خوبی داشتم، انقدر که وقتی ساعت گوشیم زنگ خورد، باخنده بلندشدم و نشستم و گفت ای جان خوشمزه منیعنی در تمام عمرم این در لغت نامه من نبود

..........

نشستم تو ماشین، شیشه عقب پایین اومد اما بالابرش کار نکرد. راننده که کولر زد، گفت خانم شیشه از اول پایین بود؟ گفتم نه من پایین دادم، بالانرفت

اصلا طنزی نداره، حاوی الفاظ زشت

مطلبی که مینویسم کاملا دلی هست و ممکنه به مذاق خیلی ها خوش نیاداما خب صفحه منه و اگر دوست نداشتید نخونده ببندید چون به هیچوجه کامنت منفی را تحمل نمیکنم.

من اصلا ادعای آدم خوب بودن ندارم و حتی شاید بشه گفت خیلی هم آدم بدیم، ازدواج نکردم و هیچ تصوری از زندگی زناشویی ندارم، انقدر که زندگی های متفاوت دیدم. اما، به تازگی فهمیدم تو دنیای امروز ازدواج غلط ترین چیزهست ، کاری به دین و... ندارم.

اما چرا باید با کسی ازدواج کرد، سالها باهاش زندگی کرد، بعد یادمون بیاد اااا ما جوونی نکردیم؟ فلانی که همسال منه، تازه میخواد ازدواج کنه، درحالی که مثلا من بچم دوسال دیگه عروس یا داماد میشه؟ الان پول دارم و باتوجه به اوضاع اقتصادی و هزارتا توجیه دیگه من میتوانم جوونی کنم؟ شوگرددی یا شوگرمامی و... بشم و لذت ببرم؟؟؟

خب آدم نفهم، ادم الاغ، جدا بشو، تموم کن اون طناب پوسیده را که بهش اعتقادی نداری، بعد برو هرغلطی دلت خواست بکن. یکی را بزاریم زیرپامون لهش کنیم و به طریق غیرمستقبم بگیم آره فلانی من همه چیز دارم، همه زندگی به نام منه و تو هیچی نداری، حالا میخوام برم دختربازی یا پسربازی کنم و تو بشو تماشاگر کثافت کاری من!!!

آخه به چه قیمتی؟ بیشرف بودن به چه قیمتی؟ شما را به پیر به پیغمبر، به هرچی که معتقدین برا بچه هاتون تو سن کم نسخه ازدواج نپیچین، بزارین عقلش برسه، بزاریدبره جوونیش را بکنه که بعدا یکی را به خاک سیاه نشونه، یکی را به ته خط نرسونه که عقلش را از دست بده و خودش را بکشه. بخدا که شما هم تو مرگ اون آدم همدستین. تو را به مرده و زندتون، اگر دختر دارید انقدر عزت نفس و آزادی تحت کنترل بدین که فکر نکنه ازدواج نکرد یا اگر دیر ازدواج کرد یک بدبخت بیچارست. تفکرات صدسال پیش را بندازید دور، اگر بچه دارید بچه هاتون را آدم بیارید، کاری نکنید تف و لعن به قبرتون بفرستن. نمیتوانید نیارید، بچه آوردن هنرنیست، درست تربیت کردن هنره، وگرنه بچه شما میتوانه یک حیوون بشه و بیفته به جون بقیه، تو را خدا یکم فکر کنید به بعضی چیزها، افتخار نیست ازدواج و بچه آوردن، افتخار تربیت درست و انسان تربیت کردنه.

* من بابت تک تک الفاظی که بکار بردم عذر میخوام، همه را به جگرسوخته من ببخشید.