قضای بد ستیز خویش بنمود!!!

استاد بمن پیام داد و گفت دخترم من نمیتوانم کلاس را تشکیل بدم، به بچه ها بگو فلان کتاب را برای جلسه بعد خوانده باشن. خب من از اون بچه ها فقط شماره یک آقا را داشتم، چون ادمین گروه خودش بود. حال تایپ هم نداشتم، چون دو روز نخوابیده بودم تا بتوانم کاری را تحویل بدم و فقط میخواستم حالا که کلاسی به کار نیست، بخوابم. درنتیجه وویس فرستادم برای اون آقا.

امااااامشکل از اونجا شروع شد که خیر سرم خواستم کلاس بزارم، اسم کتاب را غلط تلفظ کردم، اون هم چه غلطیاز اونروز هروقت یاد اسم کتاب میفتم، بخودم میگم کاش تایپ کرده بودم، حیثیت نموندنشد حذف کنم پیام را، چون درلحظه اون آقاهه دید، منم حال اصلاح نداشتمهیچی دیگه آبروریزی عمه فعلا درون مرزی ادامه داره، تا کی برسه به برون مرزی خدا داند. 

عمه کولی

بعد از یکماه بالاخره دیروز رفتم تزریق

دکترم، دکترخیلی خوبیه، اما جدیدا روبراه نیست و خیلی از هم پاشیده. قبلا خیلی به تیپ و ظاهرش اهمیت میداد، خیلی به روز و... بود، اما الان بیشتر شبیه مردای افسرده به حال خود رهاشدس. در هرصورت فعلا که ما با هم میسازیم.

بزارید از تزریق براتون بگم. من همیشه خدا سر تزریق یک کولی تمام عیارم، چون درد و سوزش را نمیتونم تحمل کنم، برای همینم فکر کنم دکتر همیشه آخرین تزریقش را میزاره من، چون فکر کنم سر تزریق من اذیت میشه

دیروز یک آقایی حدودا هشتاد ساله با من تو اتاق تزریق بود، من انقدر از دستش خندیدم که خدا میدونه، بنده خدا اول که من را تو صف انتظار مرد دید و گفت آقا تو اول برو، من ترسم بریزه، نمیدونست من انجام بدم، کلا وحشت زده میشهما با هم رفتیم، بقدری سربه سر همه دستیارها گذاشت که کل اتاق فقط صدای خنده بود، دکترش را هم نشناخت و گفت ااا آقا تو کی هستی؟ دکترمن دکترفلانیه، دکترشم سر به سرش گذاشت و من کلی  خندیدمالبته این وسطاش بتادین و الکل تا ناکجا آبادم را سوزوندا!!

رسیدیم به تزریق، دکترگفت هرکاری میکنی دستت را بالا نیار، ما دست را گرفتیم به لبه های تخت، بجاش پا تا ناکجا آباد بالا بودهی دکترگفت آروم باش، الان تموم میشه، اما جاش من میسوختم و درد داشتم، برای همین پا را تا ناکجا آباد بالا آورده بودم، بتونم خودم را کنترل کنم. بعد که تموم شد من داشتم با خنده از کولی بازیهام برای تمام خانمها و آقایون پیری که تو صف انتظار بودن میگفتم و هیچکدوم باورشون نمیشد من با این معصومیت چهره انقدر کولی تشریف داشته باشم. 

تنهایی!!!

پدرم اصلا آدم رفیق بازی نبودن، معتقد بودند کسی که خودش خانواده داره، وقتی وارد فضای خانه شد، تمام توجهش باید صرف خانوادش بشه. برای همین خانه ما هرگز پذیرای دوستان پدرنبود. کار که تموم میشد یکراست خانه بودن و تفریح ما دست جمعی بود و بعد استراحت کوتاه پدر میرفتیم بیرون و...مادرم هم که تو سن خیلی کم ازدواج کرده بودند و بقول خودشان تربیتشان حاصل تربیت و فرهنگ شوهری بود که باهم فاصله سنی زیادی داشتند، تا چندسال قبل همین رویه بودتا اینکه ما خواهش کردیم تا با دوستانشون قرار بگذارند و... 

حالا چرا نوشتم

من آدم درونگرایی هستم، اما دورم هم پر از آدمه در ظاهر!!! ولی بواقع تنهام.امروز کلاسم نشکیل نشد، دلم میخواست با کسی گپ و گفت کنم، اما هیچکسی نبود، هیچکسی. یکی دو نفری هم که خودم را زدم به پررویی و زنگ زدم جواب ندادند، البته توقعی هم نیست، چون هرکسی زندگی و گرفتاری خودش را داره و قرار نیست وقتش را صرف من کنه. 

راستش را بگم الان سه روز سرگیجه دارم، درست از وقتی از سفر برگشتم و امروز بقدری سرگیجم شدیده که روی دوپا نمیتونم بایستم. حتی نمیدونم اینها که نوشتم چی هستند یا چرا نوشتم. شاید بعدتر پاک کنم، اما همیشه از خواندن لطف دوستان در کامنتها خوشحال میشم. 


عمه نصیحت می کند!!!

آدم در هرحالی باید یاد بگیره دهنش را بسته نگه داره و فقط شنونده باشه. چون دیگران که میشنون بمنافع شما فکر نمیکنند، به منافع و لذایذ خودشون فکر میکنند و ممکنه اینوسط شما براحتی له بشید. برای همین یک دهن دادن و دوتا گوش!!! کاش خود خرم یاد بگیرم و هی یادم نره. 

عمه خبیث!!!

جونم براتون بگه، باز من تو ایستگاه قطارممن اگر بی حادثه رد کنم، که دیگه عمه نیستم و چنین شد که کاملا عمه وار، وقتی یک آقای خیلی پیرخوشتیپ به ترکی شروع کرد به صحبت کردن، عمه تنها کلمه ترکیش را بکار برد و گفت بیلمیرم ترکیاما خب فکر کنم خوب نگفت که آقاهه باز به ترکی باهاش حرف زد و وسیله هاشم گذاشت کنارش و یکریز.... عمه هم هاج و واج نگاه میکرد و دریغ از یک کلمه که بفهمهبعد عمه به بهانه پاشد رفت گوشی بزنه به شارژ، دید یک آقایی با نیش تا ته باز چسبیده به شارژرعمه هعی دور زد، هعی دور زد، دید نوچ، از شارژر کنده نمیشه، در یک حرکت ملی تا دید آقاهه رفته به یک هموطن در گرفتن پول کمک کنه، چپید تنگ دل صندلی کنار شارژر و چنین شد که خیلی مجلسی جای آقاهه را گرفتآقاهه برگشت دید اااا گوشی به شارژه، جا دیگه نیست( بر وزن جاتره و بچه تیستهی هم میاد سر میزنه و میگه میخام ببینم خبری نیستاما خب فکر کنم عمه بین دوتا عقاب عشقی فاصله انداختالبته که عذاب وجدان یوخ و عمه بسیار راضی است

بعدا سر فرصت براتون یک پست اخلاقی میزارم، از بس عمه بااخلاقی هستم.