عمه خرابکار!!

من اگر 24ساعت جلوی خودم را بگیرم و یک خرابکاری نکنم عیدمه

رفته بودم برای سفری یکروزه تبریز، چون بیشتر تایمم را موندم تو ایستگاه، انقدر رفتم سراغ پسرک سوپری اونجا که بنده خدا کلافه شد، آخرین مرتبه شارژ گوشیم تموم شد و بهم گفت کجا میشه زدبه شارژ. 

خب یک دختر تنها برای چیزی قریب سه ساعت دم شارژر باعث میشه تا هرکسی بیاد یک سرکی بکشه، بخصوص که زمان خرابکاری من دریک حرکت بی ادبانه داشتم از خطرناکی و سنگینی شب جمعه بایک رفیق قدیمی شوخی میکردمحس کردم یک آقا همینطور که گوشیش را داره به پریز کنار من میزنه، نصف هیکلش تو گوشی منه!! منم دریک حرکت متحیرالعقول اومدم گوشی را بکنم از شارژ، کلا زدم پریز را کندم و کجا انداختم، بله، خب دوتا صندلی بهم چسبیده تنگ پریز بود و آقاهه وسایلش تنگ من و خودش یکم عقبتر داشت نگاهی عاقل اندرسفیه بمن میکرد که یکهو پریز از جا کنده شده صاف افتادجلوی پاشمن و آقاهه بهم نگاه کردیم تا آقاهه برداشت آورد گذاشت رو میز، اومدم بگم بده بچسبونم اونم تعارف زد ولش کن برق میگیره، منم گفتم دست شما درد نکنه، خندید گفت من نکندم تو کندی!! منم دیدم سابقه ذهنی خوبی نداره، کلا از صندلی کندم و باز الکی رفتم سوپری ایستگاه؟!!! دیدم بدبخت نگاهش دنبال منه که برم خرابکاریم را درست کنم، خودش گفت برق میگیره، منم رفتم رو صندلی کنارسوپرنشستم، هی رژه رفت، چشمهاش را چپ کرد، افاقه نکردمنم همزمان برای رفیقم تایپ میکردم چی شده، اونم بجای عذاب وجدان دادن بمن، هرهر میخندید و باعث خنده من بود و فقط چشمهای بنده خدا را چپ کرد، چون قطار من همون موقع اومد و من هم فرار را به قرار ترجیح دادم تازه بعد فرار تو قطار پام گیر کرد به یک لبه که نمیدونم از کجا بالا اومده بود، نزدیک بود با مغز برم تو گروه جلوییحالا یادآوری اون و خرابکاری خودم و این قضیه همه باعث شده بود، کانهو یک مشنگ هرهرکرکر من میخندیدم. تا جایی که هرکی اونجا بود به عقل من شک کردتازه الان هم که تایپ کردم،انقدر با خنده نوشتم، هم کوپه ای ها هم فکر کنم شک کردن به عقل من

من برگشتم

من با کمک دکتر ریولی بالاخره بازسازی کردم وبلاگم را

شرمنده که ننوشتم، بسیار پشت سر گذاشتم و حالا برطبل شادانه بکوب اومدم، البته اگرکسی دیگه بخونه:))