شاید برای شما هم اتفاق بیفتد.

یکبار اسنپ گرفتم، زد راننده رسید، راننده پیام داد الان میام. حالا من هرچی نگاه میکردم، ماشینی به کار نبودقرار بود یک پراید سفید باشه، یکدونه سبز بود. دیگه به پلاکش نگاه نکردم و رد سفر زدم و بعد هم هرچی تلفنم زنگ زد رد تماس زدم. دوباره گرفتم، اینبار راننده زنگ زد خانم من رسیدم کجایی؟؟؟ من هرچی چشم چرخوندم، ندیدم تا اینکه 7کیلومتر دورتر یک نقطه سیاهی شکل ماشین دیدم. گفتم شما کجایید؟ ادرس که گفت فهمیدم همون نقطس، گفتم اومدم. روم نشد بپرسم، ادرسی که من را داره نشون میده با چیزی که بتو نشون میده فرق داره که تو 7کیلومتر از من دورتر ایستادی؟؟؟؟ گذشت و با خیال راحت که ادرس خونه را زدم نشستم که وسطهای راه آقاهه گفت خانم اینجا پیاده میشی؟؟؟ عین برق گرفته هاگفتم نخیر، فلان جا. زیرلب غر زد که اگر میدونستم اونجاست که قبول نمیکردم و... ما هم بروی مبارک نیاوردیم. چون مبلغ کمی نبودکه پرداخت کرده بودم. بعدم من اگر حال پیاده روی تو این خرماپزون داشتم که ماشین نمیگرفتم. خلاصه من دوباره ادرس را زبونی گفتم و رفتیم. بهش میگم کوچه روبرو باید بری، میپیچه بغل دستشیعنی کارد میزدی خونم در نمیومد. آخر سر دستم را بردم جلو میگم آقا اون کوچه روبرویی، اون سمت خیابون. باز پیچیده اونطرف خیابون، سه تا کوچه پایینتر میگه اینجا بود؟؟؟ گفتم نه آقا برو تا بهت بگم. یعنی تا من را برسونه، قبلش بخدا رسوندم. از همینجا اعلام میکنم اسنپ، سر جد ننه و همه اقوامت، آدرس میفرستم درست بده دست رانندت. من اگر اعصاب داشتم خب راه خودم را کج میکردم و خودم به منزل رجعت میکردم و ماشینهای داغون و بدون کولر تو را نمیخواستم.

.................. 

راستی احیانا کسی از دوستان میدونه چرا داروهای تیروئید از لیست بیمه خارج شده؟؟؟ داروخانه های تحت قرارداد بیمه ما میگن تحت پوشش نیست. میخواستم بدونم آیا جنبه زیبایی پیدا کرده که از پوشش خارج شده؟؟؟ 

قطعی گاز

خبر دادن که  گاز، قراره از ساعت 6صبح قَطع بشه. منم که بدون چایی زنده نمیمونم، در یک عمل محیرالعقول چهار و نیم صبح بلند شدم، چایی بزارم که دیدم هعی دل غافل گاز قطع است. فقط از اونموقع به یک چیز فکر میکنم. آیا نباید مسئول این قطعی را برد ابتدایی را از اول بخونه، وقتی هنوز اعداد و ساعت را بلد نیست. هیچکسی هم الحمدلله جوابگو نیست. وگرنه باید تمامی کسانی که در این امر دخیل بودن را برد و نشوند سرکلاسهای ابتدایی و با چوب و فلک از اول درس داد. 

آبروداری

همیشه تو کتابخونه وقتی ذهنتون را می خواهید از خستگی دربیارید و اهنگی گوش بدین، یادتون باشه یا اون دوشاخه هندزفری را درست وصل کرده باشید یا اگر مدل بلوتوثی هست، بلوتوثش وصل شده باشه. وگرنه مثل عمتون با آخرین ولوم میزنید روی پخش و در نهایت ابروتون بر چوبه دار میره. 

............... 

فقط که من نباید سوتی بدم. دوساعت جلوی مخزن منتظر کتابدار بودم، نگو رفته بود یک گوشه دنج خوابیده بود و بازی میکرد. منم عین مرغ سرکنده که کجاست؟؟؟ اخرش یک آقاهه رفت بخاطر من اونطرف تا گشایش در کار عمه خانم حاصل بشهبعدم کتابدار را دعوا کرد که خانم منتظرهخیر ببینه، دعای عمش بدرقه راهشه. 

..................... 

مسئول کتابخونه کارت ملی بنده را گم کرده، کسی میدونه در صورت گم شدن آیا به بنده کارت دیگری میدن یا نه؟

یافتیده شد فرزندانمفقط عمه شما یک شب بی هویت بود

لواشک و من و ...

من عاشق لواشک شیرین هستم. داداش کوچیکه لواشک ترش ترش دوست داره. مامان امروز برای من با میوه هایی که موردعلاقه هیشکی نبود و تو یخچال مونده بود، لواشک درست کردن و گذاشتم تو حیاط. اما خب خشک نشد که بشه لواشک.عصری سینی را آوردم توی ساختمون تا فردا باز بزارم آفتاب که فسقلی دید و گفت چیه؟ گفتم قراره بشه لواشک! گفت خب میشه امتحان کرد گفتم از کنارش یک انگشت بزن. دقیق از وسط سینی رفتگفتم من نگفتم از گوشه بخور؟؟؟ انگشتش را گرفت از گوشه برد تا وسط سینی دوبارهبخواهرم گفتم فسقلی از اونهاست که میگن یا از وسط میریم یا راهی به وسط انتخاب میکنیمتا این را گفتم، گفت انگشت حال نمیده، قاشق بده. خلاصه نصف سینی پرید. یاد خودم افتادم که بچگی مامان سینی لواشک را میزاشت تو حیاط خشک بشه اما هرچیزی تو اون سینی تا یکساعت بعد باقی میموند الی مایه لواشکتازه مظلومانه میگفتم من نخوردم، بقیه هم همکاری کردند. از طرفی چون آلو بخارا هم خیلی دوست داشتم و دارم، میرفتم آلوها را برمیداشتم هسته ها را درمیاوردم، گوشتش را صاف میکردم و میزاشتم تو آفتاب تا لواشک بشه. اما نیمساعت نشده روانه معده خودم میشد که همونجا لواشک بشه

انقدر لواشک شیرین دوست دارم که یکبار تو کارشناسی یک رفیق داشتم برای سمنان بود. مادربزرگش اومده بود دیدنش و نیم کیلو لواشک شیرین و نیم کیلو ترش برایش اورده بود. اونم تعارفی آورد با ما بخوره که من تمام لواشکهای شیرین را خوردمفردایش همش را آورد و گفت من ترش میخورم، این مال توتا ما فارغ التحصیل بشیم، هروقت رفت سمنان یا برایش لواشک آوردن، میدونست لواشکهای شیرین سهم منه و ترشها مال خودشه


................. 

امروز یک کلیپ یکی از دوستانم تو اینستا برام فرستاد به اسم رل زدن اقدس ها :

اول با عشقم و دوست دارم شروع شد، بعد رسید به اه حوصله ندارم هرروز به این سلام بدم و آخرش میگفت بهش بگم سرطان دارم و درحال اتمامم بره پی کارش، من انقدر خندیدم که خدا میدونه، چون این دقیقا منه

چندوقت قبلم با دوستم همین حرف بود، گفتم من کلا تلفنی نیستم و ترجیحم پیامک بازیه. حتی با استاد که اون تلفنیه. گفت نه تو کلا بمن زنگ نزنید، پیام ندین. من هروقت حال دارم زنگ میزنم و پیام میدمی. اونم هر صدسال هستیباز من همینجور میخندیدم. چون دقیقا این منم. دلم برای دوستانم تنگ میشه، اما حقیقتا نمیدونم چرا نمیتونم ارتباط بگیرم. دوستانم همه روحیه من را میشناسن و برای همین هیشکی منتظر من نیست. چون میدونن وضعم خرابتر از اونه که بخوان منتظرم بمونن. خلاصه اگر عمتون دیر سر میزنه بدونید دوستتون داره اما خب... 

25تومنی کبودم.

کف دست چپم اون پایینش نزدیک مچ را نمیدونم کجا کوبوندم که به قاعده یک سکه 25تومنی کبود شده و دردناکه. کافیه بهش اشاره بشه تا فغان من بره بالا. غروبی حواسم نبود و کوبوندم روی میز که نعره ها زدم و اناالحق گویان، بر سر خود کوفتم که ننه بیچاره شدندیتو همین راستا رفتم شخم زنی وبلاگهای تلگرامی  مردم که دیدم هعییییی دل غافل اینم زندگیه؟؟؟ هیچی افسردگی حاد گرفتم و به 25تومنی کبودم نظری افکندم و گفتم خوبه حداقل تو را دارم و فعلا با 25تومتی کبودم خوشم. 
این نوشته صرفا برای این بود که اینجا تارعنکبوت نبنده، وگرنه ارزش دیگه ای نداره