غم بی پایان

نی نی تصمیم گرفت بره و پیش ما نیاد، ظاهرا اونم فهمید جای خوبی را انتخاب نکرده. روز رفتنش را با روز رفتن پدربزرگش با هم انتخاب کرد. دنیا زیادی روی بیرحمش را داره نشون میده. کاش مهلت نفس کشیدن میداد. 

از سری ماجراهای من و فسقلی

با داداش کوچیکه و فسقلی سه تایی تو اتاق تفنگ بازی میکردیم. من و فسقلی یک گروه بودیم، داداش کوچیکه هم یک گروه. مثلا من کمک کردم فسقلی فرار کنه، رفت سمت در و همینطور که فرار میکرد گفت تو بکشش  من پشت درم، در را هم بست و از پشتش با هیجان داد میزد بهش شلی.ک کن و بکشش. ما که غش کرده بودیم از خنده گفتم شده مثال اون مورچه ها که همشون از روی فیل افتادن پایین، به اون یکی که هنوز روی فیل مونده بود میگفتن لنگش کن لنگش، یک پاش را بگیر چپش کن. 

این داستان:عمه سربه هوا در با.نک

یک کارت داشتم چندماه قبل چون مدام برایم پیامک اومد که یکی داره رمز دومت را غلط میزنه، مسدودش کردم. بعد هم دیگه نرفتم دنبالش. حالا بعد مدتها امروز رفتم پی کارتم که درست کنم، چون اون یکی کارتم اپلیکیشنش از کارافتاده و هرچی بروز رسانی میکنم، نسخه بروز شده اش نصب نمیشه و کلا کارت پردردسر وآزارگریه، رفتم اینو درست کنم. که خب از اونجایی که من هیچکاری را بدون خرابکاری تموم نمیکنم. تا فرم را پرکردم، اومدم نشستم که وبلاگها را چک کنم تا نوبتم بشه که برگه را بیست و پنج بار راهی زیرپای ملت کردمبعد کنارم خالی بود از سمتی که مشخصات نباشه گذاشتم روی صندلی. دیدم پسره اومدنشست اون یکی صندلی کناربرگه من و برگه را دید و نیشخند زد، نگو من شماره تلفنم را اونسمت نوشتم و درست تو چشم اون بنده خدا فرو کرده بودمکانهو بفرماییدی  از سمت خودمبعدم نوبتم که شد اومدم بگم من فرزندهمکارم که بهتر کارم راه بیفته، اشتباهی گفتم من همسرهمکارم بعد یکهو گفتم نه من مادرهمکارم، بعد اومدم اصلاح کنم گفتم خواهرهمکارم. درنهایت که خوب بنده خدا گیج شد و گفت باشه همکارید، وسط بانک داد میزنم نههههه من دخترهمکارتونمو بعد سوت زنان تو دلم گفتم کوفت بگیری، خب هیچی نگو. خوبه میخوای یک کارت را درست کنی، قرار نیس آپولو هوا کنی، بچه یک دقیقه صاف وایسابالاخره کارتموم شد، اما برای من جزو سختترین چالشهای زندگیم بود. 

از سری ماجراهای من و فسقلی

اصلا یکی از دلایل ادامه تحصیل من، خریدن لوازم التحریر بوده و هستاز همه تحصیل فقط همین را دوست دارمفسقلی را برداشتم و رفتیم یک لوازم التحریری تا به نام وی و به کام خودم یکسری مداد و... بخرم. من خب عاشق مداد هم هستم، مداد را برداشتم دیدم قیمت زده 57تومن ناقابل!!!مداد بعدی 80تومن ناقابلتر!!! کمتر رسیدم به مدادهای جذابی که چشمم بهشون موند و 200تومن به بالا بود. نتیجه هیچ نخریدم و با یک برگه برچسب سگهای نگهبان که فسقلی عاشقشونه از اونجا اومدیم بیرون. تارسیدیم خانه، فسقلی گفت بیا برات برچسب بزنم که توهم سگ نگهبان بشی و پلی. س گفتم باشه.گشت یکدونه مدل دخترش را پیدا کرد و زد به لباس من و گفت بیا آدم خوب و مهربونش را برای تو زدمبه همه یکی یکدونه زد. گفتم یکی هم بده بزنم به گوشیم. گشت یک دونه استخون ریز بود اون را بهم داد و گفت بببین چقدر دوست دارم، بهت این را میدمیکم بعد رفتم سراغش، دیدم رفته سراغ ابجی کوچیکه و دوتا هم روی شکم اون زده و میگه این برای نی نی، تو دست نزن، اون باهاش بازی کنهبعدم همه را چسبوند به ماشین اسباب بازیش و وقتی گفتم برای مامانی نمیزاری؟ بزرگترین برچسبش را نگه داشت و تا مامانم اومدن خونه، گفت مامانی، دستت را بده. تا دستشون را آوردن جلو، بزرگترین برچسب را زد و گفت خب حالا شما هم جزو گروه من شدین

این شعر را دیدم و خیلی خوشم اومد و تصمیم گرفتم با شما به اشتراکش بزارم. اگر دوست دارید به پینترست سربزنید، البته با فیل. ترشکن. ایده های قشنگ و اشعار و متنهای جالبی داره. 

خوش آن زمان که نکویان کنندغارت شهر                    ... مرا تو گیری و گویی که این اسیرمنست