نی نی تصمیم گرفت بره و پیش ما نیاد، ظاهرا اونم فهمید جای خوبی را انتخاب نکرده. روز رفتنش را با روز رفتن پدربزرگش با هم انتخاب کرد. دنیا زیادی روی بیرحمش را داره نشون میده. کاش مهلت نفس کشیدن میداد.
با داداش کوچیکه و فسقلی سه تایی تو اتاق تفنگ بازی میکردیم. من و فسقلی یک گروه بودیم، داداش کوچیکه هم یک گروه. مثلا من کمک کردم فسقلی فرار کنه، رفت سمت در و همینطور که فرار میکرد گفت تو بکشش من پشت درم، در را هم بست و از پشتش با هیجان داد میزد بهش شلی.ک کن و بکشش. ما که غش کرده بودیم از خنده گفتم شده مثال اون مورچه ها که همشون از روی فیل افتادن پایین، به اون یکی که هنوز روی فیل مونده بود میگفتن لنگش کن لنگش، یک پاش را بگیر چپش کن.
اصلا یکی از دلایل ادامه تحصیل من، خریدن لوازم التحریر بوده و هستاز همه تحصیل فقط همین را دوست دارمفسقلی را برداشتم و رفتیم یک لوازم التحریری تا به نام وی و به کام خودم یکسری مداد و... بخرم. من خب عاشق مداد هم هستم، مداد را برداشتم دیدم قیمت زده 57تومن ناقابل!!!مداد بعدی 80تومن ناقابلتر!!! کمتر رسیدم به مدادهای جذابی که چشمم بهشون موند و 200تومن به بالا بود. نتیجه هیچ نخریدم و با یک برگه برچسب سگهای نگهبان که فسقلی عاشقشونه از اونجا اومدیم بیرون. تارسیدیم خانه، فسقلی گفت بیا برات برچسب بزنم که توهم سگ نگهبان بشی و پلی. س گفتم باشه.گشت یکدونه مدل دخترش را پیدا کرد و زد به لباس من و گفت بیا آدم خوب و مهربونش را برای تو زدمبه همه یکی یکدونه زد. گفتم یکی هم بده بزنم به گوشیم. گشت یک دونه استخون ریز بود اون را بهم داد و گفت بببین چقدر دوست دارم، بهت این را میدمیکم بعد رفتم سراغش، دیدم رفته سراغ ابجی کوچیکه و دوتا هم روی شکم اون زده و میگه این برای نی نی، تو دست نزن، اون باهاش بازی کنهبعدم همه را چسبوند به ماشین اسباب بازیش و وقتی گفتم برای مامانی نمیزاری؟ بزرگترین برچسبش را نگه داشت و تا مامانم اومدن خونه، گفت مامانی، دستت را بده. تا دستشون را آوردن جلو، بزرگترین برچسب را زد و گفت خب حالا شما هم جزو گروه من شدین