بحث کار بود و دانشگ. اه و... یکی از دوستانم که یک خانم متاهل است و به روز لباس میپوشه برایم تعریف کرد که یکی از اسا.تید مرد بهش پیشنهاداتی داده و چون ایشون به تندی برخورد کردند، شده دشمن درجه یکش. خواستم مثل عده معدودی چشم ببندم و دهن بازکنم و بگویم مقصرتویی و طرز پوششت و اگر درست لباس میپوشیدی، پیشنهاد نمیگرفتی که یادم افتاد بخودم تو دوره لیسانس! یک دختر با سه من ابرو و چارمن سبیل که خب دوره من کمتر دختری تمیزکاری میکرد، اونم تو شهرما که هنوزم خیلی عرف نیست دخترها دست ببرندتو صورتشان. یکم که تمییز بشه، وگرنه خیلی هم نه

مقنعه ام را جوری تنگ میگرفتم که تا روی ابروها بیاد و چادری که به همون میزان سفت و سخت میچسبیدم. اما، من هم نه اینهمه مستقیم اما با همون پوشش آسیب دیدم. 

زنانه رفتارکردن تو رفتارهای من خیلی کمه، چون از بعد فوت پدرم تو یک تصمیم خودآگاهانه تصمیم گرفتم، مردونه رفتارکنم. حالا اضافه کنید با اون تیپ بالا، یک استا.د داشتیم که لیسانسش را به دلایل سیا.سی از شریف اخراج شده بود و بعد اومده بود رشته ما ادامه داده بود و استاد شده بود و اون ترم تازه منتقل شده بود دا.نشگاه ما و بقول معروف خرش هم بد میرفت. من ازش خوشم نمیومد، اصلا نگاه که میکرد، چندشم میشد. قرار بود تحقیق بنویسیم، درسش هم انصافا سخت بود، یک شبه تحقیق نوشتم و تا صبحش تایپ کردم. نگید نمیشه که من دو روزه مقاله تحویل استاد دادم و کلا کارهام دقیقه نوداست. باور نکرده بودخودم نوشتم و دعوامون شدو بد هم دعوامون شد، طوری که تو رویش گفتم به جهنم که قبول نمیکنی و دراتاقش را بهم کوبوندم. شنیدم که بهم گفته بودوحشی!!!

گذشت تا رسیدیم به امتحان دوقسمتی ما ،که بخشی از ان شفاهی بود. باید دونفری میرفتیم تواتاق و امتحان میدادیم، من بودم و یکی از بچه ها که شب قبل عقدش بود و کلامی نخونده بود و اومده بود بگه بهش یک فرصت دوباره بده.قبل امتحان من ازش خواهش کردم اگر فرصت گرفت تو کلاس بمونه تا من امتحانم را بدم. اون تا گفت، بهش گفت برو بیرون و دوهفته دیگه بیا امتحان. موند من و کلاس خالی، درحالیکه من دم درسنگر گرفته بودم. از اون اصرار که بیا اینطرف و از من انکار که جایم خوبه. گفت اصلا اگرصندلیت را نذاری بغل خودم، امتحان نمیگیرم و بهت صفرمیدم. رفتم روی صندلی های روبرویش نشستم تا تموم کنه این امتحان کوفتی را. گفت نه بیا بغل خودم، رفت صندلی گذاشت چسبیده بخودش. هرچی دودوتاچهارتا کردم، دیدم صفر می ارزه به اینکار گفتم صفر بدین و بلندشدم برم گفت دختره لوس بشین سرجات. سختترین امتحان را از من گرفت و صدالبته این ادا مختص من بود و آزار من. بعدترش تو امتحان کتبی هم من ده دقیقه دیررسیدم به امتحان، جلوی همه بچه ها اومدکنارم و خم شد و درگوشم گفت چرا دیراومدی؟! جوابش فقط نگاه بود. نمره خوبی درنهایت گرفتم. اما تا فارغ التحصیل بشم برای من اون بسم الله بود و من جن. هرکجا که بود فرار کردم. البته این قضیه بمن ختم نشد. من ماجرا را برای هیچکسی تعریف نکردم، اما دخترکی ترم بعد از ما بود که خیلی چیزها تعریف کرد، خیلی چیزها، اما اون آدم هنوزم استا.د همون دانشگاهه، هنوزم ماجراهایی پشتش گفته میشه، مثل فرستادن اشعارعاشقانه به دو دانشجوی متاهل و مجردش و گفتن اینکه تو با من چکار کردی که من از عشقت دارم میسوزم و مزخرفاتی از این دست. حداقل اون دوتا را میشناسم و کاملا نسبت به عفیفه بودنشون مطمئنم. آدم که مریض باشه، مریضه. توهرجایگاهی که باشه. فقط دنبال یکی هست که به اون مریض بها بده. گاهی زن بودن سخت ترین کاردنیاست، چون تا بیایی شکایت کنی، میگن هیس!!! تو کاری کردی یا جوری پوشیدی که اینطور شده. خوشبختانه اون بار اول و آخرم شد. بقول خواهرم که میگه تو بقدری بدخلقی که آدم میگرخه بتو بگه تو:))

روسری سر کردن بسیارسخت میباشد!!

من هیچوقت روسری سر کردن را دوست ندارم و نداشتم،چون اصولا سرکردنش و مدل دادنش را بلد نیستم. به همین منظور همیشه شال سر میکردم که خانواده یکپارچه معتقد بودن شکل شلخته ها میشوم. درهمین راستا روسری خریدم و خدا میدونه امروز با چه مصیبتی روسری را فیکس کردم روی سرم و این دم روسری را هی انداختم رو شانه هی اومد پایین. آخرسر گفتم بیام از شما بپرسم، روسری های قواره بزرگ سر میکنید چکار میکنید یک طرفش رو شونتون فیکس بمونه و بعد بند کیفتون گیر نمیکنه به روسری جان

خب اگر امروز یکی را دیدین که یا دستش به بندکیف بود یا به دم روسریش شک نکنید من بودم

از سری ماجراهای من و فسقلی

با فسقلی سر اینکه دستش را شل کرد و زد تو گوش بنده قهر کردم. بعدا که از دلم درآورد و آشتی کردیم، گفت... دیگه از این رفتارها ازت نبینما


از فازهای نصیحت و... خوشم نمیاد. اهلشم نیستم تا جایی که ضرورت نبینم. اما یکوقتهایی مجبوری،من مجردم، راستش یکزمانی وقتی همه دوستانم ازدواج کردن و من بشدت تنها شدم، اعتراف میکنم دلم میخواست ازدواج کنم. حالا با هرکسی، اصلا شخص مهم نبود. مهم پر کردن تنهایی شدیدی بود که یکمرتبه از شلوغی بهش دچار شدم. گذشت زمان باعث شد دید بازتری پیدا کنم. البته حوادث اطرافم، همین خواندن وبلاگها، دیدن زندگی بقیه و... تاثیر بیشتری روی این دید داشت. نمیگم الان عاقل و همه چیز دان شدم. نه، در گذر زمان متوجه خیلی از اشتباهات دیگرم میشم که یکزمانی فکر میکردم درست ترین و بهترین بوده، اما... 

روی صحبتم با همه آنهایی هست که تو موقعیت اونروزهای من هستند. ازدواج برای فرار از تنهایی، برای اینکه مردم نگن واااای سنش رفت بالا هنوز ازدواج نکرده، برای اینکه دوست دارید یک شب رویایی که خیلی ها بگن وااااییی  دیدی فلانی چی تور زدیا حروم شد با این انتخابش  و...داشته باشید یا برای چیزهایی از این دست مزخرفات هرگز ازدواج نکنید.چون تهش کاملا معلومه. یا میشه همون مثل سوختن و ساختن یا میشه طلاق و جدایی.

اگر هم ازدواج کردید به خیر و خوشی و سلامتی، به بهانه بالا رفتن سن و... زود بچه نیارید که اگر خواستید جدا بشید، نگید برای بچم بهتره!!!! شما آوردینش به این دنیا با بی عقلی کامل. بهتر بود اول صبر میکردید و دودوتا چهارتا که آیا این همون آدمیه که من میخوام همراهش پیربشم؟؟؟ اگر همونه بچه بیارم. کمترین تایم یکسال است که شما باید بخودتون فرصت بدین. کمترین تایم.

 نصیحت کردن مزخرفترین کارو بی اثرترین کار است، اما گاهی یک تلنگر لازمه. شاید نیاز داریم بخوانیم، ببینیم و بدانیم، همیشه هم ما درست فکر نمیکنیم و تصمیممون بهترین تصمیم نیست.

.............     

یک چیز دیگر که جدیدا خیلی اطرافم میبینم، چون اکثر آدمهای اطرافم خانمهایی هستند که همسرانشان را از دست دادن یا میدهند. البته اول آرزو میکنم عمر هزارساله بکنید، اما اگر آقایونی هستند که میخوانند منزلتون را جوری که بعد فوت شما به خانمتون برسه صلح کنید. چون بسیار اینروزها میبینم که بچه ها تقسیم ارث میکنند و مادر بعد از عمری آبروداری و زندگی آواره میشه. خیلی ظلم بزرگی است که کسی بعد سالها زندگی محتاج اولادش بشه. البته که هرکسی بهتر میداند. 

دلم پر بود که اومدم نوشتم، اگر بد بود، به بزرگواری خودتان ببخشید. باز هم میگم ادعای عقل کلی و من بهترینم ندارم، باید هنوز بسیار بیاموزم. ممنونم از نگاه مهربونتون که خواند. 


از سری ماجراهای من و فسقلی

به فسقلی میگم فکر کنم خدا تو را با عسل درست کرده که انقدرخوشمزه ایمیگه نه با روغن درستم کرده میگویم فقط روغن که نمیشه، میگه یکمم نمک زده