از سری ماجراهای من و فسقلی

اصلا یکی از دلایل ادامه تحصیل من، خریدن لوازم التحریر بوده و هستاز همه تحصیل فقط همین را دوست دارمفسقلی را برداشتم و رفتیم یک لوازم التحریری تا به نام وی و به کام خودم یکسری مداد و... بخرم. من خب عاشق مداد هم هستم، مداد را برداشتم دیدم قیمت زده 57تومن ناقابل!!!مداد بعدی 80تومن ناقابلتر!!! کمتر رسیدم به مدادهای جذابی که چشمم بهشون موند و 200تومن به بالا بود. نتیجه هیچ نخریدم و با یک برگه برچسب سگهای نگهبان که فسقلی عاشقشونه از اونجا اومدیم بیرون. تارسیدیم خانه، فسقلی گفت بیا برات برچسب بزنم که توهم سگ نگهبان بشی و پلی. س گفتم باشه.گشت یکدونه مدل دخترش را پیدا کرد و زد به لباس من و گفت بیا آدم خوب و مهربونش را برای تو زدمبه همه یکی یکدونه زد. گفتم یکی هم بده بزنم به گوشیم. گشت یک دونه استخون ریز بود اون را بهم داد و گفت بببین چقدر دوست دارم، بهت این را میدمیکم بعد رفتم سراغش، دیدم رفته سراغ ابجی کوچیکه و دوتا هم روی شکم اون زده و میگه این برای نی نی، تو دست نزن، اون باهاش بازی کنهبعدم همه را چسبوند به ماشین اسباب بازیش و وقتی گفتم برای مامانی نمیزاری؟ بزرگترین برچسبش را نگه داشت و تا مامانم اومدن خونه، گفت مامانی، دستت را بده. تا دستشون را آوردن جلو، بزرگترین برچسب را زد و گفت خب حالا شما هم جزو گروه من شدین

نظرات 2 + ارسال نظر
فال جمعه 27 آبان 1401 ساعت 05:49

مهربون باش خو عمه
منم فقط کتاب نو خریدن و کیف و لوازم تحریرشو دوست داشتم. البته زنگ ورزش تنها کورسوی امید برای عبور از هفته های مدرسه هم بودا

نمیتونم خو
واااییی از زنگ ورزش متنفر بودم، بخصوص موقع طناب زدن و حرکات کششی

لیمو چهارشنبه 18 آبان 1401 ساعت 10:54 https://lemonn.blogsky.com/

ای خدا از دست این فسقلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد