فضاهای قدیمی

من عاشق فضاهای خیلی قدیمی هستم. مثلا اگر قرار باشه نماز بخونم توی مسجدی جایی، دوست دارم تو یک مسجد قدیمی ازون مدل ها باشه که بوی قدیمی بودن، بوی بخاری نفتی و... میاد و فضاش کاملا قدیمیه. نمیدونم چرا؟ اما برای من اونجا پر از روح است، پر از خدا و از هرلحظش لذت میبرم. نه فقط مسجد که حتی هرمکان مذهبی برای هر دینی باشه این حس را دارم. اولین کلیسایی که دیدم، کلیسای آشوری ها توی ارومیه بود. یک قسمت خیلی قدیمی وباقیمونده از گذشته های دور دارن که معتقدن خاکش شفابخش است. یکجایی تو دیوار است. نمیتونم دقیق توضیح بدم، امیدوارم عکسهایش را ببینید. من تنها جایی که حالم خوش بود و خدا را واقعا حس کردم همون یکذره جای قدیمی بود. اصلا انگار خلوص آدمهایی که اون مکانها را ساختن فرق داره، انگار معتقدتر بودن و انگار واقعا و از ته دل جایی برای دعا ساختن، اما بناهای امروز انگار اصلا هیچ خلوص نیتی ندارن، انگار صرفا از روی وظیفه ساخته شدن. حداقل حس من این است. شما چه حسی دارید؟ 

چهارشنبه سوریتون مبارک. غمهاتون سهم آتش و سرخی حاصل از شادی و سلامتی بر روی گونه هاتون

ما هیچوقت چهارشنبه سوری برنامه نداشتیم. شاید نزدیک پونزده سال پیش دخترخالم که تازه نامزد کرده بود، به اصرار خالم که گفت نامزد دخترخالم این مراسم چهارشنبه سوری را باید حتما انجام بدن و چون خانوادش نیستن، بیایید بریم بیابون و... ما هم انجام دادیم. بعد اون تا امشب فقط خاطرات عموی بزرگ خدابیامرزم که با اون قد دومتری و سبیلهای در رفته چادر سر میکرده و میرفته مراسم قاشق زنی و خنده های از ته دل ما بود. امشب بچه ها گفتن بریم بیابون و ترقه بزنیم و آتیش درست کنیم. کنار ما چندتا ماشین دیگه هم بود، من مشغول دیدن تصویری بودم که با آتش گردان یک گروه که اطرافمون بودن درست میکردن. نیم دایره های خیلی قشنگی درست میکرد که یکمرتبه دیدم بچه ها مشغول خندیدن و مسخره کردن هستن، گفتم چی شده؟ گفتن ماشین یغلی که آتش بزرگی هم درست کرده، آقاهه یک چیزی میندازه تو آتش و همه شروع میکنند فرار کردن. بچه ها هم فکر میکنند بمب دستیه تا میان هشدار بدن، یک صدای تق کوچیک مثل باز کردن یک قفل میاد، درحالی که آدمهای اون ماشین هرکدوم تا ناکجا فرار کرده بودن و انقدر بچه ها خندیدن و مسخره کردن که اونها رفتن و جایش چند دقیقه بعد یک ماشین عبوری یک بمب دستی زد که زمین زیرپامون لرزید، وحشت صداش که بماند. فقط من موندم، چرا بجای پاسداشت سنتهای قشنگمون و لذت بردن از آن در کمال آرامش و بدون آسیب زدن بخودمون و محیط اطرافمون،وحشی بازی درمیاریم و میبریمش سمت ژانر وحشت!!! 

امتحان کردن

همیشه امتحان کردن رفقاتون، جواب دلخواه را بهتون نمیده. بلکه فقط دلسردتون میکنه. گاهی فقط باید بپذیری بعضی ها دنبال گوش مفت برای شنیدن دردهاشون هستن، بوقت درد تو همون گوش مفتم برات ندارن. دنیای زشتیه. هر روز هم سیاهتر میشه. کاش میشد روحمون را تمیز نگه داریم. 

سوال پرسیدن خطا نیست:))

رفتیم با فسقلی فروشگاه، کنار قفسه کاندومها که کنار صندوق بود ایستاد و گفت اااا اقدس الملوک اینها چیه؟؟ پشت سر من هم یک ردیف مرد تو صف صندوق، انقدر هول شده بودم به ذهنم نمیرسید بهش بگم اینها سیگارن، هی میگفتم بریم بهت میگمیاد خودم افتادم چندوقت قبلتر خودم از خواهرم همین را پرسیده بودم و اون با خنده دم گوشم گفته بود چیه و من سریع از محل حادثه متواری شدم

دنبال خدابیامرزی باشید نه...

تو هرشغلی با هرسمتی که کار میکنید، جوری کار کنید که برای پدر و مادرتان اگر مرحوم شدن، دعای خدابیامرزی کنند و اگر زنده هستن، دعای طول عمر. نه که برای اونها عذاب بیشتر و فحش ناموسی به خودتان و هفت جدتان بدن و دعای داغ موندن به دلتون. 

اگر کسی داره یکسره زنگ میزنه و پیامک میده، عاشق چشم و ابروی شما نیست. صرفا کارش گیر شماست و مجبوره. فهمش سخت نیست. دلتون نمیخاد جواب بدین، با پیامک بگین من الان سرقبر مرده هامم وقت ندارم، حداقل از برزخ دربیارید. تو روح هرچی آدم پست است که میفهمه گیرشی و ادا درمیاره.