شرفی که بر باد رفت!!!

یعنی فکرنمیکردم بخوام آخرین پستهام را با چنین سوتی بنویسم

دایی بزرگم اومده بودن خونه ما، چون مادرم ازشون گله کرده بودن که شما حکم شیخک تسبیح ما را دارید. اما ما همه از هم دوریم، اومدن که مثلا برنامه بریزن که یک تغییری در وضع ایجاد شده بدن. خب من که نمیخواستم برم جلوی دایی جان، تصمیم گرفتم تو اتاق بمونم، اتاق بنده هم پشت سالن پذیرایی و کنار آشپزخانه است. چون دید نداره، در تا انتها باز، منم دراز کشیده، یکهو مامانم اومدن برن آشپزخانه چایی بیارن، دایی جان هم بدنبال مامان، گفتن همینجا بشینیم.آقا، این داداش منم همون موقع اومد بره آشپزخانه، منم داشتم بال بال میزدم به اون اشاره میکردم دراتاق را ببنده که اون ندید. منم منتظر اون بودم بیاد از آشپزخونه بیرون، با اشاره بگم در را ببنده، که یکمرتبه دیدم یکی از آشپزخانه داره میاد بیرون و منم دوباره مراسم بال بال زدن را تازه پی گرفته بودم که تا داداشه باز نرفته، در را ببنده که چشمتون روز بد نبینه، با دایی جان چشم تو چشم شدیم و... 

خلاصه نتیجه اخلاقی اینکه نخواستید با کسی رودرو بشید، هرکجا رفتید، اعتماد نکنید دیده نمیشید، اول در مکانی که پنهان شدین را ببندین، تا شرفتون به فنای مطلق الهی نره

نظرات 6 + ارسال نظر
جان دو دوشنبه 29 اسفند 1401 ساعت 18:13 https://johndoe.blogsky.com/

آخی دایی بنده‌خداتون مظلوم واقع شد ...

کجا مظلوم شد؟؟؟ مظلوم فقط منم، همیشه هوای عمت را داشته باش

الیشاع یکشنبه 28 اسفند 1401 ساعت 00:30 http://daily-elisha.blogfa.com/

اتفاق جالبی بود
ولی اشکالی نداره. دایی هم درک میکنه دیگه :)


امیدوارم که درک کنه

لویی شنبه 27 اسفند 1401 ساعت 15:04

به دایی گفته بودن خونه نیستید؟
عمه! کل پروژه نزدیک شدن خاندان رو فرستادی رو هوا
وقتی تدابیر امنیتی رعایت نشه آخرش می‌شه این، در باز بوده و شما هم اون روبرو، چه دل خجسته ای!

نمیدونم، چون من تو هوای خودم بودم
ننم هم همین نظر را داشتن
عمه جان آخه مهمون دنبال صاحبخانه نباید بره آشپزخونهباید بشینه سرجاش!!! دایی جان هم اگر بلند نمیشد، اصلا من را نمیدید که

سلام شنبه 27 اسفند 1401 ساعت 10:37

با درود
خب تقصیر از شماست
می رفتی یک سلام میکردی
شاید عیدی هم بهت می داد

سلام علیکم
نه بابا چندسالی هست که از عیدی خبری کلا نیست

ماهش شنبه 27 اسفند 1401 ساعت 08:24 http://badeyedel.blogsky.com


میرفتی زیر پتو


والا اصلا فکر نمیکردم اینطور بشه

محمد رها شنبه 27 اسفند 1401 ساعت 04:20 http://Ikhnatoon.blogfa.com

عمه هم عمه های قدیم
دایی جان رو سلام برسونید و بگید وضعیت تقریبا همه جا همینه "همه از هم دور همه با هم قهر"
البته حضرت هایده پیش بینی این روزا رو داشتن و گفته بودن "روزای روشن خداحافظ سرزمین من"
و پرنسس حمیرا هم سالها پیش خونده بودن.
"بهار بهاره امسال بجای جو و گندم کاشتن دار امسال"
لکن چون ماها عادت به تکرار تاریخ داریم میگیم هرچه پیش آید خوش آید!!!
نتیجه غیراخلاقی: بجای بال بال زدن یواشکی در رو می بستی. نهایتا دایی هم میفهمید تو خونه هستی!

عمه هم عمه های جدید
والا خوندن اما....
هایده دوست دارم، حمیرا نوچ، پس عنوان پرنسس را با اختیار تام حذف میکنم
تکون میخوردم از جام رویت شده بودم، برای همین نیاز به نیروی پشتیبانی بود که...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد