پیامکهای هرگزارسال نشده!

یک چیز جالب دیدم و امتحان کردم نتیجه جالب بود. هرچند خیلی ها نوشته بودن هوش مصنوعی است. اما برای امتحان حداقل مفرح است. تو گوگل بنویسندunsend messageبعد اسم خودتان را پشت این عبارت بنویسید و بعد دکمه سرچ را بزنید. برای من اومد. اقدس الملوک عزیز همه چیز را در موردت دوست داشتم، کاش میشد از اول شروع کنیم. عنوانش هست پیامکهای ارسال نشده. 

از همه جا و هیچ کجا!!!

در راستای گرون شدن بی اندازه لباس و کاش گرون بود فقط، بی کیفیت بودن جنسها و دوختهایی که بعضا بقدری افتضاح است که آدم میمونه با چه چرخ خیاطی دوخته شده؟ خیاط چقدر ناشی بوده؟ تصمیم گرفتم خودم به افتخار خودم اولین دامن شلواری را بدوزم. دراین راستا رفتم خط کش خیاطی و صابون خیاطی بخرم که...

آقا ما رفتیم تو مغازه خرید، درحالیکه کمترین تصوری از خط کش خیاطی نداشتم. به آقاهه که گفتم یک مردبداخلاقی بود ازاین مدلها که آدم نگفته سلام، میخواد بگه خدافظ!!! گفت خانم کنار پات هست، رنگشم سفیده. به این سوی چراغ من 180 چرخیدم تو مغازش به چشمم نیومدهرچی اون آدرس داد بدتر شد. یعنی کاری کرده بودم که نماد خوش اخلاقی با نیش باز از پشت پیشخون درومد بمن خط کش بده و وقتی گفتم صابونم میخوام، گفت اینها که میخری به کارت هم میاد؟؟ میخواستم بگم نه قراره جا عتیقه بزارم تو موزه

.............. 

آقا این داداش ما از یک ساندویچ فروشی که برای یک آقای ارمنی هست، برای ما دو مدل ساندویچ خرید. من که قبلا هم گفتم مطلقا مرغ دوست ندارم و بنظرم بشدت بو میده. درنتیجه بقول برادرجان خرجم سنگینهاما من ادایی هم ساندویچ مرغ این آقا را پسندیدم و ترکیبی که بکاربرده بود باعث خوش طعم شدن و بو ندادن مرغ بود. در این راستا و چون ساندویچ بسی گرانتر از وسع خانواده بود، ما تصمیم گرفتیم خودمان درستش کنیم. قرار شد نون باگتش را من بخرم. خب شما وقتی جلوی چشمتون نون هست که از پشت پیشخوان طلب نون نمیکنی. به تعداد مورد نیازت برمیداری و حساب میکنی. منم خیلی مجلسی تمام بغلم را پرنون کردم و تا گفتم آقا نایلون بده، نزدیک بود کارمون به کتک کاری بکشهچون آقاهه با عصبانیت گفت خانم نون میخوای باید بمن بگی از قفسه پشتی بدم نه که سرخود نون برداری. منم که عمه صلح طلب، گفتم حق باشماست، حالا پاکت بدینقیافه وی و هرکه در مغازه بود دیدن داشت. تازه خواهرم که میگفت تو نباید بهش این را میگفتی، باید میرفتی جلویش نون را میریختی و میگفتی وقتی نون را میزاری سمت مشتری، یعنی مشتری خودش باید برداره، وگرن بزار تو قفسه پشت سرت، مشتری هم تکلیفش را بدونه

........... 

مامانم یکمدت گل و گیاهشون را سپردن دست من و خودشان نبودن. به بنده هم گفتن مثلا این گلها  دو روز یکبار، این یکی گل هرروز و... آب بده. من چیکار کردم؟؟؟ هیچی یادم رفتهمه را هرروز یکبار آب دادم. خدا را شکر فعلا زنده موندن، وگرنه شما بی عمه میشدین

از سری ماجراهای من و فسقلی

خواهرم معتقده باید با فسقلی منطقی صحبت کرد و اصلا شیوه های گول زدن و دروغ مصلحتی و... نباشه. البته که این روش فقط مادر _پسری جوابهنمونش، وی جدیدا دستش هرز میره و ناغافل چنان میزنه که واقعا درد تا مغز استخوان آدم میاد. امروز مثلا گفتم منطقی بهش بفهمونم کارت اشتباهه. بردمش کنار سفره یکبار مصرف و بهش گفتم این سفره را میبینی چقدر قشنگه، گفت اره. با قیچی یکمی از طول بریدم، یکهو گفت واااایی نکن، سفره قشنگه. گفتم حالا من بتو بگم ببخشید که من بریدمش، سفره دوباره درست میشه؟ گفت نه!

گفتم تو تا وقتی نزدی، دوستی ما مثل سفره قبل بریدن است. وقتی من را زدی میشه این سفره بریده. من با تو دوستم اما دلم ازت شکسته و با ببخشید درست نمیشه. یکم فکر کرد و گفت باشه. نیمساعت بعد نامرد ناغافل چنان زد رب النوعم را یاد کردمگفتم مگه من سفره را قیچی نکردم و به تو نشون ندادم؟مگه نگفتی باشه؟ یکمرتبه عصبانی گفت، سفره را تو قیچی کردی و خراب کردی، حالا داری دعواش را بمن میکنی؟ من که نکردمهیچی درس منطقی دادن، همونجا تموم شد. 

.............

خونه خواهرم اینها تو یک مجتمع است، طبقه اول و سمت فضای سبز مجتمع و بخاطر رطوبت، پایین درها پوسیده شده بود. مجبور شدن درها را عوض کنند. من رفته بودم که خواهرم و فسقلی تو خونه تنها نباشن. از قضا اطاقی که اون آقا داشت عوض میکرد من و فسقلی داخلش بودیم که اون آقا اومد در را ببنده، نمیدونم چکار کنه. فسقلی مثل تیری که از چله کمان رها میشه دویید بیرون. من موندم و آقاهه تو اتاق تا حدود یکربع. آقاهه که رفت بیرون، فسقلی اومد دست من و کشید و برد بیرون و درحالی که مثلا در گوشی میگفت اما فی الواقع همه میشنیدن با عصبانیت گفت من رفتم بیرون چرا نیومدی؟؟ چرا با اون آقاهه تو اتاق موندی؟ هرکجا من میرم تو هم باید باشیاون عصبانی میگفت. منم نیشم تا بناگوش باز بودتو تمام زندگیم یک نفرم برایم غیرتی نشده، این اولین غیرتی بازی بود که یکی برایم خرج کرد. آخرش بود

عمه هیز

من از وقتی یادمه موهای بسیار نازک و کم پشتی داشتم. در عنفوان کودکی هم خیلی اروپایی طور موها طلایی، خوشگل مشگلاما خب متنفر از شونه کردن. الانم همینم ها، یعنی همه را ریختم کانهو سربازها مو ندارم، نکنه خدایی نکرده شونه بزنمتازه از طلا گشتن موهام پشیمون شدن، دیگه رنگ عوض کردن، گفتن اروپایی جون کوتاه بیا ننه، اینجا یکجای دیگس

داشتم میگفتم، تا لنگ مبارک من میرسید به آرایشگاه، خانمهای آرایشگر محترم اولین حرفی که میزدن این بود، وااااییی چرا انقدر موهات نازکه؟؟؟ چرا انقدر کمه؟؟؟ چنین شد که بنده با داشتن پنج من و نیم ابرو که هرچی از کله کم آورده بود، تو ابرو جبران کرده بود، از آرایشگاه فراری بودم

یکبار یکجا پیدا کردم کاری به موی من نداشت، نداشت، تا یکبار که رفتم جاریش اونجا بود، نمیگه من خودم اونجا حی و حاضرم!!! من را با دست نشون میده و میگه این همون دختریه که بهت گفتم موهایش خوشرنگه اما بنده خدا مو نداره! اینم ریخت من بود. آره داشتم میگفتم. هرکدومتون، کار به جنسیتتون هم ندارم، مو زیاد دارین، بدونین چشم عمتون به موهاتونه

خلاصش ننه عزیزمون گفت از اون پنج من و نیم ابرو هیچی نزاشتی، برو ارایشگاه یک سامونی به ابروهات بده. منم که هرکجا بروم چشمم به دور کمر و موهای طرف مقابلمه. تا پای مبارک را گذاشتم تو آرایشگاه یک خانومه را دیدم خدای مو، موها تا اون پایینها، کراتینه، یک مش خوشرنگ. بعد کمرش، آخ اخ کمر باریک اصا یک چیزی. منم هیزززز،چشم همونجا مونده بود و اصا منشی سالن که میگفت جانم خانم کاری دارین را نمیدیدم تا اینکه یکمرتبه خانمه که بعدا فهمیدم سالن کلا مال اون بود برگشت و من را همونجا سه دورسکته ناقص دادرفته بود فیبروز ابرو انجام داده بود، فک کنم هنوز اولاش بود که یا حضرت عباس به جای پنج من ابرو، هفت من ابرو به چشم میومد، بعد ابروها را رنگ نکرده بود و مشکی بوددماغ محترمشم جوری عمل کرده بود که قشنگ محتویات بینی معلوم بودلبهایشم تا اونجا نشسته بودم فهمیدم دیشب ژل تزریق کرده، کرده بودش بادکنک! یعنی خودش را شبیه یکی از کابوسهای شبانه من کرده بود، یکجوری که نزدیک بود پله ها را بگیرم و از همون در ورودی فرار کنمتازه فکر کنم خانمه سیگاری هم بود، چون یک خش سیگاری طور هم داشت. هیچی دیگه یکبار هیز بازی درآوردم، چنان از دماغ عزیزم درومد نگفتنیچون بعد فهمیدم غیر از موهایش که واقعا مال خودش بود، باقی قسمتهایش که چشم را گرفته بود و من داشتم به خودم میگفتم خاک تو گورت خپل، یکم باربی شو، همش عملی بود

پ. ن! من مخالف عمل زیبایی نیستم. گاهی لازمه برخی عملهای زیبایی انجام بشه. اما در حد معقول. نه اینکه ادم خودش را شبیه جادوگر شهر اوز بکنه و فکر کنه ماه و پری شده. 

زخمی برای همیشه

وقتی از اینجا بریدم، تو تلگرام برای خودم یک گروه تک نفره ساختم. رفتم که تویش فحش بدم، غر بزنم. بدون نیاز به پنهانکاری هرچی دلم خواست بنویسم. اما دریغ از یک پست!!!

راستش را بگم دلم برای شما و محبتتون نسبت به من ناشناخته تنگ میشد و میشه، اما برای صفحم نه!!! این از دلیل برگشت زودهنگامم

............... 

ما وقتی کسی را از دست میدیم، بسته به نوع رابطمون همه میگن گذر ایام تو را آروم میکنه. شاید تا حدی واقعیت باشه. اما به نظر من جای زخمش همیشگی است. یکوقتهایی یک صحنه هایی، یک حرفهایی برایت زنده میکنه و اون زخم باز به خونریزی میفته. صبح وبلاگ یک خانمی را میخوندم که سالهای طولانی است خاموش میخونم علیرغم خود پررو و زبون درازم که دوست دارم هرکسی میخونه برایم نظر بزاره، من عموما نمیتونم نظر بزارم و معمولا خاموش میخونم. وقتی هم که نظرمیزارم کلا خیلی به موضوع نزدیک نیست. داشتم میگفتم، تو بخشی از صحبتهایش نوشته بود وقتی یکی با آرایش و رژ سرخ میاد بهت تسلیت میگه دوست داری خفش کنی. البته من نقل به مضمون کردم. وقتی خوندم برای من همین صحنه زنده شد. پدرم که فوت شد، من نصف اقوام پدریم را که در تمام عمرم ندیده بودم تو مراسمها دیدم. دقیق یادمه سوم پدرم بودو من هنوز با ناباوری خودم درگیر، که چشمم خورد به نوه عمم با یک پالتو سفید، چکمه های سفید و روسری قرمز جگری با یک آرایش قرمز!!! کسی مجبورش نکرده بود برای مراسم بیاد، اما... حالم خیلی بد شد. هفتم پدرم یک نوه عمه دیگم از اراک اومدن، اون را هم بالای ده سال بود ندیده بودم. با یک پلیور قرمززززز با لبهایی پرخنده تسلیت گفت. بقیه را بخاطر نمیارم اما این دوتا را ویژه یادمه. چون بخوبی بخاطر دارم که کینه اینکارشون به دلم موند و خوندن اون متن صرفا زنده شدن چنین چیزی برای من بود. 

عصری هم یک سریال خارجی میدیدم. وقتی شخصیت محبوبم مرد، چون مرگش چیزی شبیه فوت پدرم بود من فقط زار زدم، اعصابم بهم ریخت و فهمیدم حتی گذر زمان هم نمیتونه عمق یک جراحت را خوب کنه. فقط میتونه روی ظاهر اون زخم را بپوشونه، وگرنه اون زخم تا همیشه تازه است. کاش میشد گفت کاش هیچوقت زخمی نبود، اما همیشه هست.