سرمایه!!!

خواهربزرگم زنگ زده که تا صبح بیدار بودن و پیگیراخبار، بمن گفت شما تا کی بیدار بودین؟ گفتم ما تخت خوابیدیمباورش نمیشد. آخر که باور کرد هرچی دلش خواست گفتمنم که خسته شده بودم گفتم اون را ول کن، اگر من تو این هیروویر شوهر کنم با توجه به قیمت طلا، همتون یکی یک کلیه میفروشید که بمن سرعقد سکه بدینگفت نه شوور خارجکی میدیمت که جهازم نخواد، سکه هم نمیدیم. گفتم جهاز که کلا منتفبه، اما سکه را چه ایرانی چه خارجکی باید بدین، چون من بخوام برم هم باید اون طلاها را ببرم سرمایه ام باشه یا نه

نظرات 4 + ارسال نظر
قره بالا شنبه 1 اردیبهشت 1403 ساعت 07:09

کامنت کاهش عالی بود

گیل‌پیشی چهارشنبه 29 فروردین 1403 ساعت 23:20 http://Www.temmuz.blogsky.com

عمه منم تا صب نخوابیدم
تصور جنگ و بدبخت‌تر شدنمون خیلی تلخ بود.

عمه جون اینوقتها خواب بهترین درمانه، چون ما نیاز به فشاراضافه نداریم.

سلام یکشنبه 26 فروردین 1403 ساعت 15:03

مم ساعت نه و نیم شب مثل جنازه افتادم و خوابم برد
موقع صبح از زیر نویس متوجه شدم
بی خیال باشید
بازی سیاسی است
نه او می زند
نه ما زده ایم

والا بخدا

ماهش یکشنبه 26 فروردین 1403 ساعت 13:41 http://badeyedel.blogsky.com


شوهر اسرائیلی کن بلکه باعث آشتی بشه


هنوز برای رفتن به اون دنیا آمادگی ندارم ننه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد