خواهربزرگم زنگ زده که تا صبح بیدار بودن و پیگیراخبار، بمن گفت شما تا کی بیدار بودین؟ گفتم ما تخت خوابیدیمباورش نمیشد. آخر که باور کرد هرچی دلش خواست گفتمنم که خسته شده بودم گفتم اون را ول کن، اگر من تو این هیروویر شوهر کنم با توجه به قیمت طلا، همتون یکی یک کلیه میفروشید که بمن سرعقد سکه بدینگفت نه شوور خارجکی میدیمت که جهازم نخواد، سکه هم نمیدیم. گفتم جهاز که کلا منتفبه، اما سکه را چه ایرانی چه خارجکی باید بدین، چون من بخوام برم هم باید اون طلاها را ببرم سرمایه ام باشه یا نه
کامنت کاهش عالی بود
عمه منم تا صب نخوابیدم
تصور جنگ و بدبختتر شدنمون خیلی تلخ بود.
عمه جون اینوقتها خواب بهترین درمانه، چون ما نیاز به فشاراضافه نداریم.
مم ساعت نه و نیم شب مثل جنازه افتادم و خوابم برد
موقع صبح از زیر نویس متوجه شدم
بی خیال باشید
بازی سیاسی است
نه او می زند
نه ما زده ایم
والا بخدا
شوهر اسرائیلی کن بلکه باعث آشتی بشه
هنوز برای رفتن به اون دنیا آمادگی ندارم ننه