خاطرات مردم:))

یکی از دوستان دیشب تعریف میکرد که یکبار تو صف پمپ بنزین بوده، نوبتش که میشه، هرکار میکنه درباک باز نمیشه، ماشین پشتی هم دستش را از روی بوق برنمیداشته که بگه بجنب و... 

این دوست عزیزگفت رفتم سراغش زدم به شیشه راننده، شیشه را اورد پایین و با حالت طلبکاری گفت بله؟؟؟ گفتم بیا یک کاری بکنیم، برای اینکه تو هم خسته نشی، تو برو درب باک من که باز نمیشه را سعی کن باز کنی، منم بجات دستم را میزارم روی بوق ماشین تو

نظرات 7 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 10:33

یه همچین روحیه ای از خدا میخوام

منم

سلام پنج‌شنبه 9 فروردین 1403 ساعت 09:43

چه کار جالبی کرده است
یک بار منهم توی صف بنزین بودم جلویی بنزین زد بعد هم فرار کرد و رفت
به مسئول پمپ که چند تا پمپ را مدیریت می کرد گفتم بنزین زد و رفت و حساب نکرد
گفت عیب نداره فقط ده لیتر زد

چه کار زشتی کرده اون جلویی، هرچند احتمالا فکر کرده زرنگی کرده

الیشاع چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 19:12 http://daily-elisha.blogfa.com/

مدیریت بحران ایشون عالی بود

حرف نداشت

گیل‌پیشی چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 17:46 http://Www.temmuz.blogsky.com

عمه به شما رفته. گلوله نمک

عمه اصلا بمن نرفته، خطاهاش بامزه تر از منه

سمیرا چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 16:45

دمش گرم حالا عکس العمل راننده چی بوده؟

اون را سانسور کرد ننه

قره بالا چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 15:21

مدیریتش رو دوست داشتم

از این کارها زیاد می کنه

ماهش چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 15:20 https://badeyedel.blogsky.com/

چه پررو خوبی!

کلا مدلشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد