یکی از دوستان دیشب تعریف میکرد که یکبار تو صف پمپ بنزین بوده، نوبتش که میشه، هرکار میکنه درباک باز نمیشه، ماشین پشتی هم دستش را از روی بوق برنمیداشته که بگه بجنب و...
این دوست عزیزگفت رفتم سراغش زدم به شیشه راننده، شیشه را اورد پایین و با حالت طلبکاری گفت بله؟؟؟ گفتم بیا یک کاری بکنیم، برای اینکه تو هم خسته نشی، تو برو درب باک من که باز نمیشه را سعی کن باز کنی، منم بجات دستم را میزارم روی بوق ماشین تو
یه همچین روحیه ای از خدا میخوام
منم
چه کار جالبی کرده است
یک بار منهم توی صف بنزین بودم جلویی بنزین زد بعد هم فرار کرد و رفت
به مسئول پمپ که چند تا پمپ را مدیریت می کرد گفتم بنزین زد و رفت و حساب نکرد
گفت عیب نداره فقط ده لیتر زد
چه کار زشتی کرده اون جلویی، هرچند احتمالا فکر کرده زرنگی کرده
مدیریت بحران ایشون عالی بود
حرف نداشت
عمه به شما رفته. گلوله نمک
عمه اصلا بمن نرفته، خطاهاش بامزه تر از منه
دمش گرم حالا عکس العمل راننده چی بوده؟
اون را سانسور کرد ننه
مدیریتش رو دوست داشتم
از این کارها زیاد می کنه
چه پررو خوبی!
کلا مدلشه