مزاحم تلفنی

یک مزاحم تلفنی جدیدا پیدا کردم، آدم جالبیه. دوشب قبل عید که من و مامان بدو بدو آخرین تمیزکاریها را میکردیم و من بمعنای واقعی له بودم و خسته، ساعت 11شب زنگ زد. چی بگه خوبه؟ یک پسرجوان بود که گفت یک کد را اشتباهی جای رفیقم برای تو فرستادم، بخوان برام. من که وقتی خستم، مغزم کلا تعطیلات هست، اصلا نگاه نکرده بودم که پیامک دارم. بعدم این لحن طلبکار بی معنی بود برام گفتم کدی نیومده و تا اون بیاد بیشتر اعتراض کنه، تلفن را قطع کردم. نگاه کردم و دیدم کد همراه من است. خیلی مسخره بود که کد را بهش میدادم. گذشت تا لحظه تحویل سال باز زنگ زد. دیدم همون شماره است، زدم رد تماس و گذاشتمش بلک لیست تماسهام. چون شماره را تو هر اپلیکیشنی که بگید زدم و دیدم با این شماره تو هیچ اپلیکیشنی ردی از این آدم نیست. امروز که چندجایی زنگ زدم، دیدم 20تا تماس از این آدم داشتم که خب چون تو بلک لیست بود، خودبخود رد شده، دیگه زدم سیم آخر و پیامک دادم که امری دارید؟ تا بالاخره نوشت شما را با کسی اشتباه گرفتم، ببخشید. واقعا آدم میمونه، بشر، بچه، الان دهه شصت و هفتاد نیست که مزاحم تلفنی بشی و لذت ببری، اینکارها چیه می کنی؟ سنتم مال اون دهه ها نیست آدم بگه داری تفریح کودکی دوره می کنی. چی بگه ادم؟؟؟

پ. ن:سرما خوردم شدید، بعد همیشه سرما میخورم، صدام میره و تا چندروزی بدترین و گوشخراشترین صدا مال منه. فسقلی اول باور نمیکرد سرما خوردم و در نهایت وقتی همه تایید کرذند. گفت اقدس من نمیدونم اما صدای خودت را برگردون. 

پ. ن2: میخواستم بصورت یک متن جدا بنویسم، اما حال ندارم، به همین واسطه الان می نویسم.

متنی تو اینستا بود از توییتهای مردم و دختری که صرفا خواسته بود بره تولد و با بدترین نوع شکنجه بخاطر نافرمانی روبرو شده بود. نظرات از اون هم فاجعه بارتر بود. یاد رفیقی افتادم که تا پدرش زنده بود، تنفرعمیقی از پدرش داشت. چون در جوانی، پدربارها به مادرش خیانتهای آشکار کرده بود و چندباری مادرش 5فرزندش را که رفیق من بزرگترینشون بود رها کرده بود تا جدا بشه و بزرگترها اجازه نداده بودند. ظاهرا آخرین بارش رفیقم سال دیپلمش بوده و خیانت پدر انقدر ابعادش گسترده میشه که منجر به اخراجش از ادارش میشه. وقتی میگم متنفر بود، بمعنای واقعی کلمه متنفر بود و میگفت شماها تعریف می کنید از پدرتون، من مفهوم پدر را از کلمات شما جست وجو میکنم. گذشت تا پدرش یکی دوسال قبل فوت کرد. هنوز دیدن اون صحنه روی قبر پدرش بیهوش میشد و فریاد میزد یادم نرفته. هنوزم بعد گذر دوسال حالش بده و اگر من با گوش خودم اون خاطرات را نشنیده بودم، تصور میکردم چه پدرخوبی را از دست داده و چه نازنین پدری بوده. فقط سوالم و هدفم از گفتن این هست. چی میشه که ما فراموش می کنیم حسمون را و به این حال میفتیم؟ این بزرگترین سوال ذهنی منه. قصدمم اصلا قضاوت نیست. چون من فقط بخشی را که خواسته شده گفته بشه شنیدم و از همه ابعاد خبر ندارم، اما به هرحال برایم سوال ذهنی پیش اومده. 

نظرات 11 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 10:53

چه عجیب. یا تنفرش واقعی نبوده یا ضجه ها. نمیتونم باور کنم حسی، اون هم به شدت تنفر و خاطرات بد در قلب و ذهن آدم یهو تغییر کنن. حتما چیزهایی هست که نمیدونیم :))

من بیشتر فکر میکنم نگفته هایی هست که حالا پررنگ شده عمه جان

سیتا چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 00:02

انکار واقعیت.....یه جوری تسلی به خود و آرزوهای از دست رفته. در واقع اون آدم برای پدر گریه نمی کرده برای دفن آرزوهای جوانیش زار می زده.
امیدوارم تا وقتی مسئولیت پذیر نشدیم کسی رو وارد دنیامون نکنیم عمه جان.

این هم هست. هرچند توضیحات شیوای عزیزم هم درست به نظر میرسه. البته شکر خدا پدر شیواجان در قید حیات است، اما مامانم همیشه میگن آدمها وقتی نزدیکانشون را از دست میدن، انگار همه خاطرات بدشون با اون آدم محو میشه و فقط خاطرات خوششون بخاطر میمونه.
الهی آمینبطرز عجیبی با این جمله موافقم.

زهرا سه‌شنبه 14 فروردین 1403 ساعت 20:32

سلام. بگذاریم به این حساب که آدم خودش خودشو نمی شناسه چه برسه به دیگران رو

سلام
اینم درسته عمه جان

شیوا سه‌شنبه 14 فروردین 1403 ساعت 14:52

من هم متاسفانه پدر بامحبتی نداشتم. تقریبا تمام خاطراتی که ازش تو ذهنمه ترس و تهدیده. الان چند ساله که ایران نیستم ولی زمانی که ایران بودم هر بار شماره ش روی گوشیم میفتاد قلبم تند تند میزد که خدایا چی شده باز؟ زیاد زنگ نمیزد ولی هر بار زنگ میزد عصبانی بود و دعوا می کرد و تهدید و تهدید... نه اینکه همیشه منو تهدید کنه، مثلا مامان رو یا خواهر و برادرا رو یا مثلا همسایه رو. متاسفانه اخلاق تندی داشت و با کسی نمیساخت، حتی با خواهر و برادر خودش. بدون اغراق میگم، زمانی که مجرد بودم بهترین تایمم وقتی بود که سر کار بودم. وقتی برمیگشتم خونه قبل از اینکه کلید بندازم در خونه رو باز کنم، زیر لب دعا میخوندم که حالش خوب باشه و عصبانی نباشه.حالا شرح زیاده و نمیخوام وارد جزییات بشم. ولی با همه این آزارهایی که همه خانواده ازش دیدیم که حتی گاهی آرزوی مرگش رو داشتم، هنوز پدرمه، هنوز نقطه هایی از زندگی هست که می بینم بودنش مهم بوده. هنوز فکر می کنم همین پدر بداخلاق به تنهایی کار کرد و خانواده رو تامین کرد زمانی که ما همه کوچیک و ناتوان بودیم، تو اوضاع اقتصادی دهه شصت، جنگ و ... هنوز یادم میاد که گاهی پشتم فقط به بودنش گرم بوده، همین که پدر دارم، هر چند بداخلاق. مخصوصا الان که دورم پذیرش و بخشش برام اسونتر شده. میگم اونهم آدمی بوده با چالش ها و گره هایی که از بچگی داشته. الان که پیر و کم توان شده گرچه هنوز هم بداخلاقه و شاید بدتر، ولی عکسش رو که می بینم دلم میسوزه براش. یاد بچگیم میفتم که ما رو می برد خرید عید، گاهی برامون قصه تعریف می کرد، خیلی مراقبمون بود که آسیب نبینیم. میگم خدایا من ازش گذشتم.

میدونی، گاهی یه ویژگی بد انقدر پررنگ میشه که همه خوبها رو کم رنگ می کنه. ولی وقتی آدم فاصله می گیره، حالا چه با ازدواج، چه مهاجرت، چه فوت اون پدر، تازه آدم فرصت می کنه یه نگاهی به خوبیهاشونم بندازه و یادش بیاد همش هم بدی نبوده. شاید این دوستت هم همینطوره، الان که باباش فوت کرده جای خالی و خوبیهاش رو تازه میتونه ببینه.

چقدر قشنگ و شیوا نوشتی شیوای عزیزم. واقعا وقتی دور میشی، قضیه متفاوتتر میشه.

قره بالا یکشنبه 12 فروردین 1403 ساعت 23:08

چه کسایی که با همین مزاحمت های تلفنی نرفتن خونه بخت


ننه صدات رو برگردون ، بچه ناراحت میشه


چی بگم والا
شاید چند سال اخیر آدم شده بوده باباهه

خنده ننه من از این شانسا ندارم
اگر تلگرام بودی صدام را میشنیدی چی شده
شاید، نمیدونم.

فاخر یکشنبه 12 فروردین 1403 ساعت 21:24 http://Fakhere.blogfa.com

سلام
مردم عیدی بیکارن انگار!
امیدوارم سلامتیتون برگرده.
گاهی این ضجه‌ها برای خود آدمه نه اون که رفته، ضجه های دوستتون به نظرم برای خودش و خاطراتش از پدرش بوده برای ازاری که دیده...

سلام
بیکاریشون تموم شد
یکدنیا ممنون عمه جان
این هم هست، مثل من که خاله بزرگم که فوت کردند، دقیقا شب قبلش من یک مساله بزرگ برایم پیش اومده بود. کلی سرخاکشون گریه و بی تابی کردم. همه انگشت به دهن مونده بودن، اما من درواقع برای خودم زار میزدم نه خاله متوفی ام.

سمیرا یکشنبه 12 فروردین 1403 ساعت 20:57

فسقلی چه بامزه گفته ماشاالله در مورد دوستت، رفتارش خیلی متناقض نیست، پدرهای زیادی هستن که در برآورد کلّی، اصلا پدرهای خوبی نیستن و اولادشون هم ازشون متنفره به هزار و یک دلیل منطقی، اما همون پدر ممکنه لحظاتی بوده که به فرزندش عشق ورزیده، دستشو گرفته و محبت کرده، از ته دل یه جاهایی به فرزندش کمک کرده، آدم تا به سن تمییز خوب از بد برسه، پدر و مادرش براش تمام و کمال بودن، و حالا اون دختر همه ی مادیّت و حضور فیزیکی اون پدرو از دست داده، یعنی اون بیست سی درصد پدرانگی که به هرحال کم یا زیاد بوده، هم از دست رفته، من هم اون فرزندی که یه قطره اشک برای این چنین پدرهایی نمی ریزه و از مرگش شاید خوشحال بشه، برام قابل درک هست و حق میدم و هم این دختر. دنیا دنیای عجیببه، احساسات آدم ها برای دیگران به راحتی قابل درک و در دسترس نیست. امیدوارم خدا به دختر صبر بده و پدر رو بیامرزه

قربونت عمه جان
خدا به همه دخترانی که پدرشان را از دست دادن صبر بده، همچنین به رفیقم.
خیلی خوب نوشتی عمه جان و بقولی لب مطلب را ادا کردی

سلام یکشنبه 12 فروردین 1403 ساعت 16:42

با درود
عمه جان
ما هم از پدر در کودکی زیاد کتک خورده ایم
ولی قلبا دوستش داشته ایم و روزی نیست که به یادش فاتحه ای نخوانیم
کلاس هفتم بودم همکلاسی ام بدون اجازه پدرش در رودخونه شنا می کند
اون زمان استخر نبود
نتیجه اش بر اثر اصابت کمربند به چشم چپ اش چشمش نابینا شد

سلام علیکم
والا کتک را که همه قبل دهه هفتاد خوردند عمه جاناما علاقه سرجایش بود، چون مثل لباس که از بزرگتر به کوچکتر در اکثر خانواده ها به ارث میرسید، کتک هم عادی بود
اون پدری که با بچش اینکار را کرده باید برد، هردوچشمش را نابینا کرد، حالش جا بیاد.

گیل‌پیشی یکشنبه 12 فروردین 1403 ساعت 16:19 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام عمه جونم. خوبی؟ سرماخوردگیت بهتره؟ حتما بری دکتر.
عمه جون متاسفانه از این مزاحم‌ها همیشه هستن. یکی هم بود به خونه ما زنگ میزد ۶ صبح!! میگفت شماره خودمون رو می‌گیرم، شماره شما زنگ میزنه‌. خط‌ها قاطی شدن!!!

میگن بعد از مرگ آدم‌ها، شخصیت دیگری ازشون در ذهن بازماندگان خلق میشه. مثل وقتی که با کسی کات می‌کنی، فقط خوبی‌هاش رو دوره می‌کنی. عاشق اون آدم نبودی، فقط عاشق تصوراتی بود که در ذهنت از اون آدم ساخته بودی. بعد از دست دادنش، انگار اون تصوراتی رو که باور کرده بود ذهنت، از دست دادی.
شاید در اعماق ذهنش خاطرات شیرینی با پدر داشته در کودکیش.

سلام عمه جون
شکر خدا خیلی بهترم، دکتر نرفتم
مال ما عرب بود، هرچی میگفتیم فارسی را متوجه نمیشد. یکبار به انگلیسی گفتیم انگلیسی بلدی؟ که بهش بگیم اشتباه میگیره. بنده خدا از کویت هم زنگ میزد. تا گفتیم شروع کرد مثل بلبل انگلیسی حرف زدن، باز هیچکسی نبود بتونه بهش بگه عامو اشتباه زدی، سرجدت ول کن
چقدر خوب و کامل نوشتی عمه جان، منم همین فکر را می کنم.

ماهش یکشنبه 12 فروردین 1403 ساعت 15:11 http://badeyedel.blogsky.com

چقدر مزاحم داری!؟ مار از پونه بدش میاد دم لونه ش سبز میشه
والا من که پدرم فوت نشده نمی دونم چرا این طوری بود!؟

مزاحم خورم ملسهوالا بخدا
بنظرم بعضی ها وقتی هنوز نمیدونن از دنیا چی میخوان، میدون ازدواج میکنند و بچه دار میشن. بعد چون تکلیفشون با خودشان معلوم نبوده، راه محبت کردنم بلد نیستند. متاسفانه

مهربانو یکشنبه 12 فروردین 1403 ساعت 14:35 https://baranbahari52.blogsky.com/

عمه جان حست رو درک میکنم چقدر برات مسخره و بی توجیهه یکی با این مشخصات به آدم گیر بده ، خودم تجربه ش کردم
درمورد پدر دوستت هم دقیقا چنین چیزی رو دوبار به چشمم دیدم یکی از همکارام خدا خودش رو هم رحمت کنه ولی انقدر از پدرش متنفر بود که میگفت روزی که دیدید من با یه جعبه شیرینی بزرگ اومدم اداره بدونید پدرم مرده ! زد و پدرش مرد و بقول خودت این شیون واویلاهاش رو من هنوزم درک نکردم .. کم سن و سال نبود ها خودش مادر دو تا بچه بود . یه مورد دیگه هم باز یه همکارم بود که دختر خانم شصت ساله ای بود که هنوز با پدر و مادر زندگی میکرد خاطرت بسیار تلخی رو از پدرش تعریف میکرد و ظلمی که پدر درحق همسر و بچه هاش کرده ... زد و پدرش دچار نوعی از الزایمر شد که همراه با رفتارهای ناهنجار وحشتناکی بود مثلا اگر حواسشون نبود میرفت تو بالکن و رو سر مردم کوچه و خیابون ادرار و مدفوع میکرد یا مدفوعش رو به همه ی دیوار های خونده مالیده بود ببخش که این چیزای ناجور رو مینویسم ولی میخوام بدونی که عمق فاجعه چی بود بعد این دختر های های گریه میکرد و نمیپذیرفت که پدرش باید تو اسایشگاه زندگی کنه میگفت باید خودم خدمتشو بکنم! هیییچوقت این دوتا ادمو نفهمیدم

والا بخدا
فاجعه دومی خیلی بود عمه جان واقعا درکشون سخته. شاید فعل و انفعالات شیمیایی مغزاست که ما هنوز به اون درجه ازکشف و شهود نرسیدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد