-
سال نو مبارک
یکشنبه 27 اسفند 1402 18:45
تو تمام سالهایی که تهران زندگی کردم، بازارش را هرگز ندیده بودم. امروز بعد دوسال یکی از دوستانم را دیدم و ما رفتیم بازار و ته کارت بنده تو بازار در اومد دریغ از یک خرید که نیاز واقعی باشه، فقط چون خوشم میومد خریدم و الان مفلس فی امان الله منم اما خیلی خوب بود، خیلی خوش گذشت، جای همه عزیزانم خالی. فقط از دو پا فلج کاملم...
-
آیا برای شما هم اتفاق افتاده؟
جمعه 25 اسفند 1402 19:23
یکوقتها جلو آیینه می ایستم و به آیینه میگم ای آیینه از من زیباتر هست. آیینه قدرتی خدا بزبون میاد و میگه خدا شاهده فقط تو توی کشور خوشگلی، بقیه همه عملی و تزریقی اما یکوقتها هم آینه میگه عشقم خدا شاهده خیلی زشتی، یکم بخودت برس، یک تزریقی، عملی، چیزی...
-
من و اوستا و کلاس
دوشنبه 21 اسفند 1402 17:14
استاده من را دوست نداره، خب حسش متقابله، منم دوسش ندارم. اما وقتی پای نمره کوفتی وسطه، این خوش نیومدن برای من چند برابر میشه یک مشکل بزرگ دارم و اونهم این هست که با آدمی که از خودش تعریف کنه و تو تایم کلاس حرفی غیر درس بزنه، ارتباطم میرسه به صفر میدونم شاید زیر یک درصد مثل من باشن، اما خب چه کنم... همینه که هست....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 اسفند 1402 21:50
مامانم تنها کسی هست که معتقده من خوبم و خودم تنها کسی هستم که معتقدم من افتضاحم. از وقتی خانم همسایه همه بچه هاش مهاجرت کردن، رفتند ینگه دنیا و همونجا ، خدا را شکر، ازدواجهای خوبی کردند و خانم همسایه هم هرشش ماه یکبار اونجاست. مامان مصمم شدند بنده را هم راهی دیار غربت کنند. اما من هرگز برای رفتن حتی فکر هم نکردم. چون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اسفند 1402 20:20
خواهرم از سایت اکالا خرید کرده بود، زنگ خونه را زدند و گفتم کیه؟ آقاهه گفت اکالا من گفتم چی؟ با عصبانیت گفت اکالام. نزدیک بود بگم آقا برو خودت را مسخره کن که یادم اومد خودمم یکبار ازش خرید کردم و چقدر هم ارسالش دیر بود. اگر یادم نیومده بود حتما بهش میگفتم مردک الاغ، مگه من مسخره تو هستم. ............. در پینوشت بگم که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفند 1402 17:24
انقدر ناراحتم تو کانال نوشتنم جواب نشد. یکعالممممم خوندم، یادم رفت سرتایم برم کلاس.دیر رسیدم و بدون دیدن سوالات چرت و پرت نوشتم که بلکم یک نمره بگیرم. از خودم گزینه الکی نوشتم و حالا فهمیدم گزینه 4 نداشته من نوشتم گزینه 4 اصلا و ابدا حالم خوب نیست. یعنی روان من پیاده شد. لعنت به آلزایمر که زحمت آدم را سطل زباله که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفند 1402 12:19
یکی از دوستانم زنگ زد که پدر یک دوست مشترکمون فوت کرده. زنگ زدم به اون بنده خدا که پدرش فوت شده، گفت پدرش امروز فوت میکنه، عموش فردا و پسفردا زن عمویی که سرخاک حالش بهم میخوره و میبرن بیمارستان و بخاطر تزریق داروی اشتباه، قلبش توی سینه میترکه. حالا دارو چی بوده و چی شده، من خبر ندارم. چون خودم بقدری حالم بد شد وقتی...
-
کائنات تو پاچه ادم دروغگو و پنهانکار می کنه متاسفانه!
جمعه 11 اسفند 1402 11:16
کافیه من دروغ بگم یا بخوام چیزی را پنهان کنم. یعنی تا کائنات تو پاچه من نکنه و من را رسوای عالم و آدم نکنه، این پاچه من را ول نمیکنه. هین دوره مجازی، استاداش بین 28نفر آدم نمیدونم چرا چشمشون من را که یک گوشه نون و ماست میخورم و دهنمم بستم گرفته و هی خانم اقدس شما نظری ندارید؟ خب اون دهن آدم را باز می کنند و حیثیت ادم...
-
طلب آمرزش
سهشنبه 8 اسفند 1402 20:33
بابای ثنای عزیزم به رحمت خدا رفت. وقتی خبر را خوندم، انگار پدر خودم دوباره رفت. خدا بهش صبر بده و آرامش.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفند 1402 22:21
آهنگ گذاشتم به یارم بگید حالم و احوالم و بگید داشتنش آرزومه.... منم همگام با خواننده صدا را ازاد کردم و میخونم و اونجا که میگه داشتنش آرزومه میخونم داشتنم آرزوشه والا من به این ماهی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 اسفند 1402 15:44
در جریان مساله بکش و خوشگلم کن، بفرمان دوستان و آشنایان و اقوامی که از راههای دور و نزدیک تشریف آوردند. دوبار صورتم را وکس کردم و نتیجش جوش هایی شد اندازه گوجه گیلاسی تو صورتم حالا هم نشستم تو مطب دکتر پوست تا بگه باید چه کرد؟ بعد چون خیلی وقته نشستم و منشی گفت دکترجان مشغول فیلر مشتری قبل من هستند. نتیجه اینهمه نشستن...
-
اینترنت بی شخصیت!
دوشنبه 30 بهمن 1402 18:39
امروز امتحان نتی داشتم. دقیقا اول امتحان صفحه یکهو بسته شد، اصلا انگار صفحه ای باز نشده بود. بعد چون اینترنت خونه کند است، نت گوشیم را هات اسپات کرده بودم روی کامپیوترم، اینوسط یکی از دوستانم بعد دوسال زنگ زده بود به شماره من و من فقط منتظر بودم قطع کنه که نکرد و تا اخرین نفس نگه داشت و منم با نت کند خونه تا وصل بشم...
-
صندلی ماشین مامان
شنبه 28 بهمن 1402 22:48
من هربار با مامان رفتیم بیرون، تا نشستم صندلی کنار راننده، یک چیزی تو من فرو رفت. انقدر که امشب عصای دستی ماشین رفت و مامان میگفتن تازه کیفم را برداشتم که دوباره نگی یک چیزی توی تو رفته. این از کجا اومد؟ انقدر خندیدم که کمرم گرفت و صاف نمیشد. خلاصش لطفا چیزی روی صندلی کمک راننده نزارید، با تشکر
-
دزدی!!!
شنبه 28 بهمن 1402 17:09
رفته بودم با ابجی کوچیکه فروشگاه نزدیک خونه، چون فروشگاه فقط مواد غذایی میاره، انتظار این نمیره که این بیل بیلک ها که لباس فروشی ها دم مغازشون گذاشتند ببینید، چون به خوراکی ها هیچ بیل بیلکی نیست. حالا مهم نیست. من دوتا چیز لازم داشتم، خریدیم و کارت کشیدم و اومدیم بیرون. که شروع کرد بوق زدن و کارکنان فروشگاه که داشتند...
-
خاطرات انباری
جمعه 20 بهمن 1402 11:19
رفتیم انباری را با مامان ریختیم بیرون که مرتب کنیم، دفترخاطرات سال آخر دبیرستان مامان را پیدا کردیم که دوستاشون شعر نوشتن و امضا کردن. صفحه آخرش بابام یک متن عاشقانه نوشته بودن برای مامانم و توش کلی دوست دارم بود. بمامانم میگم خوبه شما سنتون کم بوده، این چیزها چیه بابا نوشته براتون؟ مامانم گریه سر دادن، من میخندیدم و...
-
عید همه دوستان مبارک
پنجشنبه 19 بهمن 1402 19:37
داداش بزرگم خیلی روی غذا حساسه و وقتی دوروبر آشپزخونه باشه، باید هزار بار در حال شست و شوی دست باشی تا یک غذا را بزاری بپزه. امروز بمناسبت عید مامان داشتن کیک میپختن، تو مرحله آماده سازی تخم مرغ از دستشون افتاد تو ظرف و تا من که مشغول همزدن مواد بودم بگم مامان!!! سریع درآوردن، اما چیزی که باعث خنده شد، برادرم بود....
-
مالیدن پاچه رییس
دوشنبه 16 بهمن 1402 17:23
اگر قصد پیشرفت دارید در هرکجا که هستید چه دانشجو، چه کارمند و هرچیزی که رییسی بالای سرتون دارید، یک دستمال دستتون بگیرید، زبان مبارک را هم تا جایی که امکان داره کش بدین و پاچه رییس، معلم یا استاد محترم را قشنگ بمالید و با زبان مبارک به هزار زبان قربون صدقه دروغین برید و دعای الکی بکنید تا پیشرفت کنید و عین عمتون...
-
رشته پلو
شنبه 14 بهمن 1402 18:23
خب میدونید من کانال تلگرام را نساختم که اینجا ننویسم. دیروز سه تا موضوع بامزه پیش اومد تو سه زمان مختلف، اما من هرکاری کردم بلاگ اسکای باز نشد تا با شما به اشتراک بزارم. در نتیجه تصمیم گرفتم اون کانال را بسازم تا هروقت اینجا ادا درآورد اونجا بنویسم شما هم اگر دوست داشتین، قدم برچشم من بزارید و اون را گوشه تلگرامتون...
-
تلگرام
شنبه 14 بهمن 1402 13:21
بلاگ اسکای دو روز نذاشت بیام، منم یک گروه زدم تو تلگرام گروه عمه اقدس الملوک و برادرزاده هاش، ببینید سرچ کنید من رامی یابید چون آدرس بلد نیستم بدم https://t.me/+T1GouFyJAoE4MWJk
-
هوا بس ناجوانمردانه سخت است آی
جمعه 13 بهمن 1402 04:51
صبح ساعت 4باید سوار قطار میشدم به نیت مقصد، بماند که اصلا شماره صندلی من موجود نبود و چقدر به دردسرافتادم خواب الو خواب آلو کرم زدم به صورتم که اصلا نمیدونم کرم را کجا زدم. رژلب فجیعتر از اون فقط به فکر این بودم هرچی دستم میاد بپوشم یکوقت یخ نزنم با این حال پایم را گذاشتم از خونه بیرون آثاریخ زدگیم مشهود بود. پ. ن:با...
-
فیلی با پاهای قرمز
چهارشنبه 11 بهمن 1402 20:46
فسقلی نقاشیش در حد افتضاحه .چون اصلا علاقه نداره و هیچوقت هم نقاشی نکرده درعوض تو بازیهای کامپیوتری رقیب نداره. بخاطر همین مامانش اسمش را کلاس نقاشی نوشته تا روی نقاشیش کار بشه. خانم نقاشی برایشان کمرنگ میکشه اونها پررنگ میکنند و رنگ می کنند. که البته خدا شاهده ناراحت میشم فکر کنید از نوک موهاشون تا کفش های بیچارشون...
-
تصوف
سهشنبه 10 بهمن 1402 22:29
صرفا یک بیان عقیدست اما قبلش میخواستم نظرتون را مورد فرقه هایی از عرفان و تصوف که تو ایران هستند بدونم. آیا شما عضوشون هستید؟ اگر دلتون نمیخواد عمومی بشه برایم خصوصی بنویسید. تا بعد بگم چرا گفتم. .................................................................. دلم میخواد برای شما بنویسم از چیزهایی که دیدم. از دردهای...
-
بی ادبانه( خواندنش پیشنهاد نمی شود)
یکشنبه 8 بهمن 1402 23:13
تقریبا نود درصد پیشنهادات عزیزانم جهت رفع یبوست را انجام دادم، اما دریغ و صدافسوس که تغییری ایجاد نشد. مادرجان عصری گفتند عرق زنیان و نعنا بخور جهت گشایش، اینطور که نمیشود. گفتم مادر هرکسی بیرون روی میگیرد نعنا میخورد که ببندد نه من که بدنبال گشایشم مادر گفتند نه نعنا میکروب کش است، جای بحث با مادرت برو و بخور. گفتم...
-
جد بزرگ
شنبه 7 بهمن 1402 18:57
اینم بگم و تا مدتی غیب بشم باز پدرو مادرم یک جد مشترک داشتن. از اون ادمها که میگن تا چند نسل بعد خودشم بخورن باز هنوز هست. متاسفانه وصیت احمقانه ای میکنه که اجرا نمیشه و یک مشت احمق ثروت را بالا کشیدن و به وصیتشم عمل نکردند و حتی سر این ثروت بی پایان چه جنگها که در نگرفته و... و چون ثروت هنوزتموم نشده، این قصه ادامه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 بهمن 1402 18:33
نشستم سرکلاس و دارم به برگه هایی که از تو یخچال برداشتم و به اندازه دیوار سفته گاز میزنم و به استاد گوش نمیدم فقط دارم فکر میکنم یک اتفاق جالب نیم خطی بود قرار بود بنویسم و حتی یادم نمیاد بعد به قرص آهنی که وضع کم خونیم به اوج رسیده و مجبورم بخورم، فکر میکنم که لامصب باعث یبوست شده که این یبوست به یبس در اخلاقمم کشیده...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 بهمن 1402 00:47
پدربزرگ پدریم از اون مردهای متعصب روزگار بوده که کلا اعتقادی به درس خوندن دختر نداشته و تو سنین هفت تا نه دخترهایش را شوهر داده بوده. فقط آخرین عمه خدابیامرزم از دستش در رفته و تا چهارده سالگی خونه پدر بوده و جشن عروسیش مطرب و روحوضی و رقاص و... داشته. اونم چون شوهرش پیر پسر سی و چندساله ای بوده که همه خواهرو...
-
تقلب
سهشنبه 3 بهمن 1402 16:21
الان که فصل امتحانات تقریبا تموم شده و نوشته ام برای کسی بدآموزی نداره می نویسم. یک دایی دارم که خدای تقلبه و تمامی روشها را از پیشرفته ترین تا ساده ترین مدلش را این بشر انجام داده یکزمانی هم معلم بوده و هیچ تاکید میکنم هیچ دانش آموزی نتونسته زیردستش بره و حتی یک سوال تقلب کنه حالا جالبه هرکسی میفهمه خواهرزادشم اصلا...
-
شعبه دوم فرهنگستان در منزل ما:))
سهشنبه 3 بهمن 1402 14:34
زین پس به جای سیب زمینی سرخ کرده میگوییم سیب زمینی صاف از فرمایشات فسقلی خان
-
مادر
شنبه 30 دی 1402 18:31
یک رفیق داشتم تو دوره لیسانس، خیلی باسواد بود و به همون اندازه کند. تو امتحانات چون سرعت پایینی در نوشتن داشت، دچار مشکل در پاسخ دادن به سوالات میشد. تک دختر خانواده بود که با حمایت چهار برادرش اجازه درس خوندن پیدا کرده بود. تقریبا بعد فارغ التحصیلی اون چندباری که سالهای اول فارغ التحصیلی با بچه ها قرار گذاشتیم و...
-
عکس نگیر اقاجان، عکس نگیر!
پنجشنبه 28 دی 1402 09:21
یک دوره شرکت کردم. اینها عکس از شرکت کنندگان گرفتند و گذاشتند کانال. حالا من تو عکسها چطور باشم خوبه؟ تو عکس اول کاملا تو گوشی هستم و نیشم تا ته بازه تو عکس دوم کج نشستم، یک دستم کیفمه ویک دستم درحال تلاش برای جلوگیری از افتادن دفتر مشقم یکی نیست بگه از من عکس نگیرن هم ابروی خودشون و هم بنده حفظ میشه. چه اصراریه عکس...