خاطرات انباری

رفتیم انباری را با مامان ریختیم بیرون که مرتب کنیم، دفترخاطرات سال آخر دبیرستان مامان را پیدا کردیم که دوستاشون شعر نوشتن و امضا کردن. صفحه آخرش بابام یک متن عاشقانه نوشته بودن برای مامانم و توش کلی دوست دارم بود. بمامانم میگم خوبه شما سنتون کم بوده، این چیزها چیه بابا نوشته براتون؟ مامانم گریه سر دادن، من میخندیدم و میگفتم حالا اشکال نداره، بالاخره شوهرتون بوده، منم چشمام را میبندم، مثلا ندیدم که شما به یک مجرد چی نشون دادین

نظرات 12 + ارسال نظر
غ ز ل جمعه 27 بهمن 1402 ساعت 15:32 https://life-time.blogsky.com/



چه قشنگ که عاشق بودن
اون زمانا این چیزا مد نبود

ننه عاشق نبودن، ازدواجشون سنتی بود.

فال سه‌شنبه 24 بهمن 1402 ساعت 23:48

فقط کامنت جناب سلام. میتونم یه هفته بهش بخندم

لیمو سه‌شنبه 24 بهمن 1402 ساعت 11:08 https://lemonn.blogsky.com

من همچنان عاشق نامه و دفتر خاطره و آلبومم و همه رو نگه می دارم. البته آبی خسیسه نامه نمینویسه، من مینویسم.

ای آبی خسیس، برا بچم نامه بنویسراستش ننه منم حوصله نوشتنم کمه

الیشاع دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت 21:20 http://daily-elisha.blogfa.com/

امیدوارم مادر محترمتون همیشه سلامت باشن و سایه‌شون بالای سرتون باشه

قربونت عمه، خدا مادرت و عزیزانت را برایت حفظ کنه

Lunacy دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت 10:01 https://lunacy.blogsky.com/

چه دوران زیبا و خاطره انگیزی داشتند، قطعا مامانت دلش واسه ان روزها خیلی تنگ شده است.

آره مامان اوون دوران را خیلی دوست دارند.

دزیره دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت 08:13 https://desire7777.blogsky.com/

عمه جون از شیطونیای خودت بگو نه از شیطونیای والدین محترم
چقدر باحال بود که از دفتر شما برای عاشقانه خودشون استفاده کردن

عمه جان من و شیطنت؟ نعوذباللهته شیطنت های من شادی نیست عمه که تعریف نمیکنم
دفتر من نبود ننه . دفتر خود مامانه

سلام جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 22:25

با درود
یادگاری خوبی بود
در زمان نامزدی نامه ی عاشقانه به عیال دادم که مدتها نگرش داشته بود
یک روز که عصبانی شد تیکه تیکه اش کرد

سلام
آره این یادگاری ها چیز خوبی هستند.
معلوم نیست چطوری عصبانیشون کردید که از چنین یلدگاری گذشتند

گیل‌پیشی جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 17:01 http://Www.temmuz.blogsky.com

یاد پدر گرامی.
همیشه از خونه تکونی یه عکس یا خاطره قدیمی پیدا میشه، وسط کار میشینی آلبوم‌هارو نگاه می‌کنی.

قربونت ننه
بعدم خونه تکونی میمونه مجبوری سمبل کنی

سمیرا جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 14:18

خدا صبر جمیلتون رو به شادی برکت بده عزیزم

فدای محبتت عمه

فال جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 12:49

چه پارادوکسی داشت این متن :)

خیلیییی

فاضله جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 11:49 http://golneveshteshgh.blogsky.com

عزیزم

قره بالا جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 11:36

آخی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد