-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آذر 1402 21:11
ممنونم بابت دعوت و محبتتون رضوان بانو امروز دوتا ایمیل میخواستم بزنم و یکسری عکس را ایمیل کنم. از ساعت 6تا هفت و نیم با نت خونه جلو نرفت. نت همراه را وصل کردم به لب تابم، باورتون نمیشه که الان که نه و ده دقیقه است، من هنوز به صفحه زل زدم و منتظرم. ااا الان غر زدم رد شد عاقا سر جد مرده و زندت پای مبارکت را از روی نت...
-
برای پری عزیزم
دوشنبه 13 آذر 1402 21:15
پری قشنگم ممنونم بابت همه توضیحاتی که در خصوصی دادی خدا صد در دنیا و هزار در آخرت بهت پاداش بده عمه جان
-
رفیق ناب
یکشنبه 12 آذر 1402 00:05
بلاگ اسکای جدیدا ادا داره، بالا نمیاد. دیر بالا میاد و من خیلی وبلاگها را اصلا نمیتونم باز کنم و ببینم. دوباره امروز ماجراهایی داشتم که تمام انرژی من را گرفت. میدونم خودم مقصرم. بقول مامانم زیادی حساسم، زیادی دلم میخواد همه چیز بی نقص باشه و همین باعث خیلی چیزهاست. همین توقع ایجاد میکنه که خب غلطه. اما.... حقیقت داشتم...
-
کمک!
سهشنبه 7 آذر 1402 22:46
بچه ها من برای انجام رساله ام نیاز دارم تا در مورد آیین بهاییت اطلاعاتی به دست بیارم. بخصوص بهایی های شیراز.در مورد رسومشون و آیینشون.حرام و حلال آیینشون. اگر منبعی می شناسید یا اطلاعاتی دارید ممنون میشوم بهم بگید.
-
تنها سکوت است که می ماند!
یکشنبه 5 آذر 1402 19:06
یکی از اقوام رفته عمل آب مروارید، دکترگفته پول را دستی میدی میشه بیست تومن، قراره کارت بکشی بیست و پنج تومن!!!! سخنی نیست، تنها سکوت است که می ماند. * دوستان دوتا چشمش را عمل کرده ها .یکوقت من بد ننوشته باشم. تازه یک خبر جدیدتر شنیدم که دکتر یکی را استخدام کرده که اونی که پول دستی میده را باید با دست نه با دستگاه دقت...
-
مراقب آرزوهاتون باشید
دوشنبه 29 آبان 1402 12:59
آبجی کوچیکه تو مود افسردگی بود، یک خاطره برایش گفتم کلی خندید، گفتم، بگم شاید شما هم بخندین. سال اولی که پشت کنکور بودم، یکمرتبه سی دی ها و کتابهای انگیزشی ریخت توی بازار، خواهربزرگه هم برای من گرفت که من انگیزه بگیرم. من حوصله سی دی گوش دادن نداشتم، کتابش را خوندم. تو بخشی از کتاب میگفت عکس آرزوهاتون را بگیرید و...
-
چه خبر؟
جمعه 26 آبان 1402 23:31
قرار خواستگاری گذاشته بودن، داشتن صحبت میکردن که اگر سوال شد هدف از ازدواج، تو نظر شما چیه؟ جواب چی بده؟ من خیلی جدی گفتم بهترین جواب این هست که بگی عقلم کمه .......... برای نخستین بار در عمرم و برای تغییر آب و هوام من را بردن خواستگاری آقا اومدم شیرینی بردارم، نفر اول گرفت جلوی من، شیرینی هم یک پای سیب بسیار تازه...
-
خائن نباشیم!
جمعه 26 آبان 1402 23:19
کوچه ما میشه گفت همیشه شلوغه و یافتن جای پارک توی کوچه یک معضل است. چندشب پیش خواهرم تو کوچه کمین گرفته بود، یکی بره تا بتوانه پارک کنه و متوجه یک خانمه میشه که تو ماشینش منتظره. صبر میکنه وی بره تا بره جای اون پارک کنه که متوجه یک آقایی میشه که استتار کرده و خانمه هم براش دوبار چراغ میزنه و میاد سوار ماشین خانمه میشه...
-
ممنونم از مهری که نسبت به من دارید.
پنجشنبه 25 آبان 1402 18:18
بابت محبت و راهنمایی های همه شما عزیزانم ممنونم و شرمنده روی ماه همتون هستم اگر حتی ذره ای نگرانتون کردم. فعلا زندگی را رها کردم و رفتم سراغ تراپی تا بتونم با روحیه ادامه بدم. یک آدم ضعیف نه به درد خودش میخوره و نه به درد بقیه. تو این میان هم مثل همیشه کم خرابکاری نکردم. عمری بود، حسی بود و توانستم مثل همیشه میگم تا...
-
نیاز به کمک
یکشنبه 21 آبان 1402 23:36
بچه ها یک سوال دارم، اگر زحمتتون نیست و امکان داره بمن جواب بدین. اگر من بخواهم راهنمام را عوض کنم آیا این مساله امکان پذیر است؟ مشکلی پیش نمیاد و اگر امکان پذیر است، به چه روشی امکان داره؟ ممنون میشوم راهنمایی کنید.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آبان 1402 21:10
خاک تو سر بلاگ اسکای دست جمعی بگید و بعد بخونید. دوساعت نوشتم همه را خورد، حتی یک نقطه هم برایم سیو نکرده بود. جونم براتون بگه جز ضعف هیچی نمونده بود که امروز آب دهن پرید به گلوم و دوباره از سر نو، قفسه سینه درد گرفت و صدا خش خالص شد و... امروز زنگ زدم اوستا با صدای خش دارکه بالاخره اوستا طاقت نیاورد و گفت خانم...
-
سرماخوردگی خره
دوشنبه 15 آبان 1402 19:31
سرما خوردگی خیلی خراست. از دیروز عین هشت پا افتادم تو رختخواب. روز اول که حتی یک کپسول هم نمیشد قورت داد و بشدت گلوم متورم بود. یعنی آب را بسلامت نمیتونستم قورت بدم. اما امروز شکر خدا بهترم، فقط نمیتوانم بشینم، از زور ضعف دولقمه میخورم و خیس عرق میشم و باز عین هشت پا روی رختخواب پهن میشم. کلی هم کار نکرده دارم. مراقب...
-
از سری غرغرنامه:))
شنبه 13 آبان 1402 13:48
یک عطر داداشم اینترنتی خریده بود، ما همه گفتیم بوش زنونست و... وبه این ترتیب بنده خیلی شیک برای خودم برداشتم، اون هم به صورت مجانی اگر هم بپرسید اسمش چیه نمیدونم یک عطر جیبی فسقلی بود که بزاره تو کیفش که نصیب من شد و کلا تموم شد. رفتم همون سایت بخرم که زده بود تمام شد. کلی تو نت چرخیدم که یک عطر با قیمت مناسب و کوچولو...
-
هرچه را برای خود میپسندی، خوب میکنی. نمیخواد برای بقیه هم بپسندی. والا!
جمعه 12 آبان 1402 12:47
اینقدر که من صفحه در اینستا ساختم همه از دم فیک، هیچکسی نساخته دوسال پیش یک صفحه ساختم و اسمم را ماه یا خورشید یا یک همچین چیزی گذاشتم. هرکسی هم گفت فالو گفتم باشه. شاید باورتون نشه اما صفحه بدون عکس و پست من 200تا فالور داشت. یکبار رفتم دیدم یک آقایی از هلند که عکسهای صفحش همه درباره مهندسی ساختمان بود، برایم پیام...
-
سهم دولت
شنبه 6 آبان 1402 23:37
مامانم ظهر جای دوستان خالی قیمه درست کردند.به فسقلی هم یک پیش دستی سیب زمینی سرخ کرده دادند.وقتی تموم شد اومد گفت اقدس لطفا دستم را بشور.داشتم دستهایش را میشستم و بهش گفتم من تو را جای سیب زمینی سرخ کرده میخوام بخورم.گفت نه نباید بخوری؟ گفتم چرا خب؟ گفت آخه من سهم دولتم.
-
غرنامه!
شنبه 6 آبان 1402 10:43
از من بشما نصیحت در هر مقطعی هستید، در انتخاب استاد راهنما دقت کنید، درست انتخاب کنید تا با باسن مبارک برید در ظرف عسل، وگرنه با همون باسن مبارک هدایت میشید به ظرف پر...( پر کردن جای خالی با خودتون) تا درسی دیگر دو صد بدرود
-
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید/قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
پنجشنبه 4 آبان 1402 19:29
سرعت نت یکجوری کمه که نماوا هم بسختی میشه واردش شد و برای بچه کارتون گذاشت. دوستانی که پاشون روی سیم هست یا کشتیشون را از روی سیم حرکت میدن و عامل کندی و قطعی هستند، لطفا یک تکونی بخودشون بدن که ملت به کارشون برسن. .......... بمن میگه شبیه این مامان پرنده ها نشو که لقمه را میجون و میزارن دهن بچشون. میگم خب اشکالش...
-
ادامه پست قبل!
چهارشنبه 3 آبان 1402 21:03
می دونید یک عالمه غر توی دلم بود. امشب اعصابم از نفهمی یکی بهم ریخت. یک بنده خدایی بهم گفت تو این پروسه های دانشجویی یا دور از جون همتون سلیطه باش تا کارت پیش بره یا کلا راه کوچه علی چپ را بگیر و برو . وگرنه له میشی تا به نتیجه برسی. تجربه ارزشمندیه اما چه کنم یکوقتهایی هرکاری بکنی به نتیچه دلخواه نمیرسی. یعنی خر...
-
چه خبر از کجا؟
دوشنبه 1 آبان 1402 00:16
یک عدد عمه پاییز زده هستم. اگر پیام نمیزارم، شما دست به گیرنده هاتون نزنید، عیب و ایراد از عمتونه دیدم اینجا تارعنکبوت گرفته گفتم بنویسم، وگرنه اهمیت موضوعی نداره کلا من و فسقلی تو خونه فوتبال میزدیم و فقط شانس آوردیم که تلویزیون را نشکوندیم. تو این فاصله مامانم که یکی از دوستان بهشون شماره دادن جهت خواستگاری برای خان...
-
درد دل ممنوع!
شنبه 22 مهر 1402 21:19
یعنی هرکجا خواستید درد دل کنید زبونتون را بزارید لای دندونتون چنان گاز بگیرید که دور از جانتان لال بشید. بخصوص تو محیط کاری و بالاخص دانشگاهی. من یک خریتی کردم درد دل کرده بودم با یک همکلاسی وی برای شیرین نمودن خود که الان هم خیلی بی رودربایستی گفت من از فلانی حرصم گرفت حرف تو را زدم گذاشته کف دست طرف ! یعتی آدم لال...
-
پیرو پست قبلی!
جمعه 21 مهر 1402 10:58
با مامان من فقط باید بری دزدی، یعنی به در مکان مورد نظر نرسیده دستگیر شدی. البته نه فقط مامانم، کل خانواده! انقدر من گفتم بگید اقدس نیست، فقط خواجه حافظ شیراز اسم من را نشنید. فسقلی که بهش گفتن اقدس رفته دانشگاه، پله ها را گرفته بود و اومده بود پایین و منم ناغافل وبی خبر از در سرویس دراومدم که من را دید و داد میزنه...
-
چو باد اندر شکم پیچد فرو هل / که باد اندر شکم بار است بر دل
چهارشنبه 19 مهر 1402 21:52
قبل از هر چیز از بابت عنوان عذر میخوام اما خب نصیحت جناب سعدی است برمن تقصیری وارد نیست. با عرض معذرت از همه دوستانی که مهمان دوست دارند بنده اصلا از مهمان خوشم نمیاد اینهم برمیگرده به خاطرات کودکی من که بخاطر مهمان دوست بودن پدرم خونه ما شبیه کاروانسرا بود. یکمرتبه می دیدی ۳صبح مهمان رسیده و روی چشم پذیرایی می شد....
-
نجربه تلخ اما مفید!
سهشنبه 18 مهر 1402 18:59
در ادامه پست قبل از من بشما نصیحت تا میتوانید اعتماد به آنلاین شاپ های اینستاگرام نکنید. نمیگم همشون اما بالای 50درصد پولتون را میخورن و یک آب هم رویش!!! اگر هم خواستید خبط و خطای بنده را بکنید، مطمئن بشید طرف مغازه داره. شهر مورد نظر بشما نزدیک باشد، چون بنده هرچی نظر گذاشتم پاک کرد. دایرکت، واتساپ، تلگرام جوابمم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مهر 1402 00:41
از یک آنلاین شاپ حدود یکماه پیش پس اندازم را دادم و بجای این چندسال که برای مامانم کادو نخریدم، یک سرویس قابلمه اندازه وسع خودم خریدم. قرار بود که تحویلش یک هفته ای یا 15روزه باشه. اما شد یکماه و نیومد!!! دوسه بارم پیام گذاشتم عذرخواهی کرد برای تاخیر و الان که دیدم دوباره تبلیغ گذاشته که ستهای جدید آوردیم و... داغ...
-
پست تخم مرغی!
شنبه 15 مهر 1402 18:17
عمه خدابیامرزم هرزمان خونه ما بود و اتفاقی میفتاد مثلا کسی مریض میشد، بلافاصله میگفت عمه یک تخم مرغ بردار، بچرخون دور سر اون شخص مورد نظر و بعدم بنداز تو کوچه. خیلی قدیمترها نوشتم که یک شب که قرعه به نام من افتاد، فکر کنم تخم مرغ را کوبیدم تو ملاج یک بنده خدایی، چون بعد پرتاب آخش بلند شد. منم که این سمت کف زمین غش...
-
ماجراهای من و فسقلی
چهارشنبه 12 مهر 1402 22:38
میزآینه مامانم از این قدیمی هاست، مال دهه 50 که بشینی روی زمین باز خودت را میتوانی تو آینه اش ببینی. خواهرم نشسته بود روی زمین و فسقلی که بشدت به کار ارایش مو علاقه داره مشغول سشوار کشیدن و بابلیس کشیدن موهای مامانش بود. قبلش هم روغن معطری که خواهرم میگه چرب نمیکنه موها را و فقط وزی مو را میگیره و مو را معطر میکنه را...
-
عمه مردم آزار
دوشنبه 10 مهر 1402 18:03
یکی زنگ زدگوشیم، شما دوازده سال پیش از ما خرید داشتید. میخواستم بگم عامو من یادم نمیاد دیشب چی خوردم، اصلا خوردم یا نخوردم. دوازده سال پیش چی چی خریدم؟؟؟؟ اما خب از اونجا که عمه خانوم هستم خودم را از تک و تا ننداختم و گفتم بله بفرمایید. البته از همون اول تا تهش را خوندم. شروع کرد که شما کارت 50میلیونی شرکت ما را برنده...
-
کمک فکری
جمعه 7 مهر 1402 20:57
من معتقدم هرچی که بلد نیستی را باید بپرسی. تو حکم های بازنشستگی جدید، کلمه ای جدیدا آمده به نام بازگشت. و تحلیل ها بر این اصل استوار است که مثلا اگر شما در 50سالگی بازنشست بشین، 30 سال میتوانید حق بازنشستگی بگیرید یعنی تا 80سالگیتون و اگر خدا عمر بیشتری به شما داد، بقیش را باید از جیب بخورید و حقوق بازنشستگی و بیمه...
-
ماجراهای من و فسقلی
پنجشنبه 6 مهر 1402 18:19
به فسقلی گفتم میبرمت جمعه بازار میفروشمت، با پولت دو کیلو میوه میخرم. میگه تو که نمیتوانی من را بفروشی، یادت رفته من را خدا به شما هدیه داده .................. فسقلی بستنیش را خورده بود، رفته بود مذاکره تو اتاق با مادرش که اجازه بستنی دوم را بگیره. همونموقع من بی خبر رفتم تو اتاق که گفت اقدس الملوک لطفا برو بیرون من...
-
عمه کمر ندارد:/
پنجشنبه 6 مهر 1402 13:34
در ادامه دستهای بیقرار ننه جان فرمودند که شعله پخش کن را بزارم زیرقابلمه خورشت قیمه. بنده هم اومدم قابلمه را بلند کنم و بزارم اونطرف که بجاش با دستهای بیقرار کل خورشت را خالی کردم رو فرش آشپزخانه ننه جان و تازه غیر بی ناهار کردن بقیه در ساعت دوازده و نیم، ننه جان شستن فرش را دادن دست خودم، تا دیگه دست بی قرار نداشته...