دیشب ما تو اوج خواب بودیم و ساعت از دوازده رد شده بود. باتوجه به اینکه شب بدی را گذرونده بودیم و داداشم هنوز درگیر دادگاههای کلاهبرداری هست که مالش را بالا کشیده و هنوزم طلبکاره و... و دیشب بشدت بهم ریخته بود و چندبار بهش زنگ زدیم تا آخرین بار گفت حالش بهتره.بعد اونهمه استرس خوابیده بودیم.ساعت نزدیکهای یک زنگ زد. تلفن هم نزدیک من، با وحشت از خواب پریدم و دیدم شماره داداشمه. انقدر حالم خراب بود که خودم تلفن را جواب ندادم و مامان را بیدار کردم و گوشی را دادم دست مامان. حالا چیکار داشت؟؟؟

زنگ زده بود بگه مو. شک زدن به... من خبر را ساعت یازده تو نت دیده بودم و حتی اطلاع رسانی نکرده بودمبا هیجان داشت میگفت اینجور شده و فلان میشه و... منم که از شوک اولیه دراومده بودم، افتادم روی تخت و حالا نخند کی بخند. صدای من را شنیده بود، گفته بود چرا میخنده؟ گفتم بهش بگید هرگز یادش نره ما ایرا. نی هستیم. در تمام دن. یا بگردی ملتی به پوست کلفتی ما نیست با اون تاریخ درخ. شانی که داریم. ما از همه چیز گذر کردیم،ما که سوسول نیستیم. 

نمیدونم... بشه یا نه؟ اما با توجه به اینکه تو... ایران و عراق تو شهری زندگی کردم که روزی بدون آژیرقرمز سر نشد و خونه ما زیرزمین هم نداشت و پدرم معتقد بود فرار کردن فقط ما را مسخره میکنه و عمر دست خداست، تو همون خونه موندیم. یک خانواده بودن دوتا کوچه بالاتر از ما، کل خانواده رفته بودن جای امن. میان که به خانه سر بزنند و حمامی کنند و وسیله ای بردارن. دخترکوچکشون میره که از مغازه سرکوچه چیزی بخره، همون موقع بمب میخوره توی خانه و همه خانواده شهید میشن و فقط یک دختر6ساله زنده میمونه. از همونموقع ایمان آوردم به اینکه هرکسی یک ظرفی داره عمرش و تموم بشه میره. برای باقیشم که الانم تکلیف معلومه. درنتیجه به خودم که مستعد استرس هستم، استرس اضافه تری نمیدم و بدو بدو اخبار را نمیخونم و میپذیرم که زندگی همینه. با استرس من، هیچ چیزی حل نمیشه، فقط من بیمارتر میشم و داروها نایاب تر

نظرات 5 + ارسال نظر
قره بالا شنبه 1 اردیبهشت 1403 ساعت 07:11

وای چقدر ناراحت شدم واسه اون کوچولو

ولی واقعا آدم از یه لحظه بعدشم خبر نداره

حقیقتا خبر نداره، یکی از دوستان مادرم چند روز پیش تو سفر لقمه میپره گلوش و هم سکته قلبی و هم سکته مغزی تو همون چند دقیقه میکنه، اعضایی که میتوانستن ببخشن را بخشیدن و به خاک سپردنش

گیل‌پیشی چهارشنبه 29 فروردین 1403 ساعت 23:18 http://Www.temmuz.blogsky.com

بله واقعا عمر دست خداست.
آخه نصف شب هم زنگ میزنن، اما از دست داداش.
عمه، نگران داداش هم نباش، بسپار به خدا.


مامانم میگن تنهاست، ما نباید چیزی بگیم
سپردیم اما...

زهرا یکشنبه 26 فروردین 1403 ساعت 22:07

سلام. منم معتقدم عمر آدم هر جا بسر برسه خواهد رفت به دیار باقی پس حرص و جوش برای یه چند صباحی بیشتر فایده ای نداره. عمه جان

حرف حق ننه

فال یکشنبه 26 فروردین 1403 ساعت 18:47

ایول عمه قدرتمند ایرانی

فداااا

فاضله یکشنبه 26 فروردین 1403 ساعت 10:55 http://1000-va2harf.blogsky.com

دمت گرم باشرف

فداااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد