یک دوره جدید اسم نوشتم. بعد همه اونها که میان کم سن و سال هستن و من یکجورایی ننه بزرگشون محسوب میشم. چون همسن و سالهای من زندگیشون به ثبات رسیده و دنبال دوره نیستند، اما من رفتم تازه دوره اسم نوشتم. جلسه قبل یکم زود رفتم. در را من و مسئول دوره باز کردیم، بعد اینجوریه که همشون پسرن، فقط من و یک دختر همونقدر گوگولی تنها دخترهای دوره ایم. همون مسئولش کیف و گوشیش را گذاشت و رفت بیرون. منم که کلا تو حال و هوای خودم، یکی از اون فسقلی ها اومد تو و بمن گفت خانم اینها مال شماست؟ منم که میگم تو حال و هوای خودم بودم، چون از نظرم اینها گوگولی و کوچولو هستن، نزدیک بود بگم جونم گوگولی چیزی گفتی؟ خدا میدونه چقدر خودم را کنترل کردم تا بگم چیزی فرمودید؟ و...


نظرات 6 + ارسال نظر
لیمو پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1403 ساعت 14:46

گوگولی که خوبههه

آره ولی نمیشه بمردم گفت ننه

رامین چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 ساعت 21:04

آفرین به شما عمه باید همه از شما یاد بگیرن که سن فقط یک عدده
منم خودم ۲۲ سالمه فکر میکنم دیگه برای کلاس زبان رفتم خیلی پیر شده ام

قربونت عمه که به عمه پیرت دلگرمی میدی
نه بابا دیر چی؟ هرچی زودترشروع کنی یادگیریت بیشتره ننه، نزار مثل عمت سرپیری مجبور بشی بری

زهرا سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 22:35

سلام عمه جان

چند و قتی کم پیدا بودی انشاله خوب باشی عمه جان

سلام عزیزدلم
قربون محبتتفعلا خردرونم گازم گرفته

ثنا سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 21:24

اسم دوره رو دیدم یاد چی افتادم عمه!
مامانم میگه همون‌طور که سلطان دلار و سکه و... داریم ، چند وقت دیگه عکس تو هم همه جا پخش میشه، با اسم «سلطان کنکور»

امروز هم یه بنده خدایی از آشناهامون بعد از دو سه سال زنگ زد. من دبستان با دخترش همکلاسی بودم. هفته ای سه روز میومد خونمون که بهش ریاضی درس بدم. آخرشم مدرسه هامون جدا شد. چون من معدلم بالا بود، با دو سه نفر دیگه رفتیم یه ناحیه ی بهتر. هیچی خلاصه...‌‌مامانم گفت فلانی هم با اون آیکیوی پایین دانشگاه فردوسی قبول شده هااا
مامان بزرگم چی؟ اونم گفت آره دیگه الان هرکس رو میبینی قبول شده!
البته به جز من
یعنی لِه شدممم هااااا.
نمی‌دونم چه اصراریه مسیر زندگی آدما شبیه هم باشه. شاید من سال بعد یه رشته ی بهتر قبول بشم، و اونی که سه سال قبل قبول شده اون موقع دانشگاه رو ول کنه. ممکنه یک نفر دیر ازدواج کنه و زود بچه دار بشه، ممکنه یک نفر زود ازدواج کنه و دیر بچه دار بشه. و هزاران مثال دیگه ...

آنها که دویدند، آنها که خزیدند،
آخر به هم رسیدند

به خاطر مدل اشتباه و این مقایسه ای تربیت شدنمون، ناخودآگاه تا سن شما (که البته ۱۸ سالتونه) ، هنوز خودمون رو با بقیه ی هم دوره ای هامون مقایسه میکنیم!
مدام باید به این خاطر زندگی به کام مون تلخ باشه...
یکی هم که مثل من خودش اهل مقایسه نیست، بقیه به خوردش میدن!

حالا اون ها زندگی شون ثبات داره که داره
شما هم دوره هارو برید عشق کنید

عمتم سلطان کنکور بود ننه
خونواده ما خدایییی مقایسه هستند، قشنگ درک میکنم چی میگیا، با پوست و خونمولی من جدا از همه عقبم
خو من نداره عمه، منم حسوووود
قربونت برم من عزیزم

پروفسور سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 21:16 https://otagham.blogsky.com/

منم مادربزرگ بچه های دانشگام!

باید بگم سلام همدرد

غ ـ ـزل سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1403 ساعت 14:54 https://life-time.blogsky.com/

همچینم نیستا
من همچنان در حال دوره شرکت کردنم.
ثبلت زندگی دلیل نمیشه به روز نباشیم و آموزش نبینیم

خوب می کنی ننه
اگر یک ثبات کاری داشته باشی خوبه ننه، نه که ثبات نباشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد