انقدر ناراحتم تو کانال نوشتنم جواب نشد. یکعالممممم خوندم، یادم رفت سرتایم برم کلاس.دیر رسیدم و  بدون دیدن سوالات چرت و پرت نوشتم که بلکم یک نمره بگیرم. از خودم گزینه الکی نوشتم و حالا فهمیدم گزینه 4 نداشته من نوشتم گزینه 4اصلا و ابدا حالم خوب نیست. یعنی روان من پیاده شد. لعنت به آلزایمر که زحمت آدم را سطل زباله که هیچی، توالت ببره که من هرکاری میکنم، آروم نمیشم. اعصابم الان مثل نخ پاره شدس

یکی  از دوستانم زنگ زد که پدر یک دوست مشترکمون فوت کرده. زنگ زدم به اون بنده خدا که پدرش فوت شده، گفت پدرش امروز فوت میکنه، عموش فردا و پسفردا زن عمویی که سرخاک حالش بهم میخوره و میبرن بیمارستان و بخاطر تزریق داروی اشتباه، قلبش توی سینه میترکه. حالا دارو چی بوده و چی شده، من خبر ندارم. چون خودم بقدری حالم بد شد وقتی گفت که شخص عزادار تند تند خداحافظی کرد تا من بروم دنبال خوردن یک چیزی که حال بدم درست بشه. بنده خدا بیشتر از اینکه بتونه ناراحتیش را نشان بده، نگران من شد و به این ترتیب تلفن بدون تعریفهای معمول در اینمواقع تموم شد. خواستم بگم در همین حد وضعم خرابه که حتی برای عرض تسلیت مراسم مردم نمیروم. چون همه جای توجه به شخص عزادار مجبور به رسیدگی بمن میشن و این باعث خجالتمه. 

کائنات تو پاچه ادم دروغگو و پنهانکار می کنه متاسفانه!

کافیه من دروغ بگم یا بخوام چیزی را پنهان کنم. یعنی تا کائنات تو پاچه من نکنه و من را رسوای عالم و آدم نکنه، این پاچه من را ول نمیکنه. هین دوره مجازی، استاداش بین 28نفر آدم نمیدونم چرا چشمشون من را که یک گوشه نون و ماست میخورم و دهنمم بستم گرفته و هی خانم اقدس شما نظری ندارید؟ خب اون دهن آدم را باز می کنند و حیثیت ادم را بفنای مطلق الهی میبرند. یعنی امیدوارم جوش بزنه اگر باز بگه اقدس خانم نظر شما چیه؟ بنده اگر میخواستم دهن باز کنم، خودم بلد بودم.

دیگه با آشنا دوره نمیرم. خب بابا من شاید نخوام همه چیزم را جار بزنم و بخوام برای خودم بخشی از زندگیم را نگه دارم. چه می کنند با آدم. 

طلب آمرزش

بابای ثنای عزیزم به رحمت خدا رفت. وقتی خبر را خوندم، انگار پدر خودم دوباره رفت. خدا بهش صبر بده و آرامش. 

آهنگ گذاشتم به یارم بگید حالم و احوالم و بگید داشتنش آرزومه.... منم همگام با خواننده صدا را ازاد کردم و میخونم و اونجا که میگه داشتنش آرزومه میخونم داشتنم آرزوشهوالا من به این ماهی