دکترعمه خانم

رفتم دکتر و دکترجان بسی بسیار دیراومدن، منشیشون هم عوض شده بود و یک خانم مسن شده بود که بسیار خوش خلق بودن و شکرخدا من با آبجی کوچیکه شوخی میکردم، با ما همراهی میکرد و میخندید. 

نمونش پشت در بودیم و من نگران لیزر و تزریق، آبجی کوچیکه مثلا داشت دلداری میداد، گفتم به دکتر میگم اگر این آبجی من را ببرید لیزر کنید و تزریق من قول میدم بچه بهتری بشم و مراقبتهام را صد درصد بیشتر کنم. آبجی کوچیکه داشت میگفت عجب آدم بدجنسی هستی، که دیدم خانم منشی از دست ما غش کرده از خنده

آخرین مریض من بودم، یکماه بود به دکتر پیام میدادم دکتر هستین؟ اونم هی روز بمن میداد، بعد تو تایم شب امتحان بود، منم نمیرفتم. دیگه اینبار با بسم الله رفته بودم، تا رفتم تو اتاق دکتر سرش پایین بود تا آورد بالا و فامیل من را که جزوعامترین فامیلی هاست گفت، یکهو گل از گلش شکفت و گفت اااا از اینطرفها منم با خنده گفتم امتحانهام تموم شد، اومدم، دکتر هم  خندید. شکرخدا راضی بود. ما اومدیم بیرون، بعد من نمیدونستم پشت سرمون داره میاد، داشتم به ابجی کوچیکه میگفتم دیدی تا گفتم لیزر و تزریق برای تو بکنن، من بچه خوبی میشم، که یکهوصدای خنده مردونه پشت سرم شنیدم، برگشتم دیدم دکتره، سرش را داره برام تکون میده و میخنده و مثل میگ میگ از کنارمون رفت.

خواهرم میگه اگر سن شناسنامه ایت را بکسی نگی، چون دست بصورتت نبردی و با توجه برفتارهات کسی سن واقعیت را به این راحتی تشخیص نمیده. 

دکترم چندسالی هست من را میشناسه و من مشتری ثابتشم، همه جور اخلاق منم دیده، اما  میدونه بی آزارتر از من مریض نداره. البته حزو وقت تزریق که من از درد، پام تا فرق سردکتربالا میاد وبرعکس بقیه آروم نمیخوابم یایکبار وقت لیزر از شدت درد دستمال کاغذی تو دستم را ریز ریزمیکردم و چون پای دکترکنار پای من بود، ناخواسته همه را روی شلوار نو دکتر با اون خط اتو هندونه قاچ کنش میرختم و یکجا بقیه دستمال از دستم رفت که خب من متوجه پای دکتر کنار پام نشده بودم و همه توجهم پای درد لیزر بود، اومدم دستمالمو نجات بدم، اشتباهی پای دکتر را چلوندمیک لحظه دکتر ازجا پرید، بدتر از اون خودم بودم که چنان پریدم که صدای دکتر دراومد که تکون نخور، خطرناکه ولی خب بعدش دکتر جوری با سرعت برق از اتاق زد بیرون که منشیش که اومده بود که بمن که فشارم افتاده بود آب قند بده با تعجب نگاه میکرد که چی شد؟؟ منم که بروی مبارکم نیاوردم، شمام بروی مبارکتون نیارید که دکترم ازم وحشت داره، از بس من کولیم


نظرات 3 + ارسال نظر
فال دوشنبه 18 اسفند 1399 ساعت 00:51 http://semilife.blogfa.com

من همیشه یادم میره بگم، کل عمرم صرف گره کور باز کردن میشه

من از بس گفتم الان یک پا آخو.. ندم

فال شنبه 16 اسفند 1399 ساعت 11:50 http://semilife.blogfa.com

حتما تا یه هفته جای پنجولت روی تنش مونده
ولی واقعا به بسم الله گفتن قبل کار اعتقاد دارم. واقعا کار رو آسون میکنه.


منم اعتقاد دارم و میگم اما درد آسون نمیشه عمه جون

مامان فرشته ها جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 22:48

عاشقتم بلا

قربونت برم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد