عمه بی اعصاب در دانشگاه چه می کند؟

دیروز با یکی از دوستان عزیزم قرار گذاشتم دانشگاه که هم ببینمش، هم کتابی که بهش داده بودم را بگیرم وهم گپی با مدیرگروه بزنیم و هم چندتا کار اداری من حل بشه. خب کار اداری که حل نشد، چون کارمند محترم با گفتن اینکه سیستم قطعه، نت گوشیت را روشن کن تا من فلان چیز را چک کنم و کارت را راه بندازم، بنده را انداخت در هچل خریدن نت!!!

الان میگم چرا هچل؟! چون هرکاری میکردم نمیتونستم بسته بخرم!! برفیقم گفتم بریم بالا، با مدیر گروه حرفمون را بزنیم تا من نت بخرم و بیام سراغ این خانم. آقا ما هرکاری میکردیم، میگفت چی چیت غلطه و نمیشد بسته خریدما یک مدیر گروه داشتیم دور از همه دوستان کانهو گاو!! ینی نه که الان نباشه ها، الان بهتر شده، دلیلشم میگم. خب قبلا هم گفتم ایشون رشتشون با رشته ما، فاصله ای مثل شرق و غرب داره، یعنی هم رشته نیستن وبی لیاقتی به اسم رییس دانشکده، ایشون را کرده مدیر گروه ما!! که هرچی بهش میگی، میگه من نمیدونم قراره عمه من بدونه نه ایشونبعد ذره ای احترام نمیگذاشت، نه بلند شدن ونه احوالپرسی آدمواراینبار بلند شد و قشنگ سلام و احوال پرسی کرد، اما خب بنده تا کمر تو گوشی بودم و مشغول خریدی که درست نمیشدرفیقم بعدا خندید و گفت نمیدونی چه جوکی شده بود خلاصه ما هرچی پرسیدیم، گفت والا من از رشته شما هیچی سر در نمیارم ونمیدونمآخراش واقعا داشت روانم پیاده میشد که بگم مردک کوتاه بیا، پس تو غلط کردی با رییس دانشکده نشستی اونجا که نمیدونم تحویل من بدی

بالاخره نت خریدم و رفتم پیش کارمند که کارم آخرش راه نیفتاد، فقط اینوسط مدیر دانشکده را دیدم و عین بز نگاهش کردمو برعکس بقیه پاچه خواران، آقای دکترگویان  بسمتش حمله ور نشدمو چون من تنها دانشجو تو محیط اداری اون ساعت بودم، درحالی که من را چپ چپ نگاه میکرد، گفت سلام عرض کردم خانم!! بنده هم خودشیفته پندارانه، درحالی که همچنان نگاهش میکردم گفتم سلام و باقی امور پاچه خواری را به کارمندان امور اداری که سیخ ایستاده بودن و از خمودگی و خواب آلودگی لحظات قبلشون خبری نبود، واگذار کردم

اینو نوشتم که بگم عمتون، گنگش بالاس

نظرات 3 + ارسال نظر
سهیلا دوشنبه 18 اسفند 1399 ساعت 13:30 http://Nanehadi.blogsky.com

راست میگی.متاسفانه.

متاسفانه

فال دوشنبه 18 اسفند 1399 ساعت 12:48 http://semilife.blogfa.com

منم هر چی موقعیت طرفم بالاتر باشه کمتر تحویلش میگیرم اونقدر که با سرایدار و حراستیای دانشگاه حال و احوال میکنم با کارمندا و استادا نمیکنم
اتفاقا فامیلیم با یکی از حراستیا مشابهه دوستام فکر میکردن فامیلیم که با هم با زبان محلی صحبت میکنیم، ایشونم بخاطر چادر و حجابم خیلی تحویلم میگرفت. الان که چادرمو کنار گذاشتم دیگه روم نمیشه سلامش کنم خودمو میزنم به اون راه
از ماست که بر دوغ است

سهیلا دوشنبه 18 اسفند 1399 ساعت 11:41 http://Nanehadi.blogsky.com

این دانشگاهم چه معضلی شده.
استادهای خوب هم کم نیستن.یا رییس دانشگاه خوب.ولی بدهاشون بیشترن.

خوبها دارن بازنشست میشن و جایگزینشون، آدمهایی میشن که لیاقت اون جایگاه را ندارن، فقط پشت گرمی های محکمی دارن متاسفانه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد