شنیدین میگن حسنی به مکتب نمیرفت، وقتی میرفت جمعه میرفتحکایت بندستکلاس زبان نوشتم که جمعه هاست، اونم کجا؟ اون کله شهر، نوک قله کوهقشنگ بنده رفت و برگشتم بیش از نیمی از روز را میگیره حالا من شیطنتم جلسه اول فعال شده بود، تمام مدت سر کلاس بند صندلی نبودمرفیق همراه خل بازیهای منم، صندلی پشتی، ما یکسره شیطنت کردیم بعد بحث سرهفته بعد بود، همه اصرار داشتن کلاس باشه و بنده چون اگر بود برگشت به آغوش خانواده برام سختترین کار دنیا بود، گفتم اگر میخواهیم داشته باشیم، خب با اس. کایپ باشه و سراین قضیه بقدری بحث کردم که با آقای همکلاسی که بسی از بنده بزرگتر بودن بحثمون شد و سرآخر گفتم، آقا شما زندگی ندارین، بنده دارمبعدا فکر کردم به جمله قصاری که گفتمبرفیقم گفتم الان فکر میکنه من ازدواج کردم و هفت سر عائله دارم و کارهای عیدم را نکردماگر بدونه من یک عدد مجردم که چون شب عید میشه، مشکل رفت و آمد دارم، پوست بنده را میکنهاونم میخندید میگفت آره کیس های ازدواجت تو کلاس زبان را پروندی( البته همه آقایون تو کلاس سن پدربزرگ بنده را داشتن و مشخص بود همه از شغل های سطح بالایی برخوردارن، این را نوع برخوردشون و خیلی مسائل دیگه نشون میداد و صرفا جهت مزاح گفته شد) خواستم بگم اگر به دنبال تغییر روحیه هستین برین کلاس زبان، البته پروتکل ها را رعایت کنید. درسته که بنده به اختیار نرفتم، اما همیشه یاد گرفتن چیزهای جدید ذوق زدم میکنه
الان سوال اینه که شما کجا کلاس زبان میری که مختلطه؟
از طرف دانشگاهه
یارشون نمیاد؟ لازم شد به گرمابه و گلستان دعوتشون کنی
نه والا، بی یار میان بی تربیتاوالا زنگ باید بزنم بگم دفعه بعد با یارتون بیایید
کلاس زبان خیلی خوبه.
خیلی، البته بشرط خوندن
معلومه که زندگی داریم، ادم تا مجرده باید زندگی کنه بعد متاهلی که دیگه آدم نیستیم، انسانیم
عاشق پیر مردای انگلیسی فولم، خیلی کلاس دارن البته صرفا برای یار گرمابه و گلستان نخند!
ما همیشه آدمیم
یارشون نمیاد کلاس