خوشگذرانی هرچندغلط

عروسی رفتن و حتی گرفتنش تو این شرایط غلط ترین کارهست، اما خب به دلایلی واجب بود که برم، حالا شرح ماوقعش اینه:

آقا ما یکشب مونده به عروسی دعوت شدیم، چون داماد خودش صاحب تالار بود و برای مدت اندکی اجازه عروسی گرفتن تو تالارها را داده بودن، دو روزه جهاز چیدن و یک شبه همه مهمونها را دعوت کردن، چون صاحب مغازه کارت عروسی هم خود داماد بود

آقا من که خب مثل همیشه پیراهنهام کوتاه و اسلام را به ویبره ببرهستیک مانتو عربی بلند کشیدیم روش و از کل خانواده من و مادرجان رفتیم که عروسی بریم. این بین قرار شدکارت هدیه بگیریم تو راه تالار. وقتی کیوسکش را پیدا کردیم، من با رعایت احتیاط پیاده شدم که برم بگیرم. همون نزدیک هم یک صاف. کاری بود که داد زد خانم اینجا جمع شده، آقا ما هم دیدیم تعطیله، سرمون را زیرانداختیم برگردیم، انقدر که بنده دنبال این بودم اسلام نره رو ویبره، جلوی پای مبارک را نگاه نکردم و بله پله عزیز را ندیدم و پای راست بنده با افتادن از اون یکذره پله، با اون پاشنه ها چنان پیچ خورد که کلا اسلام فراموش شد. تازه خودم را جمع کردم و لنگ لنگان میرم که سواربشم و بگم این نبود، مامان خانم خوش خوشان پیاده شدن و من را ندیدن وگفتن ااا چرا برگشتی؟؟ داشتم میومدم دنبالت تنها نباشی

آخر ما هیچی گیرنیاوردیم و تصمیم گرفتیم که بعدا بریم درخانه مادرعروس و کادو را بدیم. بعد رفتیم تالار و چون تالار چندسالن بود، ما داشتیم اشتباهی سالن بغلی را میرفتیم که هیات همراه عروس و دوماد برای اون شش باری که ما دیدیم که فیلمبردار جلو عقب کرد تا فیلم بگیره یکسره ماشالا حنجره طلا بودن و جیغ میزدنباز خوبه مامان داماد را تشخیص دادن و فهمیدیم غلطه، وگرنه کلا اشتباه میرفتیمحالا ما اومدیم فرار کنیم و بریم سالن بغل که دایی عروس اونوسط داد زد عشقم، کجا میری؟؟؟ شما فکر کنید من لنگان، درحالی که مامان بنده خداعصای من بودن و داشتم چک میکردم دکمه ها باز نباشه، یکهو یکی مامان را از پشت بغل کردبلهههه این یکی که من را سکته داد، دایی عروس بودفاصلشم با مامان من کلا 5ساله!!!هیچی دیگه تا دم زنونه با همراهی پسرعمه دو. زنه اش که از پشت ماسک، مامان را شناخته بود،وبه دایی عروس اعلام کرده بود مامان کی هستند، هدایت کردن تا درب زنونه!!!

عامو ما رفتیم زنونه، ازکل طایفه عروس، به تعداد انگشتهای یک دست نمیرسیدیم، البته منهای خاله ها و داییهاش اما ماشالا خانواده داماد جیران کرده بودند و بقول مامان اگر کسی کرونا داشت ما بودیم که فقط نشستیم، وگرنه اون بنده های خدا یک لحظه از حرکت نایستادند و با تمام وجود چندباری که داماد اومد با جیغ های قشنگشون حضورش را تبریک گفتن و اونوسط هم حسابی براش سنگ تموم گذاشتند. خلاصش من به این نتیجه رسیدم ما فامیل افسرده هاییم که بندجامون میشیم و اهل شلوغ کردن نیستیمآخرشم به دلیل اینکه مچ پای بنده متورم شده بود و کادو نداشتیم، با گفتن اینکه جا گذاشتیم زود محفل را ترک کردیم و مامان امروز نقدی گرفتند و رفتند تو یک پاکت شیک گذاشتند و تحویل دادن، تا بیشتر آبروریزی نشه.

تازه وسط شام اقایونشون یکهو ریختن تو زنونه که دیگه بنده کلا جای فکر کردن به غذا تو فکراسلام و مسلمین بودمآخرشبم که با مامان برمیگشتیم، یک موتوری  سریک میدون که مامان داشتن دور میزدن گفت سلام، مامانم گفتن زهرمارمن بقدری خندیدم که اشکم میریخت، چون مامان گفتن همه را مار میگزه، ما را خرچسونهاین از موتوری، منم اضافه کردم اونم از یک دو. زنه

جدای ازکرونا، خیلی خوش گذشت، چون داماد صاحب تالار بود، دوشب شام دادن تا نشون بدن که خدمات تالار شامل چه چیزهایی میشه!!! و البته آتلیه جدیدی که به خدمات اضافه شده بودو سالن آرایشگاه. درکل بعد از دوسال خانه نشینی و فقط خبر مرگ و میر شنیدن خوش گذشت. انشاالله سلامتی باشه و دل خوش. 

نظرات 5 + ارسال نظر
archer جمعه 22 مرداد 1400 ساعت 22:35 http://mnevesht.blogsky.com

عمه جان تا باشه ازین خوشیها ولی خدایی چه نترسهایی هستین با این وضعیت. حالا ایشالا که خوب باشین و طوری هم نشده باشه البته به جز اون مورد قوزک که توی خیلی از پستها ازین حادثه ها داشتی. یعنی این اتفاقات طبیعیه برات باز خوبه مامانت هوس نکرد موتوری رو زیر بگیره و بساط خنده و نشاط رو چند روزی تمدید کنه

نه خدا را شکر سالم موندیم
دیگه یک قوزکه، با درمان خانگی خوب شد

منجوق شنبه 16 مرداد 1400 ساعت 23:14 http://manjoogh.blogfa.com/

ایشالا عروسی خودت

از من گذشته، اما مرسی

ماجد شنبه 16 مرداد 1400 ساعت 21:49

ان شاءالله عمه هم همیشه شاد و سلامت باشه
عمه اینقد توفکر اسلام و مسلمین بودی خو میرفتی جبهه، تالار رفتی چکار؟
مونده بود شهید شی، عمه جانباز

مرسی عمه
والا من همه کودکیم تو پناهگاهها بود عمه، جبهه ام را رفتم
یکی دیگه عروس شد، بلاهاشسرمن اومد

فال شنبه 16 مرداد 1400 ساعت 13:14

شد یه دفعه ما عروسی بریم بلایی نازل نشه؟
میگم داماد عجب عروسی برا خودش گرفته
ساعت دو شام خوردین؟ عجیبه! داماد چطور یادش مونده بهتون شام بده؟ من بودم شام نمیدادم، مراسمو رژیمی برگزار میکردم
انشالا که همیشه به شادی بیاین و برین.

والا بخدا
آره واقعا از دف زن همراه عروس و داماد بگیر تا پرده بزذگ برای کلیپ عروسی که افتضاح بود و یک تابلوی دومتری از عکس ناواضح خودشون رو دیوار تالار که موندگار شد برو
تازه از 11 میوه و شیرینی جمع شده بودشامم رژیمی بود، یعنی اصلا فکر نکن غیر رژیمی بود

ربولی حسن کور جمعه 15 مرداد 1400 ساعت 21:30 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خوشحالم که بهتون خوش گذشته
اون اتفاقات هم بعدا خاطره میشه و کلی بهشون میخندین
فقط امیدوارم بعد از ترس از اسلام (!) نگران کرونا هم بوده باشین خدائی اوضاع خیلی خیطه!

سلام
مرسی من کلا خندیدم
تمام مدت با ماسک نشستم از ترسم، فقط موقع بلع برداشتم. تازه بقول مادرم مثل یک پل. یس مراقب بودم مامان خانم هم هی به بهانه ماسک را به زیرچانه منتقل نکنند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد