مرگ

تا حالا به مرگ فکر کردید؟ یک مرگ خودخواسته.

اکثر ما موقع مردن یاد هزار کار نکردمون میفتیم و دلمون نمیخواد اتفاق بیفته، درحالیکه ممکنه قبلش هزاربار به مرگ فکر کرده باشیم. من این تجربه را دوبار داشتم. کلوچه نمیتوانم بخورم، چون با هربار خوردن به حس خفگی میرسم. علتش را نمیدانم. دوبار اما عملا تنفسم برای چندثانیه ای رفته و حس مرگ را کاملا تجربه کردم. میدانم آن لحظه واقعا طالبش نیستی، اما

بارها و بارها به یک مرگ خودخواسته فکر کردم. به خستگی های روحی که جز خدا کسی بهش آگاه نیست. چندوقت پیش به رفیق روانشناسم گفتم، باور کن اگر ترسهایی که از کودکی درباره این نوع مرگ تو مغزم کاشتن نبود، تا الان استخوانهای من هم زیرخاک پودر شده بود، شاید تنها چیزی که وصلم نگه داشته ترسهای منه.

میدونم که میگن ضعف آدمها و جنون آنی باعث این مساله است، اما گاهی اصلا مساله این نیست، مساله اینه که تو خودت را کم میبینی، شکستهات بیشتر از موفقیت هایت میشه. بیرونت مردم را میکشه و درونت خودت را. این کم بودن و گاهی حرفی شنیدن از سر دلسوزی، نااگاهی، رفاقت و... باعث میشه طالب چیزی بشی که میدونی وقتی بهش برسی ممکنه پشیمون بشی. شما هم به مرگ خودخواسته فکر کردید؟ 

نظرات 4 + ارسال نظر
.. شنبه 11 تیر 1401 ساعت 11:03

توکلتون به خدا باشه که همیشه تو تنگناها کمکمون میکنه چرا از این حرفا میزنید و به این چیزا فکر می کنید آدما همگی با انواع مشکلات دارن زندگیشونو میکنن فقط باید قوی تر بشیم نوشته هاتونو میخوندم اگه حوصله دارید به نوشتن کتاب فکر کنید اونم دقیقا با همین مدل نوشتار خودمونی از همین طریق هم فکر می کنم می تونید جزو انجمن نویسندگان بشید و ....

ممنونم از محبتتون

فال جمعه 3 تیر 1401 ساعت 19:14

برای خودم نه.
ولی برای افرادی که به هر دلیلی، زندگی، چیزی جز رنج کشیدن براشون باقی نگذاشته؛ بله.
هنوز جزء اون دسته آدمهام که یه اشتیاق بزرگ برای رشد و زندگی کردن دارم.
فرقی هم نمی کنه این زندگی چقدر سخت باشه.
فرقی هم نمی کنه که به کجا برسم. فرقی هم نمی کنه که برای چی. دنبال هیچ معنی کوچک و بزرگی هم نیستم.
فقط زندگی میکنم چون فرصت پیدا کردم زندگی کنم.
و ایمان دارم که زندگی، یه فرصت منحصر به فرد کوتاهه.
برامم مهم نیست بقیه درباره ی من و زندگیم چی بگن. همین الانشم از نظر خیلیا زندگیم درست نیست و ممکنه این رو به گوشمم برسونن. من از خودم راضی ام. از زندگیم راضی ام. از نقص هام راضی ام. از اهداف و آرزوهام راضی ام. از داشته ها و نداشته هام، راضی ام. من حالم با همین چیزی که هستم خوبه، و حال خوب خودم برام کفایت میکنه. بذار سبک زندگیم حال بیشتر آدما رو به هم بزنه، برام اهمیتی نداره. مهم اینه که من، خودم، حالم با خودم خوب باشه، که هست خدا رو شکر. من بین بودن و نبودن، بودن "تا حد امکان" رو انتخاب میکنم.

خدا را شکر که حالت خوبه، مهم اینه، بقیه واقعا مهم نیستند

سلام سه‌شنبه 24 خرداد 1401 ساعت 12:15

سلام
من نه هیچ وقت به فکر نرسیده ولی شاهد بوده ام
به نظر من زندگی خیابان سر راست و بی دست اندازی است
که راحت انسان را به مقصد می رساند
دیگه دلیلی ندارد که آدم راه میانبر را انتخاب کند

سلام
خدا را شکر که هرگز به ذهنتون نرسیده.
خیلی هم سرراست نیست، چاله هاش زیاده که گاهی اوقات دره عمیق میشه، دیگه چاله نیست!!!

ربولی حسن کور سه‌شنبه 24 خرداد 1401 ساعت 07:48 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
یکی از همکاران تعریف میکرد بچه ای را ویزیت میکرده که اخیرا مادرش مرده و پدرش هم از غم مرگ همسرش خودکشی کرده بود.
واقعا دلم برای اون بچه بیچاره سوخت و به این نتیجه رسیدم که برای بچه ها باید ادامه داد.

سلام
واقعا باید برای بچه ها ادامه داد. اما خب وقتی بچه نداری...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد