همه ما اینروزها از گرونی های نفسگیر مینالیم و هر روز و هرروز سبد خریدمون کوچکترو کوچکتر میشه، اما آیا فکر کردیم بخشیش هم مقصر خودمونیم؟؟؟ ما که هرکدوم تو سمت خودمون، تو شغل خودمون میگیم اگرمن گران نکنم، اگر من زیرمیزی نگیرم، تو این گرونی خرجم را از کجا بیارم؟؟ بخشی از این اوضاع مقصر خودمونیم. بزارید با یک مثال بگم. من و مادر یک مسیری تاکسی گرفتیم، هزینه اون قسمتی که ما میرفتیم نفری سه تومن بود، آقای راننده وقتی پرسیدیم چقدر میشه نفری هفت تومن عنوان کرد و درپاسخ اعتراض گفت، بمن ربط نداره شما کل مسیر را نمیرید و فقط بخشیش را میروید. باید پول کل مسیر را بدین و باز درپاسخ اعتراض که تو خودتم مسافرکل مسیر را نمیزنی، گفت من باید نون بخورم، شما خرج زن و بچه من را میدی؟؟

یا

من چندوقت پیش اقدام کردم برای گرفتن یک وام بانکی، بماند که یک هفته مسئول وام مرخصی بود و جانشین هم شکر خدا نداشت. بعد هم که با رییس اون شعبه صحبت کردم تا بمن بگویند شرایط گرفتن آن وام چیه و چی باید ببرم، شغل پدر را پرسید، درحالیکه ربطی به وام من نداشت. گفتم به رحمت خدا رفتند و کمی بعدترگفتم این مساله ربطی به وام نداره، گفت نه، خب باید بدونم فرزند همکاری یا نه و....بعد شروع کرد مسخره کردن و جواب سوال من لوث شد. بقدری عصبی شدم که از همونجا رفتم اداره بازرسی و گفتم من مسئول بیشعوری کارمند شما نیستم. برای من این مشکل پیش اومده و ایشون مطلقا حق توهین نداشتند. گفت پیگیری میکنیم. هفته بعد که بدنبال وامم رفتم، بدون دردسر و بدون توهین تونستم یکی دو روزه کارهام را انجام بدم.بعدتر شنیدم که اگر سراغ مسئول شعبه نمیرفتم و منتظر مسئول وام میشدم و شیرینی وام را که عبارتی از چند درصدی از مبلغ وام بود میدادم، اینهمه به مشکل برنمیخوردم.

یا

منشی دکتری که وقتی بین دفترچه مبلغی قرار میدی، تو را اولویت قرار میده و سریعتر میفرسته داخل. به این بهانه که من خرج دارم، دکتر مگه بمن چقدر میده. 

یا

دکتری که منشیش پا روی پا میندازه و میگه دکتر مبلغ ویزیت را به دلار میگیرن، لطفا بعد از تهیه تشریف بیارید. 

این فقط چند نمونه از هزاران نمونه است. ما خودمان گرگهایی شدیم که برای گذران زندگیمون افتادیم به جان هم. ناله و نفرین بیفایدست، وقتی باید تغییر را از خودمان شروع کنیم. البته نباید یکسویه به قاضی رفت که هنوز هم اندک آدمهای درستی هستند که نسلشون داره به انقراض میره. 

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد...

گفتم تا امتحانات نشده برم سفر، رفته بودم سفر، گوشه حیاط تو حرم امام رضا زنگ زدم خواهرم، تماس تصویری، نوبت فسقلی که شد، با تمام وجود وقتی دلبری کرد خاله بی توجه به اطراف مشغول بوسه فرستادن بود که با هین کشیدن یک خانم که با دهن باز بهش زل زده بود 2دقیقه حواس پرت شد، اما خب من که بیدی نیستم که با این بادها بلرزمفقط 2دقیقه شدم یک عمه سنگین و درحالیکه خانمه همچنان با دهان باز زل زده بود، مشغول بوس فرستادن برای فسقلی شدم که وقت خدایی نکرده حروم نشه

.......... 

من از همه دنیا با قطار همیشه سفر میکردم، حالا باید قبل هربار سوار شدن، یک دوره اشهدم را بخوانم، شاید زنده پیاده نشوم بار بعدی

................. 

صاحبخانه، خانه اش را فروخت و فعلا دنبال خانه جدیدی هستم. قیمتها هم که نجومی و به جیب سوراخ بنده نمیخوره، دعا کتید، خدا کمک کنه، بالاخره پیدا بشه. 

درهمیات

با فسقلی رفته بودیم من شال بخرم، مغازه شلوغی بود. به عادت  همیشه که با فسقلی تو خونمون موقع رد شدن میگیم بوق بوق، یکهو از وسط چندتا خانم میخواستیم رد شیم، من گفتم بوق بوقخانمه برگشت نگاه کرد، من تو افق بودم

....... 

فسقلی کادو روز دختر برام 3تا استیکر ماشین از گرونترین ماشینها زد به گوشیم، این بهترین کادو بود، چون از ته دلش و بامحبت خودش بود

اوسکولینگ!!!

یک پرنده است به اسم اوسکول، کارهایی که میکنه یادش میره، مثلا یادش میره خوراکیهاش را کجا قایم کرده. اون پرنده منم!!! چرا؟؟؟

هندزفری زدم، بعد میگم وااا چرا من صدای صفحه را ندارم؟؟؟ اوندفعه از دست برادرم شکلاتهای عزیزم را قایم کردم. هرچی میگشتم پیدا نمیشد کهخلاصه این قضیه بارها تکرار شده، مثل الان که هندزفری زدم، میگویم چرا صدای استاد پریدمراقب باشید اوسکول نشید. یا حق

دیگه خدا را شکر همه دوستان میدونن من بهترین عمه دنیام و به لحاظ فرهنگ و ادب جایی درآسمان هشتم  دارم. 

امروز برای کاری بعدازظهری رفتم بیرون، من حتی از جلوی باریکترین کوچه ها هم که رد میشم نگاه میکنم تا یکوقت برخوردی نداشته باشم. اماااا امروز انقدر گیج و حواسپرت بودم که اصلا ماشین به آن بزرگی را ندیدم و نزدیک بود شما را بی عمه کنمراننده هم بی اعصابتر از من، کله را از پنجره کرده بود بیرون و هی هوار میزد نگاه نکنیا، همینطوری بپر وسط خیابون. من هم که امروز واقعا روز بدی داشتم، در یک حرکت انتحاری بی فرهنگانه فریاد زدم و تازه با دستمم بهش علامت دادم و گفتم برو پی کارت، چقدر حرف میزنی، بعدم بی توجه رد شدم و رفتم. خلاصه که اگر رانندگی میکنید، حواستون را حسابی جمع کنید، شاید یک عمه بی حواس، بی هوا بیادجلو ماشینتون و اصلا شما به اون گندگی و ماشینتون را نبینه، چون اصلا هوش و حواس درستی نداره. دعوا هم نکنید با اون عمهمراقب خودتون هم باشید.