وقتی خسته اید برای هیچ بچه ای نه کتاب بخونید و نه قصه بگیداین از تجربیات یک خاله سوخته است. میخواستم بخوابم، اونم دلش بازی میخواست، بزور راضیش کردم 2تا کتاب قصه ای که اونهمه پول دادم را بخوانیم، میریم دزد و پلیس بازی کنیم، اما واقعیت این بود که حتی نمیتوانستم پلکهام را از هم باز کنمآقا شعرهای کتاب قصه کلا از ریتم خارج شدن، تصمیم گرفتم، قصه بگم اونم وسطاش با مغز خواب رفته معلوم نبود چه خزعبلی به هم بافتم که بچه بیدارم میکرد و میگفت اون خانمه کیه؟؟؟ یکهو از جا میپریدم که خانم چیه وسط قصه شنگول و منگول؟؟؟ تازه از پشت میز اداره هم بلند شده بوددیدم زیادی دارم چرند میگم ادامه قصه را بیخیال شدم و خوابم رفت. این چنین قصه تموم شدخلاصش در هوشیاری کار انجام بدین این دهه نودی ها و دوصفری ها حواسشون جمعه و کار به آبروریزی میرسه. 

خب سفر تموم شد، البته بخش اولشبرای رفتن به خانه باید تدبیر دیگری بیندیشم

تو کوپه یک خانم پیر عاشق گوگولی هم اضافه شدند که ما را سوراخ کردند تا بالاخره از میان باغاتی که از کنارشان میگذشتیم همسرجانشان را ببینند و باهاش خداحافظی کنند، تازه کلی هم ازشان شاکی بودن که قرار بوده، همراهی کنه، نکرده

به بنده هم گفتن دخترم شام خوردی برو بالا، من خسته امبنده از هشت شب در مناره بودم و چون آنتن نداشت گوشی، روند نوشتن خب متوقف شددر عوض خوابیدم تا برسیمالانم کله سحر موندم چه کنم تا بروم دیار خودم، چون این ساعت ویلون ترمینال تا حالا نبو مخب دیگه اگر اتفاق خاصی افتاد میگم. فعلا بریم ببینیم پای تقدیر ما را به کدام سمت شوت میکند. 

اینم در پایان اضافه کنم، معدتون از گرسنگی سوراخ شد، تحت هیچ شرایطی غذای قطار را نخرید و نخورید، چون فقط پول مبارک را درسطل زباله ریختینخب دوصد بدرود تا درودی دیگر

ادامه من و قطار

الان یادم افتاد تو امتحان انقدر هل شدم که عین جمله کتاب را نوشتم، از روی کتابینی میگم شانس قدجلبک دریایی، نگید نه

مورد دوم تو کوپه برگشت من و دوتا مادربزرگ افتادیم، من که زانو درد دارم و ترس از ارتفاع!!! کی میخاد این 2تا خانم پیر راا ز نردبون بفرسته بالا

مورد بعدی زبان هست که من زبان منطقه موردنظر را بلد نیستم و هی باید بگم بیلمیرم، فارسی بوگو

آها تهشم یک چیز جالب بگم، یکی از این خانمها کلا مانتو و شلوار  و جورابش را کند و الان با پیراهن خونه و زیرشلواری روبرو من لم داده، انقدرم بنده خدا تکیز و مرتبه همه وسیله هایش را تا کرد و گذاشت تو پاکت

شما سر بزنید، من تا چیزی شد مینویسم

غرغرهای عمه

خب من الان غرم میاد، شکرخدا هیچکسی را هم ندارم که برایش غربزنم!!!!

من گرسنمه ،این اطراف را بلد نیستم که برم چیزی بخورم، بوفه ساندویچ کالباس داره که من دوست ندارم!!! اصولا هیچ نوع ساندویچ سردی را دوست ندارم، دلم غذای گرم میخاد  بعد غذای قطار غیر از گرون بودن، یک آشغال به تمام معناستبارقبل که خریدم، شاید باور نکنید،اما با گذشت ماهها هنوز بوی مرغ و قیافه مرغ را میبینم، گلاب به روتون میخوام بالا بیارم. به هرچی مزخرف بود، گفته بود زکی! بو میداد و طعم فوق العاده بدی داشت، برنج هم که اصلا دم نکشیده بود، حس میکردی برنج زنده میخوری

خوابم میاد و مجبورم فعلا روی صندلی های سفت بشینم، تازه باید دید تو قطار با کی هم کوپه میشم!!!

کاش کسی بود مکالمه میکردم و این دوساعت هم تموم میشد، واقعا تو وطن درس خواندن نعمته ها!!!! هرچند راستش را بگم دوست ندارمبرگردم به عقب بازم میزنم شهردیگه، اماااا نزدیکتر نه با این فاصله که برم اونسر دنیا

........ 

راستی میخوام اسمم را بزارم جای عمه خانم، عمه اقدس الملوکبه نظرم بهم بیشتر میاد، هرچند درطی این 13سال وبلاگ نویسی نمیدونم این اسمها را ازکجا میاذممردم اسمهاشون باکلاسه، منم... 

عمه خوش شانس!!!

کلا شانس من در حد جلبکهای دریایی هستش، همیشه بخاطر کرونا بلیط میفروختند مثلا 4تخته را 3نفره میگرفتن، حالا که آبله میمونی خر هم اومده بعد شانس من افتادم تو یک واگن با یک خانواده که دوتا بچه دارن، اول کاری کفش را هم کندن و بوی جوراب شده عطر کوپهدر ادامه این پست از فواید این همنشینی بیشتر برایتان مینویسم!!!

در ادامه شانس جلبکی قطار خراب شده  و ما قریب یکساعته نشستیم تا کمک بیاد و ما را به نزدیکترین شهر ببره تا درست بشه

........ 

بالاخره با سه ساعت و نیم تاخیر رسیدم. چقدر حرص خوردم که به امتحان دیر نرسم که شکرخدا بموقع رسیدم.فعلا یکطرف سفر تموم شد تا بریم مرحله بعد