عمه در نقش خاله:))

با فسقلی تو آسانسور سوار شدیم. دسته کلید دست اون بود، تفنگش تو دست من که  رو به ملت گرفته بودم

نظرات 4 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 27 شهریور 1401 ساعت 13:38 https://lemonn.blogsky.com/

این منم وقتی کتاب میخونم. یهو میبینی روزی که دارم یه کتاب سنگین روسی میخونم، کتاب داستانهای گروه سنی الف رو هم با جدیت بعدش میخونم و نقاشی هاش رو نگاه میکنم.

حالا من تو قسمت زبان اینطوریم که مثلا کلاس فرا. نسه برم بیام بیرون به نظرم همه به همون زبان حرف میزنن و من متوجه نمیشم چی میگن

فال شنبه 26 شهریور 1401 ساعت 13:52


احیانا کسی غش نکرد؟


نه شکرخدا

حرمان جمعه 25 شهریور 1401 ساعت 14:01 https://mrherman.blogsky.com/

رو به حضار: وا مگه شماها کودک درون ندارید. آزادش کنید

امشب دیگه کامل آزادش کردم

سلام جمعه 25 شهریور 1401 ساعت 07:24

سلام
مواظب باش در چنین مواقعی لوله تفنگ رو به هوا باشد ضامن آن زده شده باشد که یهو گلوله در نره
خاطره های بدی از این در رفتن های گلوله در زمان سربازی دارم

تازه ما چهار ماه دوره آموزش رزمی و دو ماه تخصصی دیدیم باز بچه ها اشتباه می کردند
الان که جمع آموزش رزمی دو ماه هم نمیشه و اسلحه ها هم تک تیر نیست رگبار است

برای ما کلت بود شکر خدا
خدا را شکر من سربازی نرفتم وگرنه تا100سالگی هی جریمه بهم میخورد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد