از سری ماجراهای من و فسقلی

با فسقلی تو حرم تو صف زیارت بودیم، دید خانمها دارن پول میندازن تو ضریح، خیلی آروم گفت بیا ما هم پول بندازیم، خدا حالش خوب بشه

.................... 

رفته بودیم فسقلی تو پارک بازی کنه محوطه کاملا تاریک بود. منم از فرصت استفاده کردم و تو تاب کودکان زیر5سال که یکدونه محافظ داره میزاری بچه نیفته، نشستم تو تاب و فقط خندیدم. از بس همه گفتن برو شناسنامت را عوض کن و بزار عمه 3 ساله از.... تازه بعدش رفتیم الکلنگ با فسقلی، من این طرف، اون اونطرف، خواهرمم سمت فسقلی رو میله که تعادل حفظ بشه، یک دوره هم اونجا غش کردم، آخر یک بنده خدایی که داشت رد می شد گفت، آدم خوبه کودک درونش فعال باشه، اما مال تو دیگه بیش فعالهجای همه دوستان خالی، فکر کنم بعد از 4سال این اولین باری بود که من تو یک مکان عمومی اینقدر خندیدم و از لحظه هایی که داشتم، نهایت استفاده را بردم.

دلتون شاد و لبتون پرخنده باد. 

نظرات 5 + ارسال نظر
سمیرا(راحله) سه‌شنبه 5 مهر 1401 ساعت 10:28 http://Samisami0064.blogfa.com

کودک درون منم گاهی بیش بیش بیش فعاله عمه جان

میپرم رو تاب .سر سره .الا کلنگ

خوبه دیگه، اینم نباشه که دیگه...

امیر حسام شنبه 2 مهر 1401 ساعت 23:55 https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام؛ کودک درون آدم باید همیشه زنده باشه.

سلام
واقعا در تمام دورانها نیاز است

لیمو یکشنبه 27 شهریور 1401 ساعت 13:39 https://lemonn.blogsky.com/

عمه جان من انقدر شاکیم که نمیدونی. همه تاب آهنی ها رو برداشتن و به جاش از این محافظ دارهای پلاستیکی گذاشتن، آدم نمیتونه یه تاب بخوره کمرش نصف میشه.

بی تربیتن عمهتازه مال ما محافظ آهنی بود اما عمه از رو نرفت و کمرش را به فنا داد اما از تاب نگذشت

سلام شنبه 26 شهریور 1401 ساعت 17:01

یک نوه ی دختر دارم ده سالش است
بسیار مودب و دوست داشتنی
آنا وقتی دو سه سالش بود بهانه گیر به طوریکه الکی بهانه نی گرفت که گریه و زاری به راه بیاندازد
در چنین موقعی همسرم به سینه می زد و این شعر را می خواند
عمه سکینه
بزن به سینه
دل بیقراره
خانه خرابه
فکر کنم با این عکس العمل ساکت می شد
البته من هم برایش می خوندم ستاره ستاره اینطور دختری کی داره
هیچ کی نداره هیچ کی نداره
یا می گفتم ۰۰۰۰ تخم جوجه هنوز صبح نشده می پره تو کوچه
که یک بار اعتراض کرد و گفت بابایی من دیگه بزرگ شدم
من هم شعر را تصحیح کردم
۰۰۰۰ تخم جوجه ی سابق هنوز صبح نشده می پره تو کوچه
البته حاضر جوابی اش عالی و مودبانه است

خدا برایتان حفظش کنه و شما را برای نوه شیرینتون

فال شنبه 26 شهریور 1401 ساعت 14:00

کاش منم ضریح داشتم
فسقلی داره کم کم جاشو تو قلب ما هم باز میکنه
اتفاقاً دیروز از جلو پارک نزدیک خونه رد میشدم، یه دخمل کوچولوی سه چهار ساله داشت با اون محافظ تاب کلنجار می‌رفت که بتونه سوارش شه. تو دلم گفتم چه ایده ی خوبیه این محافظ! جلو افتادن بچه ها رو میگیره. ولی امروز فهمیدم که جلو افتادن عمه و عمو و خاله دایی بچه ها رو هم میگیره.


قربانت
والا بیشتر مانعه:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد