مانع های رسیدن به اهدافمان قبل از بودن تو دنیای واقعی، در ذهنمان ساخته میشوند.

یکی از دوستانم تنها فرزندش را فرستاد غربت برای تحصیل. وقتی باهاش حرف میزدم، حالش اصلا خوب نبود که فرزند هیجده سالش را تنها راهی غربت کرده. اما من نه برای رفیقم که برای بچش خوشحال بودم، چون دوست داشت که بره. به نظرم مهاجرت زیر 30سال و حتی کمتر زیر بیست و پنج سال را میطلبه. چون هنوز سر آدم پر از بادجوانی و آرزوهایش است و بندهای تعلقش به اندازه بعد این سنین محکم نیست و راحتتر می توانه بره.

مامانم یک عمه داشتند که زندگی سختی را در جوانی تجربه کرده بود، اما زنی مقاوم که هر سه فرزندش را از صفر به صد رسانده بود و در زمانی که زنها معمولا تحصیلاتی نداشتند و اصلا زن مکتب هم به زور میرفته، با سه تا بچه و بدون همسر، لیسانس گرفته بود. پسرعمه مامانم که همرشته من هم دست برقضا بود، توانسته بود بورسیه بگیره و به یکی از ولایات یوروپ بره و بعدها حتی به شیطان بزرگ رفته بود، پروفسورشده بود و در دانشگاه هار. وارد تدریس کرده بود. من هرگز ندیدمش، مامانمم ندیدنش و گفتند از وقتی رفت سرجمع دوبار اومد. اما همین رفتن مقدمه رفتن خواهر و برادرش شد که راه اون را ادامه بدن و حالا خواهرش تو فرانس استاد دانشگاهه و برادرش جالبتر از همشون علیرغم مدرک بالایی که اونهم داره، بین کشورها میچرخه و جای مشخصی نداره. تو همشون خواهرشون فقط ازدواج کرده و دوسالی که عمه مامان آلزایمر داشت و نیاز به مراقبت، اومد و از مادرش پرستاری کرد و بعد فوتشان هم برای همیشه رفت، چون بقول خودش دیگه چیزی وصلش به اینجا نمیکرد.

اما همشون تو سن کم رفتند. هیچکدوم بالای 22سال نداشتند وقت رفتن و به نظر من رفتن برادر بزرگتر، شجاعت رفتن را به اون دوتای دیگه داد. هرچند برادر بزرگتر امسال در آستانه نود و چندسالگی از دنیا رفت، اما خاطراتش برای من جالب بودن. من گفتم ندیدمش، اما خب از کسانی که دیدنش و طبق سفرهاشون مهمونش شده بودن، خاطرات جالبی در مورد جوانی ایشان شنیدم. اینکه با سختی زیاد به خواسته هایش رسیده بود. فقر، گرسنگی و... هیچ کدام مانعی برای رسیدن به رویای تو ذهنش نبوده، این همیشه برای من وقت تنبلی هام بزرگترین درس است که هیچ چیزی نباید مانع رسبدن به خواسته های آدمی بشه، چون هیچ مانعی ابدی نیست. 

نظرات 5 + ارسال نظر
حرمان چهارشنبه 20 مهر 1401 ساعت 18:09 https://mrherman.blogsky.com/

سلام
به شکل خانوادگی یه فرصت عالی مهاجرت حدود ۱۵ سال پیش به ولایات یوروپ رو داشتیم که عشق و علاقه وافر مادربنده به خاک اسلام و مقدسات و حفظ آن دنیای دیگر و این حرف‌ها مانع شد و خب خودمم هم پی رفتن به ممالک شیطان بزرگ هستیم و ببینیم تلاش‌هایمان چه میشود گرچه برنامه ریزی با اوضاع فعلی خیلی سخته و سن هم داره بالا میره

سلام
انشاالله که با خیر و خوشی پیش میرود و آنجا هم مراتب پیشرفتتان محیا و زندگی بروق مرادتان است

مونا چهارشنبه 20 مهر 1401 ساعت 17:12

هیچ چیز مطلق خوب یا بد نیست.
من به عنوان کسی که در دهه سوم زندگیم مهاجرت کردم، تجربه م اینه که:
سن پایین از این نظر خوبه که آدم فرش تر و آماده تر هست برای یادگیری، دوست پیدا کردن، تغییر عادت ها، ازدواج و تشکیل خانواده دادن در فرهنگ جدید. در مقابل، به خصوص زیر بیست و دو سه سال، احتمالش هست که از مسیرشون منحرف بشن، مثلا سراغ مواد یا الکل یا دوستان ناباب و وقت هدر دادن برن. و اینکه تنهایی بیشتر اذیتشون می کنه چون هنوز هدف کاملا براشون مشخص نیست و خیلی ها با اصرار و ساپورت خانواده رفتند و قدر موقعیت ها رو نمیدونند و زود خسته میشن. من اینجا چند نفر رو دیدم که غر می زدند و می گفتند که میخوان برگردند و حتی یک نفرشون با وجود تلاش های خانوادش، برگشت.
در سن بالاتر، خوبیش اینه که آدم به بلوغ فکری و شخصیتی رسیده و به راحتی از مسیرش خارج نمیشه. من شخصا چون تمام کارهای مربوط به مهاجرت و هزینه هاش رو خودم انجام دادم، قدر جایی که درش هستم رو میدونم و هر بار خسته میشدم به خودم مسیری که طی کردم رو یاداوری می کردم و دوباره امیدوار میشدم.
البته تمام این موارد زمانی که آدم با خانواده مهاجرت کنه متفاوته، مثلا با پدر و مادر یا با همسر.
‌کلا اگر کسی میخواد مهاجرت کنه، تنها یا با خانواده، توی هر سنی، این که بشینه بررسی کنه که اگر سنم کمتر یا بیشتر بود یا اگر تنها بودم یا نبودم راحت تر بود، کار اشتباهیه. باید با همون که هست تصمیم بگیره و بره جلو. مهم ترین عامل موفقیت، هدف داشتن و تلاش کردنه.

دقیقا مهمترین عامل هدف داشتن و تلاش کردنه خوشحالم که از مهاجرتتون راضی هستید و به خواسته هاتون رسیدین

ربولی حسن کور چهارشنبه 20 مهر 1401 ساعت 15:10 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
میبینم که با کسانی دوست میشین که فرزندانشون همسن شمان!

سلام
مرسی از نکته بینی و واقع بینیتون

دوست چهارشنبه 20 مهر 1401 ساعت 15:07

سلام عمه جان
میدونی رفتن به یه کشور غریب، تجربه کردن چیزهای جدید، زندگی رو جای دیگه ساختن، همه اش بنظرم جالبه و از طرفی درسته که دوری سخت و آزاردهنده اس ولی اون چیزی که از همه برای من تلخ تره اینه که مجبور باشی مهاجرت کنی... یعنی تنها راه برای تو فقط رفتن از اینجا باشه! این بده

سلام دوست جان
آره اونها جالبن، اما حتی تو اجبار هم این ماییم که تصمیم میگیریم با اجبارمون چطور برخورد کنیم. اگر سرنوشت و اجبارمون را نپذیریم و برای خودمان حل نکنیم، خیلی زود از پادرمیاییم متاسفانه

لیمو چهارشنبه 20 مهر 1401 ساعت 13:53 https://lemonn.blogsky.com/

هیچ مانعی ابدی نیست :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد