درعالم بی خبری

یک دخترخاله دارم، جزو جامعه پزشکی. یکبار که دور هم جمع بودیم بحث بیهوشی و ریکاوری و... شد، گفت من دلم میخواد تو اون دوران که دارم بهوش میام و خودمم نمیدونم چی دارم میگم قرآن بخوانم. من اونموقع با خودم فکر کردم خب من ترجیح میدم که یک شعربخوانم، مثلا یک غزل از حافظ. اما دوباری که بیهوشی کامل را تجربه کردم، اصلا بخاطر نمیارم، موقع بهوش اومدن چه خزعبلاتی گفتم، فقط بار دوم یادمه چون نزدیک دوازده ساعت بود آب نخورده بودم، فقط آب میخواستم و خانمی که بالای سرم بود با خشونت هرچه تمامتر بهم گفت دهنت را ببند تا آب!!! هرچی فکر میکنم میگم نکنه قبل آب خواستن داشتم فحشهای زشت میدادم که انقدرعصبانی بودادم که نمیدونه چی گفته و چی شده. اما هنوزم دلم نگران این قضیه هست و از این مدل آبروریزی ها میترسمشما چی؟ تجربه ای دارید؟

پ. ن:در مورد مدت تشنگی اغراق نکردم، چون عملم قرار بودساعت هشت شب باشه، دکتر دیراومد و بعداتاق عمل پربود و من بالاخره دوازده شب به اتاق عمل رسیدم و دوشب هم درحالیکه تو ابرا بودم با رضایت خودم تو ماشین پیش بسوی خانه بودمچون تحمل موندن تو بیمارستان را ندارم.اینم اضافه کنم که چون خصوصی بود و مبلغ بالا، قبل عمل همه را گرفتند و من تقریبا با تماس دکتر که گفته بود رضایت بده بره رفتم

نظرات 5 + ارسال نظر
استاد دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت 20:02 http://Bl0gfa.blogfa.com

من دوبار بیهوشی کامل رو تجربه کردم.
ولی بعد از هردو، کاملا هوشیار بودم و نمیدونم چرا بعضیا تو حال خودشون نیستن
ولی بار دومم خیلی بد بود. با حال خفگی بیدار شدم و خداوکیلی فکر کردم دیگه دارم میمیرم و کسی هم حواسش نیست نمیتونم نفس بکشم تا یه ماسکی رو‌گذاشتن رو صورتم و اکی شدم

شما خیلی خفنید استاد جانما زوار در رفته ایم

فال دوشنبه 25 مهر 1401 ساعت 09:32

تا حالا که بیهوشی قسمتم نشده ولی اگر پیش بیاد، احتمالا قبل از به هوش اومدن، مستقیم میبرنم او. ین

پس خدا نکنه قسمتت بشه ننه

سلام پنج‌شنبه 21 مهر 1401 ساعت 09:41

من یک بار بیهوشی کامل گرفتم
وقتی بهوش آمدم یک خانم مسن هم در ریکاوری بود که ملحفه از رویش کنار رفته بود
من به خانم پرستار می گفتم استغفرالله خانم روی بدن این خانم را بپوشانید
لاالله الالله علی اکبر
این جملاتی بود که می گفتم

باز خوبه که یادتان مونده و حرفهای خوبی زدین. به نظرم این خیلی مهمه

منجوق پنج‌شنبه 21 مهر 1401 ساعت 09:07 http://manjoogh.blogfa.com

من یکبار جراحی با بیهوشی داشتم و موقع به هوش امدن فقط گوش می کردم و هیچ حرفی نزدم. چشمام هم که باز کردم سعی کردم لبخند بزنم و بگم داللی که نشد

چه خوب که یادت مونده منجوق جونم، من فقط همون را یادمه اما با توجه به حجم عصبانیت و برخورد اون خانم خودم حدس چیز دیگه میزنم

حرمان چهارشنبه 20 مهر 1401 ساعت 18:02 https://mrherman.blogsky.com/

دو سه سال پیش تو توئیتر و افرادی که بنا به توییت هاشون از جامعه پزشکی و این بحث های اتاق عمل و ریکاوری بودن فهمیدم که بعد از بیهوشی و برگشت مغز به حالت نرمال، قسمت فیلترینگ و سانسور مغز پی باقالی هستش و هرچه به دل آید بر زبان جاری شود و آدم خزعبلاتی زیاد و هزیان‌ها می‌گه و ممکنه لابه لا یک سری حرف‌هایی هم بزنه که رازهای مخوفی باشند و یکی دو خاطره از این موردها نوشته بودند که خلاف عرف جامعه و دوستان عزیز اینجا هست
منم یه بار عملی شدم نفهمیدم چی گذشت ولی حس میکردم صحبت های پزشک هایی که عملم می کردن رو می شنیدم اما نمی فهمیدم چی میگن

امید و آرزو اینکه پای هیچ کسی به بیمارستان و این جور مشکلات باز نشه

آدم حیثیت بهش نمیمونه
الهی آمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد