ارتباط با همسایگان

ما همیشه منع بودیم از رابطه با دوستانمون که به خونه کشیده بشه. آزاد بودیم که با اطلاع دادن تا ساعت مشخصی با دوستانمون بیرون از خونه قرار بگذاریم و برویم اما این رابطه به داخل خونه نمیرسید. من با این قانون بزرگ شدم و حالا برایم تغییرش تقریبا غیرممکنه. الان خیلی سختمه که بخواهم خونه کسی بروم، چون خونه را حریمی کاملا شخصی میدانم که مختص رابطه با فامیل و خانواده است.

همین مساله در مورد همسایه ها هم صادق است. وقتی بچه بودم ما با دوتا همسایه رفت و آمد داشتیم. یکی خانه روبرویی بود که مرد خونه معلم ریاضی دوره دبیرستان پدرم بود و خانم خونه نسبت بسیار دوری با مادرم داشت و دومی همسایه کناری که آقاهه استاد دانشگاه بود و از ما هم قدیمی تر بودن تو محل و از وقتی مادرم بعنوان عروس به خونش رفته بود، خانم همسایه سعی کرده بودارتباط بگیره. خدا همشون را بیامرزه، چون همشون از دنیا رفتند تو سالهای اخیر. ما به همین واسطه اگر به دلایلی به مهد نمیرفتیم خونه همسایه بغلی بودیم که من بخاطر حافظه ماهیم بچه ها و نوه های آن خانواده، هیچکدوم را نمیشناختم  و خب برای آنها که در جریان تولد و رشد من بودند من جالب بودم و شناخته، اما برای من غریبه های هیجانی بودن که تمایلی به برقراری ارتباط باهاشون نداشتم. برعکس من آبجی کوچیکه بود که بند نمیشد و از بزرگ تا کوچیکشون عاشقش بودن، چون زود با همه رفیق میشد. گذشت و ما رفتیم خونه جدید و همسایه ها قدیمی بودن و ما جدید تو کوچه و اونها اومدن ارتباط بگیرن، باز من عقب کشیدم و آبجی کوچیکه با خانمهای میانسال و پیرکوچه رفیق شد.

اومدم پایتخت هم هرگز سعی نکردم با همسایه رابطه برقرار کنم. چون تو روحیه من این مساله تعریف نشدست. یکجور صفر و صد هست منطق من متاسفانه یا خوشبختانه. حالا چرا اینهمه مقدمه نوشتم؟

کلید را روی در جا گذاشته بودم و ظهری برای خونه که عملا خالی بود خرید کرده بودم. اومدم درباز کنم، دیدم ای وایی، جا تره و بچه نیست. !!! چاره نبود زنگ در همسایه را زدم و گفتم کی هستم و تا با آسانسور برسم بالا  و اومدم بیرون، شنیدم خانم همسایه میگه سلام!!! نزدیک بود همه چیز را بریزم زمین و بگم قلبم. زود خودم را جمع کردم و گفتم سلام و حرف زدیم و به رسم ادب تعارف کردم بیان تو، که البته با توجه به اوضاع خونه تو دلم میگفتم خیرببینی نیایی یکهو که شکر خدا رد کرد و گفت من ندیده بودم شما را، ترسیدم برای کسی دیگه در را زده باشم و بعد تعارفات بسیار نخود نخود هرکی رفت خانه خودخلاصه که با همسایگان خود مراوده هم ندارید، خود را نشان دهید، یکجا بدرد میخورد و شما را سکته نمیدهند. 

نظرات 3 + ارسال نظر
.. شنبه 30 مهر 1401 ساعت 12:26

جالبه منم اینجوریم.

لیمو یکشنبه 24 مهر 1401 ساعت 09:14 https://lemonn.blogsky.com/

من هم به خونمون همین حس رو دارم اصلا تعجب میکنم چطوری بعضی ها خواستگار (آدم غریبه) به تعداد زیاد و پشت سر هم به خونشون دعوت میکنن و بیشتر از اون روی اتاقم و تختم حساسم!
+ همسایه های ما که وصفشون رو خدمتت گفتم یکیشون انقدر فضوله که یکبار اومد گفت ما شما رو توی جاده فلان جای شمال دیدیم!! خب زن ولمون کن دیگه.

اتاق و تخت را که اصلا
حارا این شناس بوده گفته ما یک آقایی رانن ه خطی بود اون سمت خیابون ما که هیچکدوم نمیشناختیم. برا اینکه اعتماد را جلب کنه خودش گفت و ادرس داد و حتی تعداد و ‌غل پدر و همه چی را میدانست

monparnass شنبه 23 مهر 1401 ساعت 15:48 http://monparnas.blogsky.com

سلام عمه جان
" ما همیشه منع بودیم از رابطه با دوستانمون که به خونه کشیده بشه. ... چون خونه را حریمی کاملا شخصی میدانم که مختص رابطه با فامیل و خانواده است."

انگار که حال منو توصیف کردی !!!
خوشحالم که کس دیگری هم اینجوری بوده و هست

اکثریت مردم یعنی 99.9999 درصدشون حداقل سلام علیک و اهل تعارف الکی توی راه پله هستند
اما
من همین رو هم ازش اجتناب می کنم .
واقعیتش ،تجربه نشون داده که خیلی از مردم زود پسر خاله می شن و دوست دارن توی زندگی آدم سرک بکشن .

در عرصه اجتماع و کار به همون شکل که توصیف کردی اگرچه رابطه بیرون از خونه با همکارام دارم
ولی نه خونه کسی از همکار ها می رم و نه کسی از اونها رو به خونه دعوت می کنم .
ممکنه برای عده زیادی این نوع زندگی عجیب باشه
ولی
همون طور که گفتی من هم شدیدا معتقدم خونه حریم امن و شخصی خونواده هست و از بودن یک غریبه در این مکان معذب میشم

موفق باشی

خدا را شکر که مثل منید، کم کم داشتم نگران خودم میشدم
زنده باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد