از کرامات پیر ما این بود، شیره میخورد، میگفت شیرین بود!!!

دیروز منشی دکتر زنگ زد اصرار که هشت و نیم شب خودت را برسون! واقعا نمیشد بروم. گفت فردا اول وقت مطب باش. رفتم و گفتم آخیش تموم شد. اما زهی خیال باطلرفته بودم سایز بزنن و بگن برو بعدا بیا

نظرات 3 + ارسال نظر
استاد دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت 18:56 http://Bl0gfa.blogfa.com

من دیروز رفتم دندون پزشکی و دکترم می‌گفت استاد اگه همه مثل شما بودن که ما از کار بیکار میشدیم منم گفتم دکتر دیگه تا آخر عمرم به عنوان مریض گذرم به اینجا ها نمیفته (انشالله به لطف دوبار مسواک و نخ دندون در روز!)
کلا کارم با ایشون بخاطر چهار تا دندون عقلِ بی عقل بود که جراحی کردم و بخیشونم کشید و قشنگ سر هم شش میلیون و صد خرج گذاشت رو دستم.
عمه جان خدا به شما هم صبر و توانایی بده از این مراحل گذر کنید

خدا براتون دندونهاتون را تا صدسالگی هم نگه داره استادخانما که دیگه هیچی نداریم

لیمو دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت 08:01 https://lemonn.blogsky.com/

چه شده عمه جون؟ دکتر چرا؟ همیشه سلامت باشی.

هنوز درگیر همون دندونم لیمو جونمقربونت برم عمه جان، زنده باشی و سلامت

جان دو دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت 01:50 https://johndoe.blogsky.com/

شد شبیه این سریال ها که یه حادثه رو سه قسمت طول می دن و پایان هر قسمت می نویسن و این داستان (کماکان) ادامه دارد ...

خب برا من فعلا سریال 5قسمتی بوده تا الان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد