کارما چیه؟

خونه قبلی همسایه طبقه بالا شب و نصف شب سرش نمیشد و صدا از خونشون همیشه تو خونه ما بود، البته وصفیات دیگه ای هم مثل اینکه متوجه نبود خونه آپارتمانیه و کسی از تو پارکینگ نعره نمیزنه زن و بچش را صدا کنه هم بود و البته که دراین موارد هدیه های بی شماری به روحش فرستاده میشدحالا شده حکایت خودم، از نصف شب رسیدن و ساعت دو بعدازظهر، تازه یادم میاد باید با گوشتکوب کاری بکنم و آسانسور خرابی که نیمه شب مجبورم از پله رفت و آمد کنم و چون همسایه کفش هایش را جلوی خونش جفت نکرده و پای پله های جلوی خونش هم ول داده و از رویش با کفش رد میشم و احتمالا هدیه هایی که اینبار به روح من فرستاده میشهبه این میگن کارمامراقبش باشید. 

سوتی های خواهرعمه

رفته بودیم با خواهرم بیرون، اومدیم تو آسانسور سوار بشیم. آسانسور پر از مرد بود، خواهرم عجله کرد تا بسته نشده، سواربشه، پایش گیر کرد به جایی و داشت میرفت درآغوش اسلام که تو لحظه آخر توانست خودش را نگه داره، اما خب من بودم که زیر ماسک فقط لبهام را گاز میگرفتم قهقهه نزنم

موقع بیرون اومدن از پارکینگ هم کارتش را داد به آقاهه، داشتیم حرف میزدیم، آقاهه گفت بفرمایید، خواهرمم گفت مرسی، خسته نباشید، بعد اومد حرکت کنه آقاهه گفت خانم رمزتون را گفتم، من که  روم تو دیوار بود که باز شروع نکنم به خندیدن

............. 

آنفولانزا بیش از حد خراست. لطفا مراقب باشید. دو روزه افتادم یک گوشه نه روز را میفهمم، نه شب را. از شدت ضعف فقط غش میرم و از طرفی اشتها ندارم و چیزی را هم نمیتونم بخورم، چون معدم نگه نمیداره. زدن سرم و آمپول هم فعلا کمک نکرده. هیچی دیگه فقط مراقب خودتون باشید. 

از سری ماجراهای من و فسقلی

همه دور هم نشسته بودیم و سعی میکردیم دل آبجی کوچیکه را آروم کنیم و اون وسط بغض خودمونم میخوردیم. فسقلی که حس کرده بود همه ناراحتن و درعین حال خوابش میومد شروع کرده بود به بهانه گرفتن. خواهرم بردش تو اتاق که بخوابونه و ما هم تلاش میکردیم آروم صحبت کنیم که من دیدم صدای باز و بسته شدن دراتاق خیلی آروم اومد. داشتم تو دلم میگفتم چه زود خوابیداین بچه. که فسقلی را دیدم که با یک لبخند بزرگ و با صدایی خیلی آروم اومد و گفت مامانم را خوابوندمهیچی وسط اونهمه غصه یکمرتبه همه خندیدیم. وسط اینهمه سیاهی برایتان لبخندها و خنده های یکهویی و بدون بغض آرزو میکنم.