خاطرات تکراری:)))

این خاطره احتمالا برای دوستان قدیم تکراریه

با خواهرم رفته بودیم خرید پارچه، خانم فروشنده با اصرار فراوان روی واو قواره تشدید میگذاشت و اون را قو‌‌واره تلفظ میکرد، وقتی اومدیم بیرون بخواهرم گفتم من یاد خودم افتادم تو دوره لیسانس. استادمون اومد و گفت ته بی کلاسی و بی سوادی است که شما موقع تلفظ رمان، روی میم تشدید بزارید و تلفظ کنید رممان. آقا من هیچوقت اینطور تلفظ نکرده بودم اما از بس که از این استاد وحشت داشتم و بعد کلاسم اتفاقا ازش سوال داشتم، تا کلاس تموم شد رفتم و بهش گفتم استاد رممان، دقیقا با تلفط شدید تشدید روی م  و اومدم باقی ماجرارا بگم که یکمرتبه دیدم که نگاهش روی صورت من خشک شد، بعدچنان قهقهه میزد نگفتنی!!! حالا فکر کن استادی بود که بروی ما لبخند هم نمیزدما اما اونروز...

..................

خب این خاطره کمی تا قسمتی بسیار بی ادبیه

چند روز پیش یک بنده خدایی بسفارش خواهرم برایش ماست محلی آورده بود، اونم آورد خونه ما. وقتی داشت میخورد بمن گفت من جدیدا آب ماست را بیشتر از خود ماست دوست دارم. اصلا ماست را دوست دارم خودم بزنم که اینطوری آب بندازه، منم خندیدم. گفت خندش کجاست؟

گفتم دوره دانشجویی، یکبار سرکلاس تو متنی که میخوندیم ابتدای شکل گیری بچه را تشبیه کرده بود بماست و آب ماست. دست برقضا هم ما اونروز ناهارمون تو سلف باهاش ماست میدادن این رفقای من با چنان چندشی به ماست نگاه میکردن و میگفتن تا عمر داریم نه ماست میخوریم و نه پنیر که نگفتنی بود و اونکه اونوسط غش کرده بود از خنده من بودم. بخواهرم گفتم وصف تو این خاطره را برام زنده کرد

من انقدر از این خاطرات تو دوره لیسانس دارم که تو سایر مقاطع ندارمبخواهرم گفتم همه خوشی و مزه تحصیل همون دوره لیسانسه که جووونی ودرکت از زندگی کمتره، بعدش زندگی روی دور تند میره و باید بدویی بدنبالش. البته دوره ما بود، دوره جدید را نمیدونم. 

نظرات 12 + ارسال نظر
محمد رها چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت 20:42 http://Ikhnatoon.blogfa.com

عمه نوشته بودی در شفر بودم. منظورت در سفر بود یا چیز دیگه؟

سفربود

H چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت 15:37

هر چی و هر کی سوتی داده باشد
به سوتی من نمی رسد
در سخنرانی ام
گفتم آموزش حرف اول را در جامعه می زند
البته به جای آموزش
گفتم آ م ی ز ش

محمد رها سه‌شنبه 27 دی 1401 ساعت 00:04 http://Ikhnatoon.blogfa.com

عمه یک شوخی باهات تو وب الیشاع کردم. امیدوارم برادرزاده رو با چوب نزنی

خدا بخیر بگذرونه

محمد رها جمعه 23 دی 1401 ساعت 20:50 http://Ikhnatoon.blogfa.com

عمه روزت مبارک باشه. الانم که اومدم اینجا شب شده. روز مادر، زن و دختر تو تقویم داریم. دیگه برا عمه و خاله روز نمیمونه. قاعدتا بزارن شب عمه، شب خاله، شب ننجون و سایر اناث فامیل ( اعم از خواهر، زن عمو و زن دایی و...) بایست به سحر و غروب بسنده کنن.
اینم تراوشات ذهنی برادرزاده در وبلاگ عمه همیشه خندان

مرسی عمه جانفقط عمه جان من نه مادر شدم نه همسر. تبریکت سوخت

الیشاع پنج‌شنبه 22 دی 1401 ساعت 20:07 http://daily-elisha.blogfa.com/

خیلی جالب بود عمه عزیز.
منم یه بار سوتی خاطره اول رو انجام دادم. قصد دست انداختن طرف مقابل رو هم نداشتم، ولی متاسفانه پیش اومد دیگه :))

خاطره دوم رو که خوندم، همون یه ذره میلی که به ماست و پنیر داشتم هم از بین رفت. مرسی

قابلی نداشت عمه جان

بدنت نیاز نداره عمه جان، بادوم بخور روزی7تا کلسیمت تامینه

محمد رها پنج‌شنبه 22 دی 1401 ساعت 13:46 http://Ikhnatoon.blogfa.com

عمه رفتم بیرون یک سری کار داشتم اومدم خونه دیدم رفتی. بازم سر بزن

حتما عمه جان، بازم میام. برای من اما جای چایی هات چاکلت درست کن

محمد رها پنج‌شنبه 22 دی 1401 ساعت 06:44 http://Ikhnatoon.blogfa.com

سلام از برادرزاده بیش فعال به عمه کم فعال
عمه معامله ماست و کشک و شیر نخواستیم این همه اومدم تو وبت یکبار شد بیای اونطرف. همشم میگی ۱۸ سالمه.
وقت اومدن که بشه و بیام دنبالت میگی ننه یک دونه مبل بزار زیرپام ننه رو زمین نمیتونم. چایی رو نخورده میگی ننه بایست برم کو عینکم؟ کو عصام؟ اینجا کجاس؟ من کجام؟ آخ آخ آخ عمه هم عمه های قدیم
و اما...
راستش رو بخوای خودم روی برخی واژه ها خدای سوتی ام. تو اداره یکی رو کشف کردم از خودم بدتره!
چند وقت پیش رفته بودم تو اتاق یکی از روئسای اصلی اداره که رفیق شیشم شده. در زیر مجموعه ایشون چندتا رئیس دیگه قرار دارن و خودش پایین دست یکی از معاونین اداره است.
در اونروز رئیس سابق یک واحد دیگه سازمان که در حال حاضر بلاسمت شده داخل اتاق بود. طبق معمول داشتم وراجی میکردم خطاب به دوست اداری گفتم: مهندس تو تهران یکجایی هست به اسم اُزگُل و یک سایت پشتیبانی داره به همین نام.
یکهو نفر سومی (رییس بلاسمت) با اعتماد به سقف و قیافه کاملا جدی گفت مرد حسابی برو درستش رو یاد بگیر اُزگُل چیه؟ میخوای بگی اُسکُل اینی که میگی اَزگِل هست! یک نفر دیگه هم ازین بلاتکلیفا و بلاسمتهای موقت تو اتاق بود زد به مسخره بازی که شاید اَزبُل یا روپُل باشه...
منو میگی حرف رو به آخر نرسونده جیم زدم و فکر کردم طبق معمول سوتی دادم...

سلام عمه جان
خب من تا صدسال دیگه هجده سالمهاما... پیرم ننه پیربا ماشین تویوتا بیام دنبالم تا بیام
شوخی کردم، حق داری عمه جان، قصور کردم، حتما میام
سوتی باحالی بود

فال چهارشنبه 21 دی 1401 ساعت 02:36

یاد پرویوس خودم افتادم بنده خدا استاد هی سر کلاس میگفت پریویس، منم برای اینکه نقل به مضمون به استاد تلفظ صحیح "قبلی" رو یاد بدم هی از پرویوس استفاده میکردم
چه اعتماد به نفس کاذبی ام من
نتیجه اینکه اون استاد الان کاناداست و اونجا کار میکنه، من توی یه محلی که نود درصد ارباب رجوع به زبان محلی مکالمه میکنن.

مهم تلفظ صحیحه مادرایشالا بری ناسا کار کنی ننه

محمد رها سه‌شنبه 20 دی 1401 ساعت 21:15 http://Ikhnatoon.blogfa.com

سلام عمه
امشب شیر گرفتم ماست ببندم. آدرس بده برات بفرستم! قدیما عمه ها ماست برا برادرزاده هاشون میفرستادن...

سلام برادرزاده جان
من اصولا لبنیات دوست ندارم

جان دو سه‌شنبه 20 دی 1401 ساعت 19:37 https://johndoe.blogsky.com/

عبارت قواره را توی وبلاگ جستجو کردم دیدم تو ارشیو وبلاگ‌تون خبری از قواره نیست و پس توی وبلاگ دیگه‌ای بوده و خاص قدیمی‌ها
اما ما یک رمان دیگر هم داریم که باید گرفت رممان تلفظ کرد، ورژن عربی‌اش که معنی انار میده

عجب ذهن آماده و فعالی

لیمو سه‌شنبه 20 دی 1401 ساعت 09:14 https://lemonn.blogsky.com/

واااای قیافه استاد دیدنی بوده. خوبه فکر نکرده لجبازی میکنی عمه جان
+ نه واقعا فقط کارشناسی خوش میگذره. یه جور سرخوشی الکی :)

شانس آوردم
اره والا

رضوان سه‌شنبه 20 دی 1401 ساعت 08:54 http://nachagh.blogsky.com

عمه جون بعد ازین!خیلی جالب نوشته بودی.کلی خندیدم

قابل نداشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد