عمه بداخلاق!!!

همیشه صبورانه با بقیه برخورد میکردم و سعی میکردم کمترین برخورد را داشته باشم. اما چندسال اخیر که سخت گذشت باعث شد هم زیادی لوس بشم و تا کسی بگه بالا چشمت ابرو هستش، های های بزنم زیرگریه و هم اینکه بی نهایت بدخلق بشم!!! حالا دیگه حوصله مدارا و مردم داری ندارم، کلمه اول به دوم شکم طرفم سفره شدهنمونش سوار قطار شدم، بدون بلیط!!! البته ایستگاه تهران این امکان را نداره، اما شهرستانها مسافتهای کوتاه را بشما اجازه میدن بدون بلیط برید بالا و پول را دستی پرداخت کنید.البته که برای یافتن صندلی خالی تو این حالت باید نقش اسپایدرمن را بازی کنید وگرنه که خب جا نیست و باید تا مقصد بایستید!!! حالا چرا این اتفاق میفته؟ چون  قیمت اتوبوس تو همون مسیر تقریبا شش برابر است و صرف مالی نداره، مردم ترجیح میدن با قطار جابجا بشن. 

داشتم میگفتم که من سوار شدم و تو این شرایط آقاهه دولا شده ببینه طبقه پایین جا هست یا نه؟؟ که عصبانی بهش گفتم آقا بکش کنار، دولا شدی چی را ببینی؟؟ برگشت پشت سرش و شوک زده عذرخواهی کرد. 

یا چندوقت پیش من و خواهرم و فسقلی با هواپیما جایی رفتیم، فسقلی تمام مسیرخواب بود، رسیدیم بزور بیدار شد و موقع پیاده شدن بود، آقایی که ردیف جلو بود تکون نمیخورد و راه را گرفته بود، باز با عصبانیت گفتم آقا برو کنار بچه را بزور بیدار کردم، نگاه کرد گفت بچه بیداره، چرا چرت میگی؟ گفتم دهنت را ببند، نیاز نیست زیاد بازش کنی، نمیبینی خواب و بیداره؟ 

یا خواهر داشت برای فسقلی کاپشن میخرید، بهش گفتم این را بخری فقط برای امسالشه و آقای فروشنده اومد و گفت خانم آستینش را ببین و گرفت پشت کمر کاپشن را کشید و گفت کلی از پشت سرش جاست!!! نگاهش کردم و گفتم آقا این مادرش چهل تا لباس تنش میکنه، وقتی میگم امسالش کافیه و سال دیگه نمیرسه با من بحث نکن! خندید و گفت باشه، سایز بعدی را میارم. تا آورد گفت خب سرکار راضی شدن؟؟؟ گفتم از اول جای بحث کردن با من میاوردیش

خلاصه که الان در وضعیت جنگی هستم، چون استرس بسیار بالایی هم برای انجام یک کاری دارم. اگر بدخلق برخورد میکنم یا کامنت میزارم یا پاسخ کامنت میزارم، شما ببخشید. انشاالله اون قورباغه بزرگ را کوفت کنم، خوب میشم و آروم.

پ. ن:جان دو نوشته بود که استرس سیم هندزفری داره! من تو حال خودم نشستم تو قطار و آهنگ مافوق غمگین گذاشتم، صدا هم تا انتها!!! که یکهو بغلی زد رو شونم و گفت وصل نشده و تازه دیدم چه کردم. چقدر خندیدیم. 


نظرات 11 + ارسال نظر
محمد رها چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت 02:14 http://Ikhnatoon.blogfa.com

عمه زبون به دهن بگیر شاید خدا زد پس کله ی نامردی و باهاش رفتی زیر یک سقف!
شبا بسکه بفکر آیندتم خوابم نمیبره...

یاد خاطره افتادم. عمه بزرگم در جوونی شوهرش رو از دست داده و دوتا بچشو تنهایی بزرگ کرده. پسرش هم سن منه و دخترش ۳ سال ازم بزرگتره هم سن خواهرم. الان نوه هاش در شرف ازدواجن و به هر جوون مجردی که میرسه صحبت ازدواج رو پیش میکشه...

سالها پیش زمانی که اولین دایناسور سر از تخم دراورده بود یک روزی این عمه جان به مرحوم داداشم گفت: عمه اخلاقت رو درست کن. بس که فکرت رو میکنم شبا خوابم نمیبره.
داداش گفت: کاملا معلومه عمه! هنوز سرتو رو بالشت نزاشتی خُرخرت ۷تا محله رو پر کرده

عمه جان نامردای الان بدرد نمیخورن
خدا برادرت را بیامرزه، اما اتفاقا خدا شاهده الان میخواستم همینو بهت بگم که خاطره را خوندم

فال دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت 12:09

اعتراف میکنم که در جریحه دار کردن روان آدما با حرفهای سوزناک استعداد دارم

شده با یه جمله و تکیه کلام و استرس روی کلمه، تا چند روز آمپر آدما رو ترکوندم بخش جالبش اینه که اون بنده خدا هم هر چقدر خواسته بود به مسئول بخشمون بفهمونه که من با چه لحنی گفتم نتونسته بود... و مسئول بخشم گفته بود که خب فال درست گفته، چرا ناراحت شدی؟؟؟ ... یعنی درد حرفی که بش زده بودم یکی بود، درد تائید حرفم از سمت مسئول بخش صدتا

وقتی دیدم طرف چقدر با حرفم ضربه دیده، رفتم ازش عذرخواهی کردم! چون فقط خودم و خودش میدونستیم چقدر حرفم سمی بود...
بعضی وقتا از اون جنبه ی خبیث هوشم میترسم، امیدوارم هیچوقت با امثال خودم در نیوفتم

فال تو خیلی بدی

فال دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت 05:33

من وقتی بهم فشار میاد خودم گریه نمیکنم، اشک بقیه رو در میارم
خب این لحن عصبانی شما که همون عادیه ی ماست
همین اول شبی با یه بنده خدایی سر کارکرد مغز و حافظه بحثم شد و به قول همکارم نقل به مضمون بهش گفته بودم تو عقل نداری!
از یه عملکرد مغز براش گفتم و انکار کرد، منم برگشتم گفتم بله، کل دانشمندای عالم به اندازه شما نمیفهمن!

کارخوبی میکنی
هنوز زنده موندی؟؟

لیمو یکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت 08:44

وای عمه پی نوشت!!!

الیشاع شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 22:05 http://daily-elisha.blogfa.com/

درک میکنم واقعا
منم به دلیل استرس زیاد زندگی، زودرنج و کم‌طاقت شدم یه مدته.

ولی خاطراتتون خیلی جالب بود

(آقا بکش کنار، دولا شدی چی را ببینی؟؟)
(گفتم دهنت را ببند، نیاز نیست زیاد بازش کنی)

خیلی خندیدم به این دو جمله.
همیشه شاد باشین.

ممنونم از درکتون
امیدوارم همیشه بخندین
زنده باشید و سلامت و شاد

جان دو شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 18:58 https://johndoe.blogsky.com/

عمه خانم درک می کنم، منم خیلی وقت‌ها به خصوص این ایام که وضعیت به وسعت جغرافیایی مملکت خرابه خیلی وقت ها تو فکرم و درگیری ذهنی دارم. حداقل با اشناها سر مسایل کوچیک سریع دعوام میشه (البته با غریبه ها خودخوری می کنم اما به نظر باید برون سپاری کنم این قضیه رو چون صبر باعث سواستفاده داره میشه این روزها).
یادمه یه بار سر یه شکلات دعوام شدم، طرف تعارف کرد منم گفتم نه نمی‌خورم، یکی دو بار دیگه دوستانه تعارف کرد منم خیلی عصبانی جوابش رو دادم و دعوا شد.

امیدوارم این کارتون هم به زودی به خوشی حل بشه

با غریبه ها دعوا کن، خودخوری چیه بابا؟
مرسی جان دوی عزیز، امیدوارم!!

منجوق شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 12:06 http://manjoogh.blogfa.com

منکه کپ کردم امیدوارم باهات روبرو نشم

هاله شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 10:51

وای طفلکی ها مجبور شدن اون آهنگه غمگین و با صدای بلند گوش بدن

شادی شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 08:41 http://setarehshadi.blogsky.com/

حق دارید، صبوری کردن زیادی هم آستانه تحمل آدم رو به مرور میاره پایین و دیگه از عالم و ادم طلبکار میشه

حقیقتا همینه

ربولی حسن کور جمعه 30 دی 1401 ساعت 23:32 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
با این توضیحاتی که دادین آدم دیگه جرات نمیکنه کامنت بگذاره!

سلام
عجب

نرگس باران جمعه 30 دی 1401 ساعت 21:59

مگه میشه؟؟؟
یعنی از رو صدا متوجه نشدی؟

نه تو دنیای خودم بودم، صدا هم که میومد اصلا متوجهش نشدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد