عمه و طلسمات

داشتم تو اینستا چرخ میزدم که خیلی اتفاقی نگاهم خورد به یک صفحه که آموزش طلسم میده. چندتا پستش را دیدم که چشمم خورد بالای صفحه که آدرس تلگرامش را گذاشته بود. اون چیزی که باعث شد چرخ بزنم، آموزش طلس. می بود که برای دشمنت میتونستی انجام بدی. منم تو ذهنم داشتم برای سه نفرانجامش میدادم و همینم باعث شد با لذت برم تو تلگرام سرچش کنم وسریع هم عضو بشم که... 

هیچی آقا ما برگشتیم اینستا و مثل هزاران صفحه ای که عضوم و یادم میره، رفتم بقیه پستها را ببینم که یکمرتبه یک پست دیگه از همون صفحه برایم اومد. آقایی که داشت در مورد اون طلسم توضیح میداد، خودش را به این شکل معرفی کرد که من از ذریات شیطان هستم!!! من را میگی سکته را زدم کلا که ای خداااااا یک عمری دنبال این چیزها نرفتم، حالا که محض کنجکاوی رفتم این چی بود؟؟؟ بنده هنوز اون صفحه را دارماما خب گفتم بشما بگم بی عمه شدید، همه خبر داشته باشین از کجا بود. 

پ. ن:به طلسم اعتقاد دارم و ندارم. اما قدرتش را در دست هرکسی نمیدانم. علم خاص و کارهای خاص میخواد و هرکسی که ادعا کرد واقعا اینکاره نیست و فقط دکانی است برای جذب مشتری. اما هستندکسانی که واقعا عمر و زندگی گذاشتند. اما بطور حتم مثل نقل و نبات نریختند و انجام نمیدن و از طرفی حتی همونها هم تاکید دارند که اینکار را نکنید، چون بدنبالش شر بزرگی دامن خودتان را میگیره. کار منم صرفا از روی یک کنجکاوی و دیدن است. همین!

نظرات 17 + ارسال نظر
محمد رها یکشنبه 27 فروردین 1402 ساعت 00:56 http://Ikhnatoon.blogfa.com

عمه اگر نونش محلی و ماستش محصول عشایر هست تک خوری نکن بده ما هم بخوریم.
برا درمان افسردگی خوردن چیز میز طبیعی علی الخصوص میز طبیعی از چوب چنار به همراه کباب اجنه توصیه میشه (دکتر رها هستم عضو انجمن پزشکان بدون مرز)
عمه بجان اون یکی عمه فقیدم اگر دفعه بعدی بیام وبت رو باز کنم و آثار درمانم مشهود نباشه روحت رو به عقد دائم عزرائیل در میارم و جسمت رو هم میدم شیطان ازش چیز میز دربیاره
راستی یادم اومد پارسال نوشته بودی لبنیات دوست نداری بجاش گردو و بادوم میخوری. عجب عمه ای شدی ها امسال زدی تو خط نون و ماست
خارج از همه شوخیا امشب بطور اتفاقی با سرچ به کشف جدید رسیدم اعداد مکرر ۳ رقمی مفهوم دارن. قبلا دیده بودم ۷۷۷ عدد شانس نامیده شده اما معانی ۱۱۱ تا ۹۹۹ رو نمیدونستم.

نون محلی و ماست عشایرم کجا بود عمه جان؟؟
عمه جان با این تجویزت مطمئن شدم واقعا جزو دکتران بی مرزی
اگر تونستن باشهعزراییل همون لحظه عقد، طلاقم میده
هنوزم دوس ندارم، ماست بو میده نمیتونم بخورمشیر هم قدرت هضمش را ندارمولی کشک دوس میدارم، فقط بعدش خرپفففف
بما نیز بوگو عمهتازه 666 اگر اشتباه نکنم عدد شیطانه

قره بالا شنبه 26 فروردین 1402 ساعت 23:40 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

به کامنت آخری جناب محمدرها کلی خندیدم
کجایید عمه جان؟

همیشه بخندی عمه جان
در پی یک لقمه سوژه

محمد رها جمعه 25 فروردین 1402 ساعت 23:21 http://Ikhnatoon.blogfa.com

بنظر میاد دست کردی تو سوراخی که نباید میکردی یحتمل طلسم کار کرده و بی عمه شدیم
عمه هرجا هستی یک خبری از خودت بده. وگرنه مجبورم برم دنبال کارهای انحصار وراثت
به همین منظور از طریق انجمن برادرزاده های حافظ محیط زیست عکس تمام عمه های دنیا رو دادیم fbi و گوگل.
همشون با دستور مستقیم عمو جو (بایدن) از ۲ روز پیش سر قله کلیمانجارو، داخل گودال بحرالمیت، تو کوچه های بیروبیجان (مرکز استان خودمختار یهودی نشین مرز شمال شرقی چین و روسیه) در بدر دنبالت میگردن. مقصد بعدی گفتن از فردا تو قسمت لکه سرخ سیاره مشتری اکیپ ناسا وارد عمل میشه.
تا همینجاشم نصف استان گیلان با سه چهارم از لرستان و کل استان کرمان (بجز خاک سردار دلها بعنوان مستثنیات) با تمام نخبه هاش رو گذاشتیم در رهن بانک جهانی تا هزینه جستجوت تامین بشه...
سرآخر عمه به روح اعتقاد داری؟

فعلا تو گوشه عزلت دارم نون و ماست میخورم عمه جان.
غیر نبود سوژه، بقدری مشکلات پشت هم در خانواده نازل شده که با افسردگی ننه جانم، فعلا در مود افسرده هستم عمه جان. شایدم طلسمات من را گرفتار کردن، فعلا بی عمه کردن شما را
نه عمه من فعلا به ننم فقط اعتقاد دارم.

فال جمعه 25 فروردین 1402 ساعت 01:59

طلسم میخوام چیکار؟ خودم سر طرف نازل میشم از هر بلایی بدتر

ولی به نظرم سرگرمی جالبی میتونه باشه. پنج شیش نفر دوست و رفیق جمع شن و با یه پیج فالگیری و طلسم، با مردم شوخی کنن
این وسط ممکنه شانسی شانسی گره از کار کسی هم باز شد و پولی هم تو جیبمون رفت
پایه ای عمه؟

نه عمه من ترسو هستم تو اینموارد کلا وارد نمیشم

محمد رها چهارشنبه 23 فروردین 1402 ساعت 21:42 http://Ikhnatoon.blogfa.com

نمیدونم عمه حس کردم ازینجا بچه ها چش خوردن. بالاخره خواننده خاموش داری، شایدم یکی که گذری رد میشده، یا یکی گذاشته تو لیست بازدیدش دیروز اومده اینجا.
خوشبختانه یا متاسفانه کنتور نداری که دیروز چندتا بازدید داشتی.
بگذریم عمه هرزگاهی مطلب بزار تا اینجا گرد و خاک نخوره . اگر جاهایی از مملکت رفتی و مکانهایی رو دیدی داستانش رو بزار. حالا نمیخواد فشار مضاعف به ذهن و قلمت بیاری در حد سفرنامه مارکوپولو یا ناصرخسرو بشه. در حد عمه بودن کافیه.

عمه جان برادرزاده های من هیچ کدوم چشم شور ندارنهمه از بیرون بوده
اگر سوژه بیابم، حتما مینویسم عمه جان

محمد رها چهارشنبه 23 فروردین 1402 ساعت 04:44 http://Ikhnatoon.blogfa.com

عمه دیشب خطر از بیخ گوشم رد شد. حین بازی پسرم از روی تاب افتاد و یک ساعت بعد دخترم از روی گردنم افتاد. دخترم بدجور خورد زمین و از ضرب گریه غش کرد... حس میکنم یکی ازینجا رد میشده. نیم نگاهی انداخته و چشمی زده و رفته. البته تا بدینجاش حال هر دوتاشون خوبه و بخیر گذشت.
درباره چشم زدن کاری به حدیث و آیه ندارم ولی یک دکتر فیزیوتراپ حدودا ۳۰ سال پیش این حرف رو به مرحوم پدرم زد که تو آلمان رو این زمینه تحقیق علمی کردن و دیدن یک سری تشعشعات با فرکانسهای خاص از چشم این رقم آدما میاد به سمت هدف.
حالا نمیدونم از تو گوشی چطوری چشماشون هدف گیری میکنه و قدرتش چقدر تضعیف شده تا به هدف رسیده. وای به اینکه از نزدیک ببینن دیگه احتمالا همه چی دود میشه میره رو هوا

خدا را شکر به خیر گذشت عمه جان. هرروز صدقه بگذار که واقعا دفع بلاست. مثلا مبلغی برای یکماه، هرچقدر میتوانی تعیین کن بریز برای خیریه ای که قبولش داری.
اما عمه جان، حالا چرا اینجا فکر میکنی چشم زدن؟؟؟ والا اینجا فقط وقتی پست میزارم دوستان میان، درباقی اوقات تارعنکبوت بسته

عمه جان چون کامنتهای بلاگ اسکای قابل اصلاح و تغییر نیست، مجبور شدم اینجا برایت به این شکل بنویسم.
اول اینکه نیازی به دلداری نداری، چون از نظر من آدم بسیارمحکمی هستی با یک شخصیت محکم و آدمی با چنین شخصیتی حقیقتا بدون تعارف نیاز به دلداری نداره.
خوشحالم که دخترت شخصیت احساساتی نیست و کاملا یک آدم محکم است. چون به نظرم زن و دختر امروز نیازمند چنین روحیه ای هست. آدمی با احساسات شدید فقط خودش نابود میشه و از طرفی هم متاسفانه آدمهای اطرافش را هم ناخودآگاه از خودش دور میکنه. تا یکجایی احساسات برای زن لازمه به حکم طبیعت زن بودن، اما از یکجایی به بعد باید روی خودش کار کنه و خودش را محکم کنه، چون هیچکس نمیدونه دنیا چه بازیهایی درون خودش داره و قراره در آینده با چی روبرو بشه.
در مورد همکارم هم حقیقتا چون از زندگی قبل طلاقش خیلی اطلاعی ندارم، نظری ندارم زیاد. اما انقدر میدونم که انقدر درگیر مسایل مالی بود که کم کاریها و بی خیالی های همسرش را جبران کنه که واقعا تو مسائل احساسیشون کم میزاشت.
حقیقتا باهات موافقم که همسر بودن واقعا به معنای واقعی همسر بودن است.
آخ داشت یادم میرفت، من صحبت تو با بقیه را، البته از نگاه خودم میگم، به این معنا نمیدونم که دنبال جلب محبت بقیه باشی، بلکه آدم از سنگ هم باشه نیاز داره با بقیه صحبت کنه، حتی اگر نتوانن و یا نخوان که کمک بکنن، باز یکم سبک میشی. حداقل من نوعی که هم دورم و هم اسم و رسم واقعیت را نمیدونم کمااینکه تو هم نمیدونی اسم و رسم من را عمه جان، راهی برای سواستفاده ندارم. میخوام تو وبلاگ تهش بنویسم این، این را گفت، بنویسم. به کجا میرسم؟؟؟ هیچ کجا. تهش یک هیچی بزرگ است. پس کلا راحت باش. زیادی هم که توی خودت بریزی خدایی نکرده سر از مشکلات دیگه درمیاره که اصلا نمی ارزه بهش.

محمد رها سه‌شنبه 22 فروردین 1402 ساعت 17:44 http://Ikhnatoon.blogfa.com

نمیدونم اینها رو میخونه یا نمیخونه! الکی الکی یک شکاف مسخره میفته تو زندگیم.
راستیاتش رشته هنری خونده تا سطح کارشناسی و خونه داره اما بدون هیچ محدودیتی هر جا دلش خواست میتونه بره هرکاری دلش خواست میتونه انجام بده. البته تو مسائل اقتصادی بهتر از من عمل میکنه. با شناختی که ازش دارم برا ایجاد اعتماد به نفس سراغ کلاس نمیره.

نمیدونم چی باید بگم. هوش اقتصادی ربطی به اعتماد بنفس نداره عمه جان! من همکار داشتم که همسرش یک خانم بیست سال کوچیکتر از خودش را عقد کرد و به امید مهاجرت چندسالی هم ترکیه زندگی کردند و بعد که اومد ایران سرطلاق و حضانت خانم همه چیز را بخشید. همون دوره هم همکار من سرطان داشت و تحت درمان بود. اما حداقل چیزی که من دربرخورد باهاش دیدم و شنیدم این بود که در خودش کمبودی نمیدید که همسرش خیانت کرده. حتی هوش اقتصادیش هم از همسرش بالاتر بود، هرچی که داشتند از همین هوشش بود و بعد از طلاق هم زندگی خودش و دخترش را تقریبا از صفرساخت. موارد این چنینی زیاد دیدم که میگم زنی که اعتماد بنفس داره، رقیب را اصلا چیزی نمیبینه حالا چه واقعا وجود داشته باشه و چه نداشته باشه. اما علی ایها الحال، بقول رب خطاب به موسی از قول مولانا، ما برای وصل کردن آمدیم/نی برای فصل کردن آمدیم. هرطوری که صلاح میدونی که این شکاف درست میشه و روابطتون باز گل و گلاب میشه همونطور عمل کن عمه جان

محمد رها سه‌شنبه 22 فروردین 1402 ساعت 07:58 http://Ikhnatoon.blogfa.com

خیلی ممنون از توضیحاتی که دادی. میل به کشفیات جدید حالا چه از ذهن خودم یا دیگران باشه و یا دیدن آنچه که وجود داره یا میتونسته بوجود بیاد انگیزه هایی برای نوشتن من نوعی میشه. حالا گاهی سطحش میره بالا جوریکه که بعدا خودمم از خوندن نوشته هام حیرت میکنم و مشعوف میشم که به به عجب ذهنی دارم که غالب اوقات بتونه طوفانی میشه و همه چی رو در گرداب خلق شده مخلوط میکنه. تهش میشه اثری که ثبت شده.
و اما در داستانی که چرا نفرین میشی؟ مقصر منم که وبت رو باز میکنم و باهات شوخی میکنم. شاید اگر زن نبودی (یعنی مرد بودی) یا حداقل سن و سالت و سایر شرایط ازت یک رقیب ذهنی برای خانمم نمیساخت مورد حمله از طرف ایشون قرار نمیگرفتی. متاسفانه با کلام قانع نمیشه که هیچ خبری نیست و قرار نیست ازین حد مجازی و نوشته ها فراتر بره. اما ایشون مدام در حال جنگ با یک رقیب خیالی هست که شاید واقعی بشه. البته منم کرم دارم و گاهی سر به سرش میزارم... و توجیهم اینکه ترسش ازین موضوع بریزه! البته قبول دارم روش بدیه نمک پاشیدن به زخماش...
همیشه منو درگیر یک چالش میکنه و میگه دوست داری منم برم تو پیج پسرا و باهاشون شوخی کنم. یا میاد میگه امروز یک مهندس پیدا کردم که فلان و بیسار... اصلا نمی فهمه شایدم می فهمه آدم اگر بخواد خیانت به زندگیش کنه بیصدا میره جلو. یا بهش میگم هنوز که چیزی نشده هر وقت اتفاقی افتاد بیا و ادعا کن. میگه شوخیشم قشنگ نیست...
عمه عیدی که رفته بودیم مسافرت همش بهم میگفت چکار کردی؟ گزارشت رو به عمه خانوم دادی؟ حالش خوبه؟ بجای اینکارا با حاجی و داداشم و مامانم گپ بزن و شوخی کن. با اونام میگم، هم صحبت میشم و میخندم ولی سطحشون باهام فرق داره. افق نگاهشون یک زاویه دیگه داره.
در گشت و گذارهای عید سایه سنگین نگاهش و حرفاش در خلوت دونفره من رو به حالتی از عذاب وادار کرده بود. گاهی دلم میخواست گوشی رو پرت کنم گوشه ای که دیگه چشمم نبینتش. گاهی تنها مینشستم لب دریا و با صدای موجها و پرواز مرغای دریا سعی میکردم آروم باشم. فوران نکنم و به بدبختی خودم گریه نکنم. دلم میخواست مثل اون بادبادکی که دست بچه هاست و بالا میره و کوچکتر و کوچکتر میشه و قصد فرار داره برم و تو آسمون گم بشم.
عمه اینا رو نوشتم که سبک بشم. ته ماجرا اونم انسانه تو هم انسانی ولی من نیستم! محتویات ذهنم و خواسته هام فرق داره...
میخوام یک مدت تو این فضا نباشم!!!

خیلی خوب است که میل به کشفیات داری عمه جان. آدم باید در همه حال ذهنش را پویا نگه داره، چون به حکم آدم بودن اگر بخواد مثل آب راکد ذهنش را در یک سطح نگه داره کم کم دچار زوال میشه.
جالب بود توضیحی که دادی و ممنونم. حقیقتا تصور میکردم باهام شوخی کرده بودیاما در مورد توضیحت. طبیعیه افق دیدت با کسانی که مراوده میکنی متفاوت باشه اما در مورد خانمت و جنگ با یک رقیب خیالی هم احتمالا برمیگرده به تفاوتهای تحصیلی و حتی شغلی هر دو شما. در مورد خانمت و تحصیلاتش هیچی نمیدونم، اما بعنوان همجنسش بهت توصیه میکنم بفرستش دوره هایی که افزایش اعتماد بنفس را آموزش میدن. زنی که اعتماد بنفس بالایی داشته باشه، هرگز برای خودش رقیبی نمیبینه، ولو اگر خدایی ناکرده درواقعیت هم با این مساله روبرو بشه، همون اعتماد بنفس نجاتش میده. اما اگر اعتماد بنفسش کم باشه دچار فروپاشی میشه. همه چیز به قدرت ذهنی و درونی آدمها بستگی داره.
و یک چیزی اگر خانمت این را بخونه یا نخونه، بر فرض که تو بخوایی خیانت کنی، آخه من با اینهمه فاصله به چه دردی میخورم؟؟؟؟ کدوم آدم عاقلی اینطوری رابطه برقرار میکنه؟؟؟ آدم با یکی رابطه میگیره که بتوانه باهاش بره و بیاد، دلش گرفت بگه فلانی بیا بریم صفا، نه اینهمه فاصله کهتازه نمیگم که رابطه با متاهل ها که کلا تهش یک هیچی بزرگه
تو از همه انسانتری،ولو که خواسته هایت متفاوت باشه. اصلا این تفاوتهاست که از ما انسان میسازه، وگرنه یک مشت ربات بودیم شکل همدیگه.
قبلا هم بهت گفتم تو رفتارهایت بی نهایت به خان داداش من شبیه است، تقریبا هم رشته هستید. با دوشغل متفاوت و البته اون مجردهاما بیس رفتاریتون خیلی به هم نزدیکه.
علی ایها الحال عمه جان
هرکاری که بهت آرامش میده، همونکار را بکن. آرامش مهمترین موهبت است.

محمد رها دوشنبه 21 فروردین 1402 ساعت 19:42 http://Ikhnatoon.blogfa.com

هی عمه وبلاگ نویسی و کامنت گذاری هم کاری نشد. بهتره برم به یک سرگرمی دیگه بپردازم. مثلا کتابخونی، فیلم دیدن، وبگردی و گه گداری بیام مطلبی بزارم و برم. اصلا بشم یک خواننده خاموش... الان با خودت میگی لوس کی بودی و ازین حرفا!
واقعیت مطلبی خوندم که نوشته بود یک عده فیلتر.ینگ توی شهریور و مهر سوقشون داده به سمت وبلاگنویسی و حرفی برای گفتن ندارن، چیزای با ارزشی هم نمی نویسن که بدرد دنیا و آخرت بخوره.
اولش بهم برخورد خواستم جوابش رو بدم ولی بعدش که خشمم فرو نشست گفتم لابد راست میگه اگر قرار باشه اینجوری قضاوت بشم و برم تو دسته باقالیها از همین الان برنامه رو سوقش بدم به یک سمت دیگه. لااقل رنجی شامل حالم نمیشه که از یک طرف وقتم رو بگذارم و با خودآزاری مطالب رو به حساب خودم ارزشدار کنم. و از یک طرف دیگه خانمم مرتب بهم گوشزد کنه تو اون گوشی لامصب چکار میکنی؟ چی میگی؟ چرا میخندی؟ چرا دعوا داری؟ چرا چرا چرا... تهش بگه خدا لعنتت کنه با عمه خانوم حرف میزنی با ما حرف نمیزنی! هر دوتا تونو نفرین کردم و میکنم...
و از همه بدتر دنبال یک فرصت مناسب باشم از خوابم بزنم که سر و صدای بچه ها نباشه و بتونم مطلب بنویسم. بیام بنویسم، ویرایش کنم و بعدش از همه طرف تیرباران بشم می ارزه اصلا! حالا بگو لوس و زودرنج و کم استقامت و هر چی که تو قوطیهای عطار هست بچسبون بهم.
خداییش یکبار وبم رو پاک کردم و کلی کامنت و جوابیه های ارزشدار ازم پرید. دوباره نمیخوام به اون نقطه جوش آوردن برسم از همین الان شعله رو میکشم پایین... گهگاهی میام و میرم. البته آدم معتاد ازین حرفا زیاد میزنه تا نبندنش به تخت ترک نمیکنه
عمه اگر تو این کامنت یا تو این مدتی حرفی زدم ببخش و اگر دوست داری تایید کن نداری نکن.

عمه جان آدم وبلاگ مینویسه برای دل خودش. حالا یا پرطمطراق و علمی و آموزنده است یا روزمره نویسی است یا اینکه مثل من سوتیهاش را مینویسه.
البته هرکسی اختیارش دست خودش است عمه جان. اما اونچه که من درطی سالها وبلاگ نویسی تجربه کردم این بود، گاهی اضطرابات و استرسهایت را با نوشتن و تعریف اون تجربه میتوانی تخلیه کنی. لزوما نباید انتشار عام بدی، گاهی فقط همینکه بنویسی و حتی گزینه دیلیت را هم بزنی، انگار بالاخره فشار از روی تو برداشته میشه.
اینکه خیلی ها متن نوشته های من را نمیپسندن طبیعیه عمه جان. حتی تو دنیای واقعی هم ما بعنوان انسانهای واقعی موردتایید و علاقمندی همه نیستیم. شاید حتی منفور یک عده باشیم. همیشه کاری را بکن که برای تو آرامش بدنبال داره و میتوانه اندکی از استرس روزانت را کم کنه که این میتوته شامل کتاب خوندن، فیلم دیدن یا گذران زمانی با خانم و بچه ها باشه.
اما خداییش لنگ من وسط نفرینها چیکار میکنه، چیزی هست که متوجهش نمیشم

جان دو دوشنبه 21 فروردین 1402 ساعت 18:55 https://johndoe.blogsky.com/

آه عمه خانم یاد تابستان پارسال افتادم که مامانم تحت تاثیر همین طلسم و فال گیر محلی (که خیلی هم عقیده داره بهشون ) گرفت و اومد گفت که فالگیر گفت و فلان و بیسار شده و شما باید این دعا و این طلسم و ... بگیرید تا دفع بشه و یکی باهاتون دشمنه (مامنم هم اومد خونه سه چهار نفر از اقوام رو ردیف کرد و گفت اینا با ما مشکل دارن) و این داره راست میگه و ما باید دعا و طلسم و ... رو بگیریم و ... در نهایت راضی‌مان نمود که رفت مبلغ 1.200.000 پول ناقابل رو بهشوت پرداخت کرد و تا الان هم هیچ چیز تغییر نکرده تا یاد پول می افته میگم دزد می زد از دستم خیلی هضمش راحت بود تا اینکه دو دوستی رفتن بهشون پرداخت نمودند

عمه جان این مهارت را یاد بگیر، حداقل این پولهای زبون بسته را تو بگیری بخدا رواتر است تا اون فالگیر...

محمد رها دوشنبه 21 فروردین 1402 ساعت 06:36 http://Ikhnatoon.blogfa.com

عمه
ناامیدم کردی یعنی به اندازه فسقلی در فضای اینستا فعالیت نداری؟ فسقلی رو همین الان بزارش رو ترازو خالص بدون چربی 2k فالوور داره
والا درخصوص آدرس بخدمتتون عارضم حضرت آسنات خاطرتون هست ایشون مدیریت و کلیدداری اونجا رو در دست دارن. جهت بهره برداری مفتکی و ارائه مدارک خستگی و سایر فعالیتهای سیاسی اقتصادی باهاشون هماهنگ کنید! تشریف بیارید اژدهای خفته ایشونن. حقیر در مقام مقایسه مارمولکی بیش نیستم
از شوخی گذشته برا آبادانی اونجا حدودا یکسالی هست کل زحمات رو خانمم کشیده. من فقط ماهی ۲ ماهی یکبار میرفتم سری میزدم و گه گداری وامی ازین ور اون ور جور میکردم تا فاز اولش شب عید به بهره برداری رسیده.
عمه یک خورده ازون پولای تو بالشت بفرست بیاد هنوز خیلی کار داره

عمه جان من هرهفته صفحم میپره میسازم. برای همین هفته ای یک فالوور دارم، اونم رفیق صمیمی منه
ای بابا عمه جان پس هیچیدیگه فکر نکنم آب انبارشم بمن برسه
عمه جان پول تو بالشتم کجا بود، آه ندارم با ناله سودا کنم

محمد رها یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 19:08 http://Ikhnatoon.blogfa.com

اگر عمه منی خود خود شیطانی دیگه از چی می ترسی؟
اقلا تو پروفایلت بنویس علاقمند به طلسم، جادو، جن و مکانهای مخوف + مکانهای تاریخی و عمارتهای منحصر بفرد...

راستی عمه بیا در حق برادرزاده ات یک مردونگی بکن، اگر فالوور زیاد داری تبلیغ این اقامتگاه سنتی ما رو هم بکن. یک خونه نیمه مخروبه از زمان پدربزرگم (پدر پدر واقعیم) به ارث رسیده، دستی به سر و روش کشیدم و اسمش رو گذاشتم اقامتگاه بی بی شهربانو. فقط دنبال مُبلغ خوب میگردم اقلا بخشی از هزینه ها برگرده.
ضمنا در راستای بهار و اومدن تابستون و گرم شدن زمین قالب وبلاگ رو عوض کردم. از تم سرمه ای شد نارنجی...

عمه جان من کجا شیطانم؟؟؟
والا تو خودت با هزارم درصد ذریات حضرت آدمی، خیالم ازت راحته
پروفایل چی چی هه...
عمه جان یکدونه فالور کلا دارم، میخای برات با همون یکی بتبلیغم حرفی نیسبعدم آدرس اقامتگاهت را بده، این عمه پیرخستت حداقل بیاد مفتی یک بهره ببره گناه داره خو
اومدم اتفاقا بهت بگم عمه جان چه عجب از تاریکی دست کشیدی، گفتم شاید دچار خشم اژدها بشی، سکوت پیشه کردم

سلام یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 14:27

آموزش احضار ارواح را بلدم
ولی قول نمی دهم
که حتما روح احضار شود
شاید به جای روح جن خودش را غالب کند

دست شما درد نکنه، من با ارواح کار ندارم، خوش باشن

لیمو یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 13:43 https://lemonn.blogsky.com/

پس برای دشمنامون بیایم سراغ خودت عمه جان، آلبوم تحویل بدیم و قبرستون تحویل بگیریم و اینا

آره فقط خودم عمه جان، با تخفیف ویژه براتون حساب میکنم که مشتری بشید

الیشاع یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 12:54 http://daily-elisha.blogfa.com/

به حق چیزهای ندیده و نشنیده
مردم برای کسب درآمد به چه کارهایی که روی نمیارن :)

«من از ذریات شیطان هستم» یعنی میخواد بگه فرزند شیطان هست؟ عجب .. منم رئیس سازمان ناسا هستم، کی به کیه

ترس نداره به نظرم. چون اگه بیل‌زن بود، باغچه خودش رو بیل میزد که معجزه بشه و کمی پول بیاد دستش تا ناچار نشه برای کمی پول از این حرفها بزنه.


والا باعث شد من سحر خواب بمونم، روزه داران گرامی، بدون سحری روزه بگیرن

قره بالا شنبه 19 فروردین 1402 ساعت 23:17 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

آدرسش رو بدین ما هم ببینیم

عمه جان خطرناکه، ببین کمترین خطرش این بود که ملتی با اعتماد بمن خوابیدن که سحر بیدارشون کنم، الان همه بی سحری روزه گرفتند، چون من خواب موندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد