درس اخلاقی از نوع عمه جان:))

داشتم توی توییتر یک خاطره میخوندم یک لحظه یاد یک خاطره از خودم افتادم. قبلا هم گفتم، من هیچوقت درسخوان نبودم و سر همین مامانم همیشه از من ناراضی بودن و هستن

داشتم میگفتم، راهنمایی ما یک امتحان دادیم، معلم برگه ها را داد به بغل دستی ها که تصحیح کنند. بغل دستی من همسایمون هم میشد، قرار شد بهم نمره بدیم و هرچیزی اون یکی ننوشته، برایش بنویسیم تا معلم شک نکنه. من ساده دل، وی را از ده رسوندم به بیست! اما آن خبیث بمن داد هشت و گفت نمره ات 5بود بیشتر بهت نمره میدادم، معلم میفهمید. من را میگی،این حجم از نامردی اصلا برایم قابل هضم نبودچکار کنم خوبه؟

رفتم تو خونه، کتاب را باز کردم و همه را تا نمره هیجده نوشتم، چون اگر به ننه جانم هشت را نشون میدادم از پا به دارمجازات آویخته میشدمبعدم با اشک و آه فراوان به معلم گفتم این همه را غلط گرفته بمن داده هشت!!!! اونم هی مشکوک که تو مطمئنی؟؟ میگفتم اره و به این ترتیب 18 را گرفتماما با خبیث حسابی دعوا شد، بعد اومد بمن گفت تو دروغگویی و... و چنین شد که دوستیمون بهم خورد. اما من تا آخرسال اون درس را عین چی میخوندم که دروغم هرگز لو نره

راستش را بگم، اصلا و ابدا ازکاری که کردم پشیمون نیستم، چون با آدم خبیث دودره باز باید با خباثت رفتار کرد تا هرگز از خاطرش نره. اینم نتیجه اخلاقیشحال نداشتم چاشنی طنز بدم، وگرنه میشد طنازانه گفت تا دلتون برای من بیشتر بسوزه، اما خب، هدف درس اخلاقیش بود

نظرات 12 + ارسال نظر
فال پنج‌شنبه 31 فروردین 1402 ساعت 01:24

عمه ی خطرناک
بیخود نیست که میگن نیاز، مادر اختراعه. اگه مادرتون اهل نمره چک کردن نبود احتمالا هیچوقت همچین فکری به ذهن عمه خطور نمیکرد.
ولی من باشم هنوزم دلم خنک نمیشه، بعد سی سال طرفو ببینم دو سه تا مشت و لگد حواله ش میکنم
بهش بیست دادی میفهمی؟ ۲۰!


نه حتی اگر چک نمیکردند هم اینکار را میکردم. عادت ندارم از پشت خنجر بخورم و جبران نکنم
متاسفانه یا خوشبختانه من خیلی حافظه خوبی در بیادآوردن آدمها ندارم

قره بالا چهارشنبه 30 فروردین 1402 ساعت 22:45 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

آخیییییییش دلم خنک شد
نامرد


اعتراف میکنم معلممون میداد من برگه ها رو تصحیح کنم
اگه از کسی خوشم نمیومد تمام تلاشمو میکردم ازش غلط بگیرم، هرجوری که شده

قربونت
من فقط همین یک مورد بود، چون اصولا همیشه گردن گیرم ضعیف بوده و هست

لویی سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 19:13

عمه جان یه 16+ بالای پست می‌زدی! یه وقت یه دانش آموز معصوم می‌بینه، بدآموزی داره
یا آخر داستان رو تغییر می‌دادی، مثلا تو و اون دوستت دچار عذاب وجدان می‌شید و می‌رید حقیقت ماجرا رو به معلم می‌گید، اونم می‌گه: تقلب و دروغ کار زشتیه! ولی چون صداقت داشتید این بار بهتون ۲۰ می‌دم

عمه جان این مثبت زدنها بی تاثیره و تازه بیشتر ترغیب کنندستتازه الان دان‌ش آموزها روشهای مدرن تری بلدن، این تجربیات مال همون دهه شصت است

khatoon سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 16:17 https://memories-engineer.blogsky.com/

سلام
میگن درس زندگی رو از عمه ها و بزرگترها بگیرید همین جاست
ولی من جای معلمت بودم هرگز اون نمره رو نمیدادم

سلام
مرسی
خدا را شکر شما معلمم نبودین خاتون جاناگرچه معلم اگر معلم بود برگه دست دانش آموز نمیداد

شادی دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 14:34 http://setarehshadi.blogsky.com/

آففففرین خیلی کار خوبی کردی دختر زرنگ، حال کردم با این زبل کاریت.

فدایت

محمد رها یکشنبه 27 فروردین 1402 ساعت 21:03 http://Ikhnatoon.blogfa.com

عمه تقریبا همه جای داستانو گرفتم بجز اونجا که گفتی خبیث حسابی دعوا شد! اگر قرار بر دعوا باشه جفتتون بایست به دار اویخته میشدید.
ولی در کل معلمتون هم تنبل بوده که داده برگه ها رو خودتون تصحیح کنید

بخاطر تو عمه جان اصلاحیه زدم
بعدم دعوای دونفره بود، برای چی به دار آویخته میشدیم؟؟
معلممون بار اول و آخرش شد

الیشاع یکشنبه 27 فروردین 1402 ساعت 16:04 http://daily-elisha.blogfa.com/

خیلی عالی بود عمه خانم
پایانش هم خیلی خوب تموم شد

به نظرم این داستان قابل توجه افرادی میتونه باشه که ادعا میکنن بچه‌ها همگی صاف و صادق هستن و نیکو در حالی که در واقعیت چنین نیست. یادمه حتی دوران دبستان یا پیش‌دبستانی هم، همیشه چند نفر بدجنس بین بچه‌ها وجود داشت.

شاد باشین همیشه

قابل نداش عمه جان

واقعا این حقیقت هست که بچه ها همشون صاف و صادق نیستن. خیلی ها واقعا بدجنس هستن
مرسی عمه جان، همینطور تو

مهربانو یکشنبه 27 فروردین 1402 ساعت 14:58 http://baranbahari52.blogsky.com/

دلم خنک شد

سلام یکشنبه 27 فروردین 1402 ساعت 14:52

دو واحد درسی داشتیم
برنامه نویسی داس
ورقه ها را که استاد تصحیح کرده بود و پخش کرد یکی از همکلاسی ها هشت گرفته بود
دور استاد را گرفتیم سرش را گرم کردیم
دوستمان جواب دو تا سوال دیگر را پشت ورقه کپی کرد
بعد اعتراض کرد استاد چرا به من هشت داده اید جواب بقیه را که پشت صفحه نوشته ام را نخواندید
خلاصه استاد ورقه را زیر و رو کرد گفت عجب چطور متوجه نشدم خلاصه او آن دو واحد را پاس کرد

کار خوبه گروهی باشه

ماهش یکشنبه 27 فروردین 1402 ساعت 09:51 http://badeyedel.blogsky.com

منم ازین دوستا داشتم و تسلیم شدم

عمه جان تسلیم تو کار ما نیست

فاضله یکشنبه 27 فروردین 1402 ساعت 09:03 http://golneveshteshgh.blogsky.com

وااااای

چرا وااای؟

لیمو یکشنبه 27 فروردین 1402 ساعت 08:57 https://lemonn.blogsky.com/

آفرین عمه. اگر نمره رو به زور نمیگرفتی تا آخر روز یه چیزی آزارم میداد حالا انگار داستان واقعا تموم شده.

مرسی که به عمت افتخار کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد