عمه با دوزاری پنج تومنی:))

با داداشم قرار داشتم، دیرشده بود. علیرغم اینکه شخصی سعی میکنم سوار نشم، مگراینکه مجبور بشم که دراونصورت هم حتما خطی سوار میشم که خیالم راحتتر باشه، به اولین پرایدی که دیدم مسیرم را گفتم و اومدم سوار بشم، دیدم صندلی عقب پروسیله است، نشستم جلو. 

راننده یک پسرجوان بود که سرصحبت را باز کرد و هرچی گفت جوابش کلمات تک کلمه ای بود یا سکوت. چون اصولا دلیلی نمیبینم زود پسرخاله بشم با کسی!!! کم کم داشتیم میرسیدیم، هزینه را پرسیدم که اونکه حرصش از من دراومده بود گفت ببین خانم من مسافرکش نیستم، کنارخیابون دیدمت، ازت خوشم اومد. میبینی که پشت ماشینمم پروسیله است. گفتم باهات حرف بزنم اگر خوب بودیم شماره بدیم حتی مسیرمم بخاطر تو دور کردم، اصلا مسیرم این سمت نیست( منظور از وسیله آچارو پیچ گوشتی و... بود. )

. دیدم این همینطور ادامه بده رد میکنیم از تو کیفم یک مقداری که فکر میکردم برای این مسیر مناسبه  بیرون آوردم، گذاشتم رو داشبردش و گفتم ممنونم من همینجا پیاده میشم

والا از قدیم همیشه گفتم دوزاری من پنج تومنی است و حرفتون را صریح بگید، چون اصلا در لفافه متوجه نمیشم. اما دیگه این حد از پررویی هم نوبره من که نگفتم بخاطر من مسیرت را دور کن یک، دو ابنکه یک نگاه بکن کی را سوار میکنیسه پیشاپیش عیدهمه برادرزادگان عزیزم مبارک


نظرات 10 + ارسال نظر
منجوق یکشنبه 3 اردیبهشت 1402 ساعت 22:30 http://Manjoogh.blogfa.com

با این کارهات بعدا شاکی نشی که چرا هیشکی تو رو نگرفته. عمه جان یه کم هم به آینده ات فکر کن ما دلمون عمه زاده میخواد.

والا عمه جان عمه زاده را باید به خواب دید دیگه

امیر حسام جمعه 1 اردیبهشت 1402 ساعت 22:37 https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. عجب!

سلام
عجیبا غریبا

محمد رها جمعه 1 اردیبهشت 1402 ساعت 16:18 http://Ikhnatoon.blogfa.com

خاطرات فال و قره بالا دگر چیزی بودن

قره بالا جمعه 1 اردیبهشت 1402 ساعت 09:26 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

یاد یه خاطره از سال‌های خیلی دور افتادم
سال تحویل قم بودیم
هیچ ماشینی پیدا نمیشد مارو از حرم برسونه هتل، طی یک حرکت انتحاری دخترخاله م که خیلی چیتان پیتان بود رفت کنار خیابون و یه پسر جوون به هوای اینکه دخترخالم تنهاست نگه داشت، تا دخترخالم سوار شد از اونطرف 2 تا آدم گنده و 2 تا بچه هم چپیدن تو ماشین
قیافه پسره خیلی دیدنی بود عمه، کارد میزدی خونش درنمیومد

انشاالله لبت همیشه به خنده باز بشه عمه جان، من که خیلی خندیدم

فال جمعه 1 اردیبهشت 1402 ساعت 01:52

آخرین باری که همچین اتفاقی برام افتاد از تجربیات گذشته استفاده کردم و بعد از پیاده شدن نه تنها در ماشین رو (عقب) محکم به هم نکوبیدم، بلکه در رو تا آخرین نقطه ممکن باز کردم و به طرف بیلاخ نشون دادم به وقتش خیلیم بی تربیت میشم
طرف وسط بزرگراه، تا ده ثانیه بعدش داشت تلاش میکرد از وسط صندلیا برگرده و در عقبو ببنده

انتقام قبلیا رو هم از این بیچاره گرفتم.

من دیگه اینقدر شجاع نیستم عمه جان

دوست جمعه 1 اردیبهشت 1402 ساعت 01:18

با درود
حالا شانس آوردی
یارو خفاش شب نبود
در را توی دستکاری کند
که باز نشود
این بار اگه شماره خواستند
شماره ۱۱۰ را بده

واقعا شانس آوردم

الیشاع پنج‌شنبه 31 فروردین 1402 ساعت 23:30 http://daily-elisha.blogfa.com/

عجب، چه آدم‌هایی پیدا میشن
تو این مواقع به نظرم آدم استرس می‌گیره و با خودش میگه نکنه طرف دزد باشه یا بخواد مشکلی درست کنه؟ به نظر میاد تاکسی‌های رسمی یا اسنپ، گزینه امن‌تری برای جا به جایی باشن.

واقعا آدمهای بی فکری هستن
حق با شماست، اما عجله داشتن و گیرافتادن عواملی بود که احتیاط را کامل کنار گذاشتم و فقط خدا بهم رحم کرد

لیمو پنج‌شنبه 31 فروردین 1402 ساعت 17:47

طفلکی چه خوشحال بوده که سوار شدی لابد.

درس عبرتش شد، چشمهایش را بشوره تا بهترببینه

ماهش پنج‌شنبه 31 فروردین 1402 ساعت 16:02 http://badeyedel.blogsky.com

آفرین عمه

قربونت

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 31 فروردین 1402 ساعت 16:00 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خب نگاه کرده دیده کی را سوار میکنه دیگه

سلام
خب اگر چشمهایش خوب میدید اصولا با این نیت سوار نمیکرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد