با داداشم قرار داشتم، دیرشده بود. علیرغم اینکه شخصی سعی میکنم سوار نشم، مگراینکه مجبور بشم که دراونصورت هم حتما خطی سوار میشم که خیالم راحتتر باشه، به اولین پرایدی که دیدم مسیرم را گفتم و اومدم سوار بشم، دیدم صندلی عقب پروسیله است، نشستم جلو.
راننده یک پسرجوان بود که سرصحبت را باز کرد و هرچی گفت جوابش کلمات تک کلمه ای بود یا سکوت. چون اصولا دلیلی نمیبینم زود پسرخاله بشم با کسی!!! کم کم داشتیم میرسیدیم، هزینه را پرسیدم که اونکه حرصش از من دراومده بود گفت ببین خانم من مسافرکش نیستم، کنارخیابون دیدمت، ازت خوشم اومد. میبینی که پشت ماشینمم پروسیله است. گفتم باهات حرف بزنم اگر خوب بودیم شماره بدیم حتی مسیرمم بخاطر تو دور کردم، اصلا مسیرم این سمت نیست( منظور از وسیله آچارو پیچ گوشتی و... بود. )
. دیدم این همینطور ادامه بده رد میکنیم از تو کیفم یک مقداری که فکر میکردم برای این مسیر مناسبه بیرون آوردم، گذاشتم رو داشبردش و گفتم ممنونم من همینجا پیاده میشم
والا از قدیم همیشه گفتم دوزاری من پنج تومنی است و حرفتون را صریح بگید، چون اصلا در لفافه متوجه نمیشم. اما دیگه این حد از پررویی هم نوبره من که نگفتم بخاطر من مسیرت را دور کن یک، دو ابنکه یک نگاه بکن کی را سوار میکنیسه پیشاپیش عیدهمه برادرزادگان عزیزم مبارک
با این کارهات بعدا شاکی نشی که چرا هیشکی تو رو نگرفته. عمه جان یه کم هم به آینده ات فکر کن ما دلمون عمه زاده میخواد.
والا عمه جان عمه زاده را باید به خواب دید دیگه
سلام. عجب!
سلام
عجیبا غریبا
خاطرات فال و قره بالا دگر چیزی بودن
یاد یه خاطره از سالهای خیلی دور افتادم
سال تحویل قم بودیم
هیچ ماشینی پیدا نمیشد مارو از حرم برسونه هتل، طی یک حرکت انتحاری دخترخاله م که خیلی چیتان پیتان بود رفت کنار خیابون و یه پسر جوون به هوای اینکه دخترخالم تنهاست نگه داشت، تا دخترخالم سوار شد از اونطرف 2 تا آدم گنده و 2 تا بچه هم چپیدن تو ماشین
قیافه پسره خیلی دیدنی بود عمه، کارد میزدی خونش درنمیومد
انشاالله لبت همیشه به خنده باز بشه عمه جان، من که خیلی خندیدم
آخرین باری که همچین اتفاقی برام افتاد از تجربیات گذشته استفاده کردم و بعد از پیاده شدن نه تنها در ماشین رو (عقب) محکم به هم نکوبیدم، بلکه در رو تا آخرین نقطه ممکن باز کردم و به طرف بیلاخ نشون دادم به وقتش خیلیم بی تربیت میشم
طرف وسط بزرگراه، تا ده ثانیه بعدش داشت تلاش میکرد از وسط صندلیا برگرده و در عقبو ببنده
انتقام قبلیا رو هم از این بیچاره گرفتم.
من دیگه اینقدر شجاع نیستم عمه جان
با درود
حالا شانس آوردی
یارو خفاش شب نبود
در را توی دستکاری کند
که باز نشود
این بار اگه شماره خواستند
شماره ۱۱۰ را بده
واقعا شانس آوردم
عجب، چه آدمهایی پیدا میشن
تو این مواقع به نظرم آدم استرس میگیره و با خودش میگه نکنه طرف دزد باشه یا بخواد مشکلی درست کنه؟ به نظر میاد تاکسیهای رسمی یا اسنپ، گزینه امنتری برای جا به جایی باشن.
واقعا آدمهای بی فکری هستن
حق با شماست، اما عجله داشتن و گیرافتادن عواملی بود که احتیاط را کامل کنار گذاشتم و فقط خدا بهم رحم کرد
طفلکی چه خوشحال بوده که سوار شدی لابد.
درس عبرتش شد، چشمهایش را بشوره تا بهترببینه
آفرین عمه
قربونت
سلام
خب نگاه کرده دیده کی را سوار میکنه دیگه
سلام
خب اگر چشمهایش خوب میدید اصولا با این نیت سوار نمیکرد